مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عبدالحسین سیفی

423
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عبدالحسين
نام خانوادگی سيفي
نام پدر محمد
تاریخ تولد 1344/02/11
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/01/20
محل شهادت فكه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن خورموج
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    در خانواده ساده و بي‌پيرايه محمد سيفي در تاريخ 11/2/44 در شهر خورموج، و از دامن مادر وارسته و باعصمت و متدين، پسري متولد شد كه او را عبدالحسين ناميدند، بعدها به نشان ارزشمند شهيد مفتخر گرديد. شهيد عبدالحسين سيفي با همه عشق و علاقه به تحصيل به علت فقر مالي خانواده، نتوانست تا سال اول راهنمائي بيشتر درس بخواند و جهت كمك به تأمين معاش خانواده به همراه پدر به كسب و كار پرداخت. در سرآغاز نوجواني و با حركت رود خروشان انقلاب در سال 57 او هم دوش بدوش ساير دوستانش در راهپيمائي‌ها و حركت‌هاي انقلابي شركت مي‌كرد.

    اتاق كوچك و ساده او مزين بود با عكس امام امت و ده‌ها شهيد عزيز. در 22 بهمن 62 با رضايت كامل و پيشنهاد خودش به مركز آموزش كازرون رفت و پس از اتمام دوره نظامي لازم براي خداحافظي با خانواده به خورموج آمد و راهي جبهه‌ها شد و در پادگان ابوذر، تيپ شهيد انصاري واقع در سرپل ذهاب حضور يافت تا اينكه در يكي از عمليات غرب كشور در تاريخ 20/1/62 به فيض شهادت رسيد.
    ادامه مطلب
    بسم ربِّ الشُّهداء

    وصيت‌نامه شهيد عبدالحسين سيفي

    «وَالَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللهِ قُتِلُوا وَ ماتُوا لِيَرْزُقَنَّهُمُ الله رِزْقاً حَسَناً وَاللهُ خَيْرُ الرّازِقينَ»

    اينجانب عبدالحسين سيفي با قلبي آكنده از ايمان و اگاهانه اين راه حسين زمان، را انتخاب نمودم شايد به ياري رزمندگان اسلام به‌پيوندم و صدام و آمريكاي جنايتكار را نابود كنيم و راه شهيدان اسلام را ادامه دهيم تا ديگر آمريكاي جايتكار جرأت حمله به كشورهاي مسلمان نكند و بداند كه ما مردان ايران اجازه نخواهيم داد كه كشورهاي بيگانه وارد كشور ما شوند و از ملت شهيد پرورخورموج مي‌خواهم كه راه شهيدان انقلاب را ادامه دهند. چونكه اگر آنها خون خود را در راه حسين(ع) نداده بودند ما زنده نبوديم. و اما پدر و مادر! مبادا گريه كنيد و خوشحال بايد شويد كه چنين فرزندي تربيت كرده‌ايد و در راه خدا داده‌ايد.

    و از همه دوستانم مي‌خواهم كه مرا حلال كنيد. وشعار خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار. از يادتان نرود.

    از عمر ما بكاه و به عمر اوبيفزا.

    عبدالحسين سيفي

     
    ادامه مطلب
    مصاحبه با مادر شهيد:

    - مادر شهيد سيفي! بفرمائيد بگوئيد رفتار ايشان با ديگر فرزندان شما چطور بود؟

    رفتارش بسيار پخته و متين بود و با همه اعم از اهل منزل ودوستان و آشنايان و همسايه‌ها رفتار نيكوئي داشت.

    با مادر خوب بود، با پدر خوب بود، با برادر خوب بود، و به‌طور خلاصه، خصلتهاي يك فرزند شايسته در او جمع بود. هرچه در بيرون كار مي‌كرد مي‌آورد به دست من مي‌داد و در تأمين مايحتاج زندگي تا آنجا كه از دستش برمي‌آمد مرا كمك مي‌كرد.

    - نامش را چه كسي انتخاب كرد؟

    پدرش، از بابت اينكه عبدالحسين نام پدرش بود، ان را براي فرزند تازه تولد يافتة خود برگزيد.

    - آيا تولدش با ايام خاصي مصادف بود؟

    يادم نمي‌آيد فقط يادم هست كه ايشان در ابتداي فصل درو كردن گندم ( كه به زبان محلي به آن جيلُم مي‌گويند)متولد شد. هنوز بيش از دو ماه نداشت كه او را با خود به مزارع گندم مي‌بردم. قنداقه او را زير سايه درختان گِز، مي‌گذاشتم و به درو مي‌پرداختم.

    -با چه كساني در منزل بيشتر مأنوس بود؟

    با خودم. و اين در حالي بود كه او را جهت تأديب، تنبيه مي‌كردم اما هرگز از من بدش نمي‌آمد.

    در آن مواقع ما در تنگدستي بوديم.

    - چه كسي ودر چه موقع خبر شهادت ايشان را به شما آورد؟

    موقع صبح بود و آفتاب، مقدار قابل توجهي بالا آمده بود. نشسته بودم وگوشت خرد مي‌كردم، سه مرتبه از خانوادة برادرم آمدند و همين‌جور مي‌پرسيدند كه آيا حاج اسماعيل (كه هرگز به خانة ما نيامده بود) اينجا نيامده است؟! گفتم مگر چه خبر شده است؟ گفتند خبري نيست. تا اينكه حسين شباني آمد وخطاب به من گفت: مادر! مطلبي مي‌خواهم بگويم، نترسيد و آن اينكه عبدالحسين، قدري زخمي شده است وتو بيا منزل برادرت، من رفتم آنجا ديدم غوغاست و آقاي احمد منصوري كاملاً در جريان قضيه قرار دارد. من خودم را به جنازه رساندم وپاهايش را لمس كردم كه هنوز گرم بود. ... همواره خدا را شكر مي‌گويم.

    احساستان موقع دريافت خبر شهادت عبدالحسين چه بود؟

    خدا را شكر كردم. الان هم خدا را شكر مي‌كنم. چرا كه عبدالحسين كه با شير پاك حاصل از كارگري و شير حاصل از كار حمالي بود، واقعاً حقش فقط شهادت بود.

    خاطره‌تان از لحظة خدا حافظي و اعزام ايشان به جبهه را بيان بفرمائيد.

    روز يكه مي‌خواست جبهه برود، آمد منزل و گفت: مادرجان رفته‌ام پيش آقاي تيموري و جهت اعزام به جبهه ثبت نام كرده‌ام، آيا قبول داريد جبهه بروم؟ پدرش گفت: اگر تورا منع كنم، منع خدا و پيغمبر كرده‌ام، برو به سلامت. من قدري به تندي به او گفتم: تا ما رضايت‌نامه‌ات را امضاء نكنيم و انگشت نزنيم، چگونه مي‌خواهي شفاهاً رضايت ما را بگيري؟ ايشان در جواب دستي به شانه‌ام زد و گفت: همين كه راضي باشي كافي است و از شما مي‌خواهم كه رضايت داشته باشيد.

    من هم گفتم: برودست خدا، انشاء الله ساعت خيري باشد. برو تو هم مثل جوانهاي مردم، تو رشيدتر از علي اكبر(ع)  و قاسم(ع) كه نيستي؟ رفت به جبهه، پس از مدتي، سه روز مرخصي گرفت و برگشت و گفت: خواب ديده‌ام كه در جبهه پايم شكسته است. مجدداً با اهل منزل و اقوام و دوستان، خداحافظي كرد و روانة جبهه شد. من نامه‌هايش را هنوز نگه داشته‌ام و همواره آنها را مي‌بوسم. يادم مي‌آيد ايشان با دست چپ خط مي‌نوشت وبا چراغ موشي درس مي‌خواند.

    نحوة برخوردش با همسايه‌ها و دوستانش چطور بود؟

    ايشان رفتارش بسيار متين و آرام بود حتي پيش مي‌آمد كه بعضي ايشان را كتك مي‌زدند، اما ايشان آن را پيش ما بازگو نمي‌كرد.

    ايشان چند بار به جبهه رفت؟

    همين بار اولش بود كه به جبهه رفت وشهيد شد.فقط يكبار به مرخصي آمد وپس از سه روز مرخصي مجدداً به جبهه برگشت. يادم هست سه قطعه غاپ(پنيرك) نخل را براي او در يخدانِ يخچال گذاشتم تا موقعي كه از جبهه برمي‌گردد به او بدهم. در همين مواقع بود كه از جبهه نامه‌اش رسيد كه در طي آن نوشته بود كه به علت دوري راه من فعلاً بر نمي‌گردم وممكن است پس از سيزده‌بدر برگردم.اتفاقاً سيزده روز بعد از سيزده‌بدر پيكر پاكش را برگردادند و آن غاپ‌ها هم به اونرسيد.

    چند تا فرزند داريد؟

    سه تا دختر وسه تا هم پسر، كه يكي از پسرانم (عبدالحسين 9 شهيد شده است.

     از وقتي كه براي مصاحبه در اختيار ما قرار داديد بسيار ممنون وسپاسگزاريم.

     

    همسفر با خاطرات شهيد:

    نقل چند خاطره از برادر احمد منصوري، يكي از بستگان شهيد:

    • شهيد هميشه گشاده رو و متبسم بود، متين و آرام، با مردم خيلي مأنوس بود. خواهر شهيد همسر برادر بنده است، و از اين نظر با خانواده شهيد بسيار ارتباط داريم. مرتب ميوه مي‌خريد و براي پدرم مي‌‌آورد و به شوخي مي‌گفت: مشهدي كرم بخور! دنيا دو روز است، پدرم مي‌گفت براي ديگران هم ببر و شهيد مي‌گفت: شما بخور براي ديگران هم هست. واين صله رحم او را مي‌رساند.

    • دوچرخه‌اي داشت و با آن كپسول گاز و و سايل مورد نياز خانواده‌اش را تهيه مي‌كرد. براي مادرش و پدرش (مرحوم محمد) احترام خاصي قايل بود. حتي كارهاي پدر بزرگ خودش(محمد حسين صفتي) و مادر بزرگش را هم هر روز انجام مي‌داد. نه تنها به پيران بلكه به كودكان هم عشق مي‌ورزيد. به دو پسر خواهرش، ابراهيم و اسماعيل به شدت محبت مي‌كرد.

    • يك هفته قبل از شهادتش چند روزي مرخصي به خورموج آمد، آمد منزل ما خواهرش(كفايت سيفي همسر برادرم) هم آنجا بود. چند دقيقه‌اي دست در گردن هم كردند وگريه كردند. مادر گفت: چرا اين كار مي‌كني؟ دخترم! عبدالحسين كه ماشاءالله سرحال و زنده است، چرا خودت را ناراحت مي‌كني؟ گويا به دلش الهام شده بود

    • وقتي يكي از بچه‌هاي بنياد شهيد، غلامحسين روزمريم (پسر خاله‌ام) و غلامرضا وصالي‌فرد كه راننده بنياد شهيد بود آمدند درب حياط ما، زماني بود كه شيخ عبدالباقي(شيخ عبدالله) دشتي مسئوليت بنياد شهيد شهرستان را به عهده داشتند و خبر شهادت شهيد سيفي را دادند. و عكس مي‌خواستند، من عكس شهيد را داشتم ( همين عكس فعلي شهيد) به آنها دادم. با دائيش رسول صفتي در سردخانه بيمارستان فاطمه زهراء جسد شهيد را ديديم و تأئيد كرديم.

    • من مي‌خواستم قبل از آوردن پيكر مطهر شهيد به شكلي آرام خانواده شهيد سيفي را كم كم در جريان بگذارم ولي ماشين، جسد را تا كنار بنياد شهيد آورد، ديدم، مادر، مادر بزرگ و دائي‌هاي شهيد ايستاده‌اند و عاشورائي برپا شد.


    پدر شهيد (محمد سيفي) كه مرحوم شده، بنده خدا رفته بود سركار، كار در باغ يا كشاورزي، وقتي به خانه برمي‌گردد، زنها او را تا بنياد مي‌آورند، بنده خدا شكسته شده بود و مي‌گفت: بگذاريد بروم خانه، اينجا نمي‌توانم گريه كنم.

    • مراسم تشييع شهيد سيفي را با بلندگوي دستي در حاليكه سوار موتور بوديم با غلامحسين ميرشكاري به اطلاع مردم مي‌رسانديم، و مراسم هفته شهيد را هم به همين ترتيب سوار موتور در خيابانها مي‌گشتيم و به گوش مردم مي‌رسانديم

    ادامه مطلب
    ماه مبارك رمضان هر طور بود خود را به سفره افطار مي‌رساند و همراه خانواده افطار مي‌كرد. پدر شهيد باغبان مرحوم سيد علي هاشمي‌ بود، تمام كارهاي باغ را خودش انجام مي‌داد، مرحوم پدر شهيد يكي از نخل‌هاي كوچك را به نام عبدالحسين (شهيد) كرده بود و ما تمام اعضاء خانواده مي‌دانستيم كه فلان نخل متعلق به عبدالحسين است وشهيد هم خودش بالاي آن نخل مي‌رفت و رطب مي‌چيد.

     

    فعاليت‌هاي شهيد:

    • شهيدورزشكاري نمونه بود و در فوتبال فعاليت چشمگيري داشت.

    • شهيد به حدي نسبت به خدمت پدر و مادر و اطاعت از والدين اداي وظيفه مي‌كرد كه در دبستان و راهنمائي در كنار تحصيل كار هم مي‌كرد و مزدش را با احترام خاصي تقديم مادر مي‌كرد.

    • گاهي به علت تخصص و علاقه فراوانش به سيم‌كشي برق، در اين زمينه نيز فعاليت داشت.


    با تمام وجود در خدمت بزرگترها بود و هر روز به خانه آنها سر مي‌زد، اگر خريد كپسول – يا خريد ديگر داشتند انجام مي‌داد.

      ويژگي‌هاي اخلاقي شهيد:

    • با تمام علاقه به تحصيل از آغاز نوجواني عصاي دست پدر در تأمين معاش خانواده شد و روز وشب در خدمت فرامين مادر بود. هر روز كه از سركار برمي‌گشت، دستمزدش را بدست مادر مي‌داد.


    از جمله معلمان سابق شهيد، آقايان: ايرج اميري، فراري، حاج حسين نصيري و حاج سيد كوچك هاشمي‌زاده است.

    • بسيار متين وآرام وسر به زير بود، و بيهوده لب را به غيبت وحرف كسي باز نمي‌كرد.

    • هميشه متبسم وگشاده رو بود، ولي بيهوده با كسي مزاح نمي‌كرد.

    • به حدي به امام امت و شهداء عشق مي‌ورزيد كه اتاق كوچكش سرتاسر عكس امام و شهداء بود. شهيد در برق كشي ساختمان مهارت داشت.


    صله رحم را به خوبي انجام مي‌داد و به پيرمردها و پيرزنهاي قوم احترام ويژه‌اي قائل بود. در تمام عمر پر بارش، تلاشگري به تمام معني بود.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارخورموج
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x