مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید علی آزمون

1198
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام علي
نام خانوادگی آزمون
نام پدر دشتي
تاریخ تولد 1319/03/03
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/10/29
محل شهادت شلمچه
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات دوره ابتدايی
مدفن شنبه
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • شهيد آزمون در خانواده‌اي مذهبي و مستضعف ديده به جهان گشود . چند سالي در سن نوجواني در آن وضعيت بحراني و فقر به مدرسه رفت و درس خواند . ولي به دليل فقر و تهي‌دستي نتوانست ادامه تحصيل دهد . ايشان مانند پدر و برادرانش كار مي‌كرد . بعد از تشكيل خانواده روستا را ترك كرد و مدتي در برازجان ، چغادك ، زائرابراهيمي سكني گزيد و مشغول كار در شركتهاي مختلف شد . اخلاق خوب و شايسته شهيد به گونه‌اي بود كه همه او را دوست داشتند . در هركجا كار مي كرد زماني كه مي خواست از آنجا جدا شود اصرار داشتند كه اورا نگهدارند .

    شهيد علاقه زيادي به سادات علي‌الخصوص به ائمه اطهار داشت . چون علاقه زيادي به اباعبدالله الحسين داشت ، در مراسمات عزاي آن سيد بزرگوار نوحه‌سرايي مي‌كرد . بعد از سالها دوري به روستاي زادگاهش برگشت و يك هيئت زنجيرزني در روستاي شنبه تشكيل داد . ديگر روستاهاي همجوار به تبعيت و سرمشق گرفتن از او ، هيئت‌هايي تشكيل دادند . مدتي شروع به روضه‌خواني در روستاهايي چون اسلام‌آباد ، دهوك و سرمك نمود .

    در زمان انقلاب هم دوشادوش مردم روستا در راهپيمائيها شركت مي‌كرد . بعد از پيروزي انقلاب هم كه جنگ تحميلي شروع شد به جبهه شتافت و مردم را نيز تشويق به رفتن جبهه مي‌كرد . شهيد آزمون در آخرين مرحله‌اي كه همراه سپاه محمد(ص) به جبهه رفت ، پس از رشادتهاي زياد در تاريخ 29/10/65 در منطقه شلمچه در عمليات كربلاي5 به شهادت رسيد و پيكر پاك و مطهر شهيد را در بهشت محمدي روستاي شنبه به خاك سپردند .

     
    ادامه مطلب
    بسم رب‌الشهداء و الصديقين

    برخي از مؤمنان ، بزرگ، مرداني هستند كه به عهد و پيماني كه با خدا بستند كاملاً وفا كردند ، پس برخي بر آن عهد ايستادگي كردند تا در اين راه شهيد شدند و برخي به انتظار ، مقاومت كردند و هيچ خود راتغيير ندادند .                                   ( قرآن كريم )

    اينجانب علي آزمون ساكن روستاي شنبه يكي از بندگان خدا در حالي وصيت‌نامه‌ام را شروع مي‌كنم كه سرزمين اسلاميم ايران در آتش جنايتكاران شرق و غرب بوسيله‌ي صدام مي‌سوزد و جوانهاي اين كربلا چون كربلاي امام حسين(ع) براي جان باختن ، از همديگر سبقت مي‌گيرند و آرزوي شهادت دارند و مي‌خواهند با اين فداكاريها ، راه كربلا را جهت مشتاقان باز نمايند و از همين راه ، قدس عزيز را آزاد نمايند .

    آرزوي من اينست كه در اين راه اگر لياقت داشته باشم شهيد شوم .

    فرزندانم راه مرا ادامه دهند و دست از ياري حسين زمان خود بر ندارند . از برادرم مي‌خواهم كه بچه‌هاي مرا فراموش نكند و اگر شهادت نصيبم گرديد در شمال مقبره‌ي شهيد درج مرا دفن نمائيد . در آخر از همشهريانم مي‌خواهم كه دست از ياري امام و انقلاب برندارند . در ايام محرم مرا فراموش نكنيد .

    خدايا ، خدايا ، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار .

    از صفحه‌ي روزگار منافقين را بردار ـ رزمندگان ما را نصرت عطا بفرما

    والسلام عليكم و رحمه‌ا. . . و بركاته

    خداحافظ همگي شما  ـ علي آزمون

     
    ادامه مطلب
    در محضر فرزند  شهيد « خليل آزمون »

    خصوصيات اخلاقي شهيد

    روحيه‌ي بسيار عجيب داشت . با همه دوست بود . حتي اگر كسي در حق او ظلم و ستم روا مي داشت، در پي تلافي و انتقام نبود . برخورد او با كوچك و بزرگ دوستانه و صميمي بود.

    برخورد با اعضاء خانواده

    اعضاي خانواده هيچگاه ياد ندارند كه در برخوردهايش حرف زشت يا ركيكي زده باشد .

    برخورد با مردم و همسايگان

    اين را بايد از مردم سئوال كرد ولي تا جائي كه من سراغ دارم ، از زمان كودكي تا هنگام شهادت با همه دوست و مهربان بود . هرجا كه كاري انجام مي‌داد ، مردم از او به خوبي ياد مي‌كردند . هيچ وقت نشد كه با كسي دعوا يا جنگ وجدلي داشته باشد .

    انگيزه‌ي شهيد از رفتن به جبهه

    شهيد جزو مبلغين بود و مردم را تشويق به رفتن به جبهه مي‌كرد و شايد به نوعي بايد خود نيز در اين راه پيشقدم مي‌شد . تا اينكه در اعزام سپاه بزرگ محمد رسول‌الله من و برادرم را بدرقه كرد و در عمليات كربلاي4 با هم اعزام شديم .

     

    شركت در مراسمات مذهبي و . . .

    در مراسمات و دعاها ، خصوصاً دعاي كميل كه شبهاي جمعه اكثراً در منزل شهدا برگزار مي‌شد ، شركت مي‌كرد . هميشه در اينگونه مراسمات نوحه‌سرايي مي‌كرد و بيشتر اشعاري كه خود سروده بود مي‌خواند .

    برخورد و رفتار با والدين

    چون مادربزرگم تنها زندگي مي‌كرد ، پدرم عادت داشت هرروز به ديدارش برود . پدرم من وخواهرم را وادار مي كرد تاهرشب جمعه غذايي كه در خانه پخت مي‌شد براي مادربزرگمان ببريم .

    آخرين برخورد شهيد به زبان فرزندش

    در مرخصي پاياني كه بعد از عمليات كربلاي4 با هم به خانه آمديم ، با موتور سيكلت به روستاهاي همجوار سرزد و خداحافظي كرد . انگار كه مي‌دانست كه به سفر آخرت مي‌رود . شبي كه فرداي آن روز قرار بود به منطقه بازگردد با جمعي از دوستان در منزل داشتند با هم شوخي مي‌كردند . گفت دارايي من همين موتور سيكلت است ، آنهم براي سواريتان . از زمين و ملك كه چيزي ندارم كه تقسيم كنم .

    رابطه‌اش با مسجد

    خانه‌ي ما در كنار مسجد واقع شده است . هميشه براي نماز خواندن به مسجد مي‌رفت و ما را تشويق مي‌كرد كه در مسجد و نمازهاي جماعت شركت كنيم . به قرآن خواندن ما را تشويق مي‌كرد . همه‌ي كارها را با ذكر و نام خدا آغاز مي‌كرد .

     خبر شهادت

    عصر يكي از روزها بچه‌هاي بنيادشهيد به منزل ما آمدند و صحبت از جبهه و جنگ به ميان آوردند و سراغ از پدرم گرفتند . گفتند اگر روزي پدرتان زخمي شد چه حالي پيدا  مي‌كنيد ؟ گفتم : جبهه و جنگ است و اين چيزها ممكن است براي هركسي اتفاق بيفتد . مادرم رفته بود شيريني و ميوه براي پذيرايي بياورد ، گفتند نياز به پذيرايي نيست . . . . صداي گريه و زاري همسايه‌ها بلند شد ، زيرا همسايه‌ها زودتر از ما خبردار شده بودند . آنشب تا صبح خواب نرفتيم و در حياط قدم مي‌زديم . مردم خوب روستا نيز آنشب ما را خيلي دلداري دادند و . . .

     
    ادامه مطلب
    دو خاطره از زبان فرزند شهيد « مرتضي آزمون »

    خواب شهادت

    قبل از شروع عمليات كربلاي 5، شهيد  خوابي ديده بود كه براي يكي از دوستانش به نام ملاعلي كه اهل همين روستا است تعريف كرده بود :

    خواب ديده‌ام كه سوار بر اسب سفيدي هستم كه تا به اول روستا وارد شدم ، تمام مردم روستا از مرد و زن به استقبال  من مي‌آمدند . خودش تعبير نموده بود كه من شهيد مي‌شوم . آن اسب سفيد آمبولانس است كه تابوت مرا حمل مي‌كند و مردم هم براي تشييع جنازه‌ام به دنبال من مي‌آيند . سرانجام تعبيرش هم درست از آب درآمد .

    پدرم بعد از عمليات كربلاي4 به مرخصي آمد و متوجه شد كه روستاي شنبه و روستاهاي اطراف دچار سيل‌زدگي شده است . با دوستان و رفقايش تصميم گرفت كه جهت دلداري به سيل‌زدگان به چادرها و خانه‌هاي آنان برود .

    وقتي به چادرهاي سيل‌زدگان روستاي درويشي مي‌رود ، جداجدا به همه چادرها سر مي‌زند و با همه مردم پس از احوالپرسي ،خداحافظي مي‌كند . وقتي كه به او مي‌گويند : ملاعلي چرا اينقدر پريشان‌حال هستي ؟ جواب مي‌دهد اين آخرين خداحافظي و ديدار من با شماست ، چون مي‌دانم كه ديگر من از جبهه برنمي‌گردم و شهيد مي‌شوم . بعد از اينكه شهيد به جبهه برمي‌گردد در عمليات كربلاي5 به شهادت مي‌رسد و همانطور كه خود گفته بود به آرزويش رسيد .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزار شنبه
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک   
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x