یك خشاب پر تو تانك

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
گاهی اوقات با هم دست به یكی می كردند و با بهانه قرار دادن چیزی، كلی دیگران را می خنداندند. گویا قرعۀ فال آن روز به نام من افتاده بود. بعد از توفیق شركت در عمیات با كوله باری از خاطرات تلخ و شیرین، برگه های مرخصی امضا شده را گرفته بودیم و با شتاب […]
گاهی اوقات با هم دست به یكی می كردند و با بهانه قرار دادن چیزی، كلی دیگران را می خنداندند. گویا قرعۀ فال آن روز به نام من افتاده بود. بعد از توفیق شركت در عمیات با كوله باری از خاطرات تلخ و شیرین، برگه های مرخصی امضا شده را گرفته بودیم و با شتاب می رفتیم تا به راه آهن و قطاری كه سر ساعت راه می افتاد. رد محل دژبانی طبق معمول به ستون یك شدیم و شروع كردیم در ساك ها و بغچه ها را بازكردن و محتویات آن را بیرون ریختن تا بلكه بتوانیم زودتر و بدون معطلی راه بیفتیم كه تصادفاً دیدم یكی از بچه های دستۀ خودمان كه چند نفر جلوتر از من بود دارد با دژبان پچ پچ می كند. بعد، از نگاه های معنی دار دژبان به خودم فهمیدم كه احتمالاً بچه ها برایم نقشه ای كشیده اند؛ بله درست حدس زده بودم. نوبت به من كه رسید با همان لهجۀ تركی فارسی شیرین گفت:«شما برادر، برو آن طرف». بچه های دسته هم ایستاده بودند كنار و پیدا بود از این كه حرفشان به كرسی نشسته خوشحالند و از طرفی هم منتظر بقیۀ ماجرا. دژبان از بازرسی همه كه فارغ شد آمد سراغم و دل و رودۀ ساكم را ریخت بیرون و خودم را هم مثل یك اسیر و آدم مشكوك بازرسی بدنی كرد. هنوز نمی دانستم كه چه جوری سفارشم را كرده اند كه دژبان رو كرد به من و گفت:«دوستات می گفتن تو یك خشاب پر تو تانك قایم كردی و بردی ...».