نماز قضا
تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
از سنگر تا دستشویی ده، پانزده دقیقه راه بود. شبی دو نفر از بچه ها با هم دست به یكی كرده مرا از خواب بیدار كردند كه:«بلند شو، بجنب كه نمازت قضا شد». برخاستم، رفتم دست شویی، وضو گرفتم آمدم، دست شویی جایی نبود كه خلوت باشد، آن هم صبح زود شك كردم. دیدم ساعت […]
از سنگر تا دستشویی ده، پانزده دقیقه راه بود. شبی دو نفر از بچه ها با هم دست به یكی كرده مرا از خواب بیدار كردند كه:«بلند شو، بجنب كه نمازت قضا شد». برخاستم، رفتم دست شویی، وضو گرفتم آمدم، دست شویی جایی نبود كه خلوت باشد، آن هم صبح زود شك كردم. دیدم ساعت یك و نیم نصفۀ شب است! چقدر خندیدم به زرنگی دوستان و خنگی خودم. باید تلافی می كردم. حالا كه ما به فیض رسیدیم چرا دیگران محروم باشند! یكی یكی تمام برادران را صدا زدم، با همان روش، بلایی را كه سر من آوردند، سر بقیه آوردم، البته بعضی با خوشرویی بلند شدند و نماز شب خواندند و شاید مرا هم دعا كردند.