قدر عافیت
تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
خودمان خواستیم كه بیاید گردان ما، اما چه می دانستیم این طوری می شود. كوچك و بزرگ از دستش به ستوه آمده بودند. ماشاءالله وقتی برمی خاست و لب به سخن می گشود؛ نشاندنش كار خود آقا بود. البته بچه ها هم تلافی می كردند، نه این كه بنشینند و به حرف هایش گوش بدهند. […]
خودمان خواستیم كه بیاید گردان ما، اما چه می دانستیم این طوری می شود. كوچك و بزرگ از دستش به ستوه آمده بودند. ماشاءالله وقتی برمی خاست و لب به سخن می گشود؛ نشاندنش كار خود آقا بود. البته بچه ها هم تلافی می كردند، نه این كه بنشینند و به حرف هایش گوش بدهند. از چند نفر اول در صف جلو كه بگذریم بقیه اسماً در جلسه حضور داشتند، یكی با قیچی ریش و سبیلش را مرتب می كرد، دیگری مشغول نوشتن مشخصات رزمی رفیقش روی پیراهن او بود و آن یكی، دو لپی چیزی می خورد؛ ما هم داشتیم راجع بع طولانی شدن سخنرانی با هم پچ پچ می كردیم. در همین لحظه، او برادری را از جمع ما به اسم صدا زد و گفت:«معلوم است آنجا چه خبر است، قصۀ حسین كُرد تعریف می كنید؟» رفیق ما كه در حاضر جوابی ثانی نداشت گفت:« نه حاج آقا، داشتیم می گفتیم قدر عافیت كسی داند كه به چنین سخنرانی گرفتار آید».