شب مهتابی و باران
تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
ظاهراً نگهبان برج فرصت پیدا نكرده بود برای قضای حاجت پایین بیاید. از همان بالا با فرض بر این كه پایین برج كسی نیست، بند تنبانش را باز كرده بود. دست بر قضا، دوست ما آن جا مشغول وضو گرفتن بود. برای من نقل می كرد كه چطور سر تا پا نجس شده و در […]
ظاهراً نگهبان برج فرصت پیدا نكرده بود برای قضای حاجت پایین بیاید. از همان بالا با فرض بر این كه پایین برج كسی نیست، بند تنبانش را باز كرده بود. دست بر قضا، دوست ما آن جا مشغول وضو گرفتن بود. برای من نقل می كرد كه چطور سر تا پا نجس شده و در آن هوای سرد مجبور شده بود برود حمام كند. من كه از كنه ماجرا خبر نداشتم دلداری اش دادم که چرا به دلت بد می آوری شاید ابری بود كه در آن قطعه بارید، با عصبانیت گفت:«مرد حسابی، مهتاب و باران! هیچ وقت آسمان این قدر صاف نبود، دانه دانه می شد ستاره ها را شمرد، آن وقت می گویی باران!».