نام مصطفي
نام خانوادگی انجم افروز
نام پدر محمد
تاریخ تولد 1345/10/11
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/05/24
محل شهادت چنگوله
مسئولیت فرمانده گروهان
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن گلزار شهدای قم
شهید مصطفی انجم افروز در سال ۱۳۴۵ در نجف اشرف متولد شد و در سال ۱۳۶۴ در منطقه چنگوله آسمانی شد. از این شهید هنرمند آثار بسیاری در زمینههای شعر، نقاشی، خوشنویسی به یادگار مانده است.
خانواده این شهید بزرگوار در سال ۱۳۵۰ به دلیل فشارهای رژیم بعث عراق به قم مهاجرت کردند و این شهید بزرگوار تحصیلات خود را در سال ۱۳۵۲ در دبستان فیض قم، سال ۱۳۵۷ در مدرسه راهنمایی معلم و دبیرستان را مدرسه شهید رجایی این شهر در رشته علوم تجربی و بهداشت ادامه دادند.
شهید مصطفی انجم افروز علاقه بسیاری به خوشنویسی و نقاشی داشتند و آثار بسیاری از این شهید به یادگار مانده است و از ویژگیهای شاخص این شهید هنرمند استفاده از هنر خود در جبهههای دفاع مقدس است.
با آغاز دفاع مقدس شهید مصطفی انجم افروز بارها اقدام به ثبتنام برای اعزام جبهههای نبری حق علیه باطل کردند که به دلیل سن کم ایشان با درخواست وی موافقت نمیشد، اما سرانجام در سال ۱۳۶۰ در سن ۱۶ در حالی که دانشآموز اول دبیرستان بود توانست به جبههها اعزام شود.
وی هشت ماه بعد از آن، در حالی که مشغول تحصیل در پایه دوم دبیرستان بود، برای دومین بار راهی جبهه شد و در واحد بهداری لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) فعالیتش در این عرصه دفاع مقدس ادامه داد.
شهید انجم افروز برای سومین بار در خرداد ۶۲ و به مدت ۵ ماه به جبهه رفت و به عنوان تکتیرانداز و آرپیجیزن فعالیت کرد و برای چهارمین بار در فروردین ۶۳ عازم صحنههای نبرد شد و در گردان سیدالشهدا (ع)، در جبهههای جنوب به مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت.
پنجمین حضور وی در جبهههای حق علیه باطل در خرداد ۱۳۶۳ با ۶ ماه حضور مداوم در مناطق عملیاتی بود. این شهید برای آخرین بار در تیرماه ۶۴ با تیپ ۷۷ لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) عازم جبهه شد و به عنوان جانشین گروهان به منطقه چنگوله حضور یافت.
این شهید هنرمند در عملیات عاشورای ۲ به عنوان فرمانده گروهان مشارکت و در ۲۴ مردادماه ۶۴ مفقودالاثر شد و پس از ۱۵ سال پیکر مطهر این شهید در عملیات تفحص شناسایی و به قم منتقل و در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.
شهید مصطفی انجم افروز در هنگام شهادت ۱۹ سال سن داشت.
ادامه مطلب
خانواده این شهید بزرگوار در سال ۱۳۵۰ به دلیل فشارهای رژیم بعث عراق به قم مهاجرت کردند و این شهید بزرگوار تحصیلات خود را در سال ۱۳۵۲ در دبستان فیض قم، سال ۱۳۵۷ در مدرسه راهنمایی معلم و دبیرستان را مدرسه شهید رجایی این شهر در رشته علوم تجربی و بهداشت ادامه دادند.
شهید مصطفی انجم افروز علاقه بسیاری به خوشنویسی و نقاشی داشتند و آثار بسیاری از این شهید به یادگار مانده است و از ویژگیهای شاخص این شهید هنرمند استفاده از هنر خود در جبهههای دفاع مقدس است.
با آغاز دفاع مقدس شهید مصطفی انجم افروز بارها اقدام به ثبتنام برای اعزام جبهههای نبری حق علیه باطل کردند که به دلیل سن کم ایشان با درخواست وی موافقت نمیشد، اما سرانجام در سال ۱۳۶۰ در سن ۱۶ در حالی که دانشآموز اول دبیرستان بود توانست به جبههها اعزام شود.
وی هشت ماه بعد از آن، در حالی که مشغول تحصیل در پایه دوم دبیرستان بود، برای دومین بار راهی جبهه شد و در واحد بهداری لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) فعالیتش در این عرصه دفاع مقدس ادامه داد.
شهید انجم افروز برای سومین بار در خرداد ۶۲ و به مدت ۵ ماه به جبهه رفت و به عنوان تکتیرانداز و آرپیجیزن فعالیت کرد و برای چهارمین بار در فروردین ۶۳ عازم صحنههای نبرد شد و در گردان سیدالشهدا (ع)، در جبهههای جنوب به مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت.
پنجمین حضور وی در جبهههای حق علیه باطل در خرداد ۱۳۶۳ با ۶ ماه حضور مداوم در مناطق عملیاتی بود. این شهید برای آخرین بار در تیرماه ۶۴ با تیپ ۷۷ لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) عازم جبهه شد و به عنوان جانشین گروهان به منطقه چنگوله حضور یافت.
این شهید هنرمند در عملیات عاشورای ۲ به عنوان فرمانده گروهان مشارکت و در ۲۴ مردادماه ۶۴ مفقودالاثر شد و پس از ۱۵ سال پیکر مطهر این شهید در عملیات تفحص شناسایی و به قم منتقل و در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.
شهید مصطفی انجم افروز در هنگام شهادت ۱۹ سال سن داشت.
بِسْمِ للهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
به نام خداوند؛ درهم کوبندة ستمگران و یاور مستضعفان؛ با درود و سلام بر رهبر عظیمالشّأن و بتشکن زمان، خمینی روح الله و امّت قهرمان و شهیدپرور و شهیدان همیشهزندة تاریخ.
درود بر حسینیان حماسهآفرین عاشورا و کربلا.
هماکنون، میخواهم به جبهههای نبرد عازم شوم و زندگی جدیدی را آغاز کنم و کربلای خونین ایران را زیارت کنم و عاشورای واقعی زمانه را از ته قلب و بلکه با چشم خویش ببینم و به آرزوی دیرینة خویش برسم و آن، آرزوی همیشگی شهادت است.
البتّه شهادت را نه برای پیداکردن نامِ بعد از مرگم میخواهم بلکه برای پیروزی حق و نابودی باطل و افزوده شدن عمر عزیز رهـبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی تا انقلاب مهدی(عج) است.
و اینک سخنی با پدر بزرگوار و مادر مهربانم دارم:
ای پدر و مادر عزیزم! از اینکه در دوران زندگیم، نتوانستم با درسخواندن، به اسلام عزیز خدمتی کنم، افسوس میخورم اما از اینکه شما فُرم اعزام مرا امضاء کردید، بسیار خوشحالم که با ریختن خون خود، اسلام را یاری کنم. از شما میخواهم که مرا حلال کنید، همچنین از خویشاوندان نیز میخواهم که مـرا حـلال کنند.
ضمناً به برادر عزیزم علی بگویید درسش را بیشتر بخواند و جای خالی مـرا پر کند و از اینکه ایشان و دیگران را اذیت کردهام، مرا ببخشند و به دوستم حسن حجّتی و دیگر دوستانم بگویید که در محلّه، برای اسلام، خدمت کنند.
والسَّلام
مصطفی انجمافروز
ادامه مطلب
به نام خداوند؛ درهم کوبندة ستمگران و یاور مستضعفان؛ با درود و سلام بر رهبر عظیمالشّأن و بتشکن زمان، خمینی روح الله و امّت قهرمان و شهیدپرور و شهیدان همیشهزندة تاریخ.
درود بر حسینیان حماسهآفرین عاشورا و کربلا.
هماکنون، میخواهم به جبهههای نبرد عازم شوم و زندگی جدیدی را آغاز کنم و کربلای خونین ایران را زیارت کنم و عاشورای واقعی زمانه را از ته قلب و بلکه با چشم خویش ببینم و به آرزوی دیرینة خویش برسم و آن، آرزوی همیشگی شهادت است.
البتّه شهادت را نه برای پیداکردن نامِ بعد از مرگم میخواهم بلکه برای پیروزی حق و نابودی باطل و افزوده شدن عمر عزیز رهـبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی تا انقلاب مهدی(عج) است.
و اینک سخنی با پدر بزرگوار و مادر مهربانم دارم:
ای پدر و مادر عزیزم! از اینکه در دوران زندگیم، نتوانستم با درسخواندن، به اسلام عزیز خدمتی کنم، افسوس میخورم اما از اینکه شما فُرم اعزام مرا امضاء کردید، بسیار خوشحالم که با ریختن خون خود، اسلام را یاری کنم. از شما میخواهم که مرا حلال کنید، همچنین از خویشاوندان نیز میخواهم که مـرا حـلال کنند.
ضمناً به برادر عزیزم علی بگویید درسش را بیشتر بخواند و جای خالی مـرا پر کند و از اینکه ایشان و دیگران را اذیت کردهام، مرا ببخشند و به دوستم حسن حجّتی و دیگر دوستانم بگویید که در محلّه، برای اسلام، خدمت کنند.
والسَّلام
مصطفی انجمافروز
گفتوگوي«جوان» با خواهر هنرمند شهيدمصطفي انجم
برادرم شهادت را در تابلوي افتخاراتش نقاشي كرد
شهيدان سرمايههاي گرانبهايي هستند كه براي حفظ انقلاب و كشور به فرمان امام خويش راهي جبهههاي نبرد شدند تا دست متجاوز به ايران اسلامي را قطع كنند.
به بهانه برگزاري كنگره شهداي هنرمند –كه برگزاري اينگونه كنگرهها نقش بسزايي در معرفي شهدا به نسل جوان دارد - به سراغ شهيد هنرمند مصطفي انجم افروز رفتيم. شهيدي كه علاوه بر خطاطي و نقاشي، دستي هم در نويسندگي داشت. آنچه در پي ميآيد روايت خواهر شهيد از هنرمند شهيد مصطفي انجم افروز است.
خانم انجم! ابتدا از كودكي و تحصيلات برادر شهيدتان بگوييد.
مصطفي در 11دي ماه 45 در شهر مقدس نجف اشرف به دنيا آمد. خانواده ما در سال 50 به دليل اخراج از سوي رژيم صدام، راهي شهر مقدس قم شدند و در آنجا سكونت گزيدند. مصطفي در سال 52 و در سن ششسالگي، راهي دبستان فيض قم شد و تحصيلات ابتدايي را در همين دبستان به پايان برد. پس از آن در سال 57 در مدرسه راهنمايي معلم قم ثبتنام كرد و در سال 60 راهي دبيرستان بازرگاني و حرفهاي قم كه اكنون به نام شهيد رجايي است، شد و در آنجا در رشته علوم تجربي و بهداشت، مشغول به تحصيل شد، شهيد به خطاطي و نقاشي نيز توجه خاصي داشت.
برادرتان چطور به جبهه رفت، گويا حضور ايشان در جبهههاي دفاع مقدس به طور مكرر صورت ميگرفت؟
مصطفي هميشه براي حضور در جبهه بسيار راغب و مشتاق بود اما سنش كم بود و مسئولان به او اجازه نميدادند كه راهي جبهه شود. بالاخره با اصرار فراوان موافقت مسئولان اعزام را جلب كرد و براي اولين بار در اسفند 60 در حالي كه دانشآموز سال اول دبيرستان بود، راهي جبهه شد.
حدود هشت ماه بعد از آن، در حالي كه مشغول تحصيل در پايه دوم دبيرستان بود، براي دومين بار روانه جبهه شد و در واحد بهداري لشكر 17 عليبن ابيطالب(ع) فعاليتش را ادامه داد. براي سومين بار در خرداد 62 و به مدت پنج ماه به جبهه رفت و به عنوان تكتيرانداز و آرپيجيزن فعاليت كرد. چهارمين بار هم در فروردين 63 به جبهه رفت و در گردان سيدالشهدا(ع)، در جبهههاي جنوب به مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت. پس از 37 روز حضور در جبهه به منزل بازگشت و براي پنجمينبار در خرداد 63 راهي جبهه شد و شش ماه در منطقه ماند. برادرم آخرين بار در تير ماه 64 با تيپ 77 لشكر 17 عليبنابيطالب(ع) عازم جبهه شد و به عنوان جانشين گروهان به منطقه چنگوله اعزام شد. شهيد در عمليات عاشوراي 2 به عنوان فرمانده گروهان شركت كرد و در همين عمليات در 24 مرداد ماه 64 مفقودالاثر شد.
پيكرشان چند سال بعد به خانه برگشت؟
بعد از 15 سال در تير ماه 79، به همت گروه تفحص شهدا، پيكر برادرم از روي پلاكش در منطقه چنگوله پيدا شد و پس از حدود يك ماه بقاياي بدن برادرم را به ما تحويل دادند و پس از تشييع جنازه بسيار باشكوه، در گلزار شهداي قم به خاك سپرده شد. برادرم هنگام شهادت، 19 ساله بود.
اخلاص و دوري از ريا مهمترين ويژگي برادرم بود. مصطفي همچنين اهل كمك بود و با همت، متواضع و فروتن، سادهزيست و كم توقع، مهربان، صميمي، شيفته و آرزومند شهادت بود. او از غيبت بيزار بود. به طوري كه در محفل غيبت يا تذكر ميداد يا بلند ميشد و ميرفت.
شهيد در چه رشتههاي هنري فعال بود؟
رشته هنري برادرم بيشتر نويسندگي بود اما در نقاشي و خطاطي هم تبحرداشت. به عنوان مثال تمثال شهيد چمران را روي ديوارمسجد محل كشيده بود. شهيد دفترچهاي دارد كه در آن خاطرات خود را ازجنگ نوشته اين درحالي است كه برادرم برخي از خاطرات را نقاشي كرده است. شهدا هنرمندانه هنر شهادت را بر تابلو افتخارات ترسيم كردند.
در پايان اگر خاطرهاي از شهيد داريد، براي ما بازگو كنيد
سال 62 به خاطر كار پدر ما به بوشهر مهاجرت كرديم، مصطفي در قم ماند. من آن سال دوم راهنمايي بودم. تابستان سال 62 مصطفي پيش ما آمد. هنگام رفتن به اصرار او ما هم همسفرش شديم تا به قم برويم. بين راه براي ناهار نان و هندوانه گرفت. من به او اعتراض كردم كه نان و هندوانه كه ناهار نميشود! من نميخورم. مصطفي گفت بخور خواهرم، اكثر اوقات غذاي ما در جبهه همين است.
خواهر شهید مصطفی انجم افروز با معرفی برادر خود به ماجرای جبهه رفتن برادرش اشاره میکند و میگوید: مصطفی همیشه برای حضور در جبهه بسیار راغب و مشتاق بود اما سنش کم بود و مسئولان به او اجازه نمیدادند که راهی جبهه شود. بالاخره با اصرار فراوان، موافقت مسئولان اعزام را جلب کرد و برای اولین بار در اسفند 60 در حالی که دانشآموز سال اول دبیرستان بود، راهی جبهه شد. حدود هشت ماه بعد از آن، در حالی که مشغول تحصیل در پایه دوم دبیرستان بود، برای دومین بار روانه جبهه شد و در واحد بهداری لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) فعالیتش را ادامه داد.
خواهر شهید انجم در ادامه میگوید: برای سومین بار در خرداد 62 و به مدت پنج ماه به جبهه رفت و به عنوان تکتیرانداز و آرپیجیزن فعالیت کرد. چهارمین بار هم در فروردین 63 به جبهه رفت و در گردان سیدالشهدا(ع)، در جبهههای جنوب به مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت. پس از 37 روز حضور در جبهه به منزل بازگشت و برای پنجمینبار در خرداد 63 راهی جبهه شد و شش ماه در منطقه ماند.
او به نحوه شهادت برادرش اشاره میکند و میگوید: برادرم آخرین بار در تیر ماه 64 با تیپ 77 لشکر 17 علیبنابیطالب(ع) عازم جبهه شد و به عنوان جانشین گروهان به منطقه چنگوله اعزام شد. شهید در عملیات عاشورای 2 به عنوان فرمانده گروهان شرکت کرد و در همین عملیات در 24 مرداد ماه 64 مفقودالاثر شد. بعد از 15 سال در تیر ماه 79، به همت گروه تفحص شهدا، پیکر برادرم از روی پلاکش در منطقه چنگوله پیدا شد و پس از حدود یک ماه بقایای بدن برادرم را به ما تحویل دادند و پس از تشییع جنازه بسیار باشکوه، در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد. برادرم هنگام شهادت، 19 ساله بود.
وی اخلاص و دوری از ریا را مهمترین ویژگی برادرش عنوان میکند و میگوید: مصطفی همچنین اهل کمک بود و با همت، متواضع و فروتن، سادهزیست و کم توقع، مهربان، صمیمی، شیفته و آرزومند شهادت بود. او از غیبت بیزار بود. به طوری که در محفل غیبت یا تذکر می داد یا بلند می شد و می رفت. و از همه مهمتر اینکه مصطفی همیشه اینطور بود. نه این که در دوره خاصی و یا با حضور در جبهه.
او به هنرمندی های برادرش اشاره کرده و میگوید: رشته هنری برادرم بیشتر نویسندگی بود اما در نقاشی و خطاطی هم تبحر داشت. به عنوان مثال تمثال شهید چمران را روی دیوارمسجد محل کشیده بود. شهید دفترچهای دارد که در آن خاطرات خود را از جنگ نوشته است. این در حالی است که برادرم برخی از خاطرات را نقاشی کرده است. شهدا هنرمندانه هنر شهادت را بر تابلو افتخارات ترسیم کردند.
حیدر مصلح هم رزم شهید
شهید «انجمافروز» فرماندهی که خود را امدادگر جا میزد
حیدر مصلح در مراسم گرامیداشت شهید مصطفی انجمافروز با بیان این که از شهید مصطفی گفتن بسیار سخت است، اظهار داشت: فاصله بین ما و ایشان از زمین تا آسمان است زیرا ما آن سطح عالی و عرفان و آن سیر و سلوک را درک نکردیم، بنابراین نمیتوانیم توصیفی از این شهید داشته باشیم.
وی با بیان این که نمیتوان شهید مصطفی را آنچنان که بوده توصیف کرد، ابراز داشت: وقتی در این مجلس نشسته بودم مانند نواری شهدایی مانند غلامحسین لطیفی، عباس فقیه، شهید عبدالشاهی و کشاورز و بسیاری دیگر از شهدایی که انسانهای بزرگی بودند، از مقابل چشمانم میگذشتند.
مصطفی از تعریف و تمجید خوشش نمی آمد
مصلح در مورد ویژگیهای شهید مصطفی انجم افروز گفت: یکی از ویژگیهایی که کار مرا سخت میکند این است که هر وقت میخواستیم رفتارهای پسندیده مصطفی را بیان کنیم با واکنش این شهید مواجه میشدیم زیرا از تعریف و تمجید خوشش نمیآمد.
وی با بیان این که به دلیل این خصوصیتش تعریف کردن برایم سخت است، ابراز داشت: نمیدانم از جلسات قرآنی ماه رمضان در قم که باهم خدمت استاد میردامادی(پدر مداح مشهور) میرفتیم بگویم یا درس اخلاق آیتالله مظاهری که با این شهید بزرگوار افتخار حضور داشتم.
مصلح که یکی از نزدیکترین دوستان به شهید انجم افروز از دوران خردسالی تا جوانی بود، ابراز داشت: یک بار در جبهه و زمانی که در لشکر ۱۹ فجر بودیم، به طور اتفاقی با آقای بحرانی با پرس و جو به لشکر علی ابن ابیطالب قم رفتیم و در آنجا یک روز را با شهید مصطفی بودیم.
مصلح با بیان این که لشکر علیابنابیطالب قم حال و هوای خاصی داشت، افزود: در آن زمان حال خوبی داشتیم و آن روز به اندازه کل روزها با شهید مصطفی برای من خاطره شد.
اخلاص مصطفی زبانزد بود
وی در مورد یکی از خصوصیتهای شهید انجم افروز که دکتر داوودی، همرزم این شهید نیز بدان اشاره داشت، گفت: یکی از خصلتهای مصطفی که زبانزد بود، اخلاصش بود و جملهای که دکتر داوودی هم به آن اشاره داشت یعنی اینکه وقتی به حرم میرفت، ناگهان گم میشد.
مصلح ادامه داد: حال و هوای درس اخلاق آیتالله مظاهری خیلی خاص بود. ماه مبارک رمضان وقتی از خانه میرفتیم تا به مسجد بازار برای درس اخلاق برسیم، ناگهان میدیدیم مصطفی گم میشد و بعد از درس در نقطهای از مسجد ظاهر میشد تا با هم به منزل برگردیم.
مصلح با بیان این که وی عامدانه گم میشد تا بتواند تنها باشد، ابراز داشت: به دلیل اخلاصی که داشت نمیخواست کسی متوجه راز و نیاز خودش و خدایش باشد.
مصلح که بغض گلویش را گرفته و به سختی سخن می گفت، افزود: خیلی سخت است از مصطفی برایتان بگویم اما باید اشاره کنم که خیلی اوقات با صدای راز و نیاز مصطفی در نیمههای شب از خواب بیدار میشدیم.
وی پنهانکاری را از دیگر خصلتهای شهید انجم افروز عنوان کرد و ابراز داشت: در زمان تشییع مصطفی متوجه شدیم وی فرمانده گروهان بوده در حالی که هرگاه از مصطفی در مورد منطقه میپرسیدیم میگفت امدادگر است.
نزدیکترین دوست شهید انجمافروز با بیان این که مصطفی طوری رفتار نمیکرد که کسی بفهمد وی فرمانده گروهان است، اظهار داشت: همه تصور میکردند مصطفی امدادگر است در حالی که در زمان تشییع وی سندی به دستمان رسید که نشان میداد فرمانده بوده است.
مصلح با بیان این که وقتی در جبهه وی را دیدیم، مصطفی معاون فرمانده گروهان بود، افزود: این شهید طوری رفتار میکرد که هیچ یکی از رزمندهها احساس نکنند وی معاون فرمانده یا فرمانده است و به همین دلیل ما تا آخر تصور می کردیم مصطفی امدادگر است.
مصطفی نزد همه عزیز بود
وی در مورد جایگاه شهید انجم افروز در خانواده اش گفت: مصطفی در خانواده جایگاه ویژهای داشت و با همه طوری رفتار میکرد که آن شخص احساس کند نزدیکترین فرد به مصطفی است.
مصلح با بیان این که مصطفی مهربانی خاصی داشت، افزود: چهرهاش همیشه خندان بود، عصبانی نمیشد، به هیچ عنوان غیبت نمیکرد و اگر در مجلسی غیبت میدید سریع بلند میشد و با تبسم خارج میشد.
مصلح با اشاره به نقش پدربزرگ شهید انجمافروز آقا شیخ حسن حجتی در تربیت وی، اظهار داشت: رابطه پدربزرگ و مادربزرگش با مصطفی بسیار نزدیک، صمیمانه و عاطفی بوده و باید گفت وی نزد همه بسیار عزیز بود.
راز نامهی خصوصی شهید به پدرش چه بود؟
در ادامه قسمتی از نامه شهید انجمافروز به پدرش که آن را از جبهه ارسال کرده است را می خوانیم:
«فقط خودت بخوان:
حدود یک سال یا ده ماه پیش که تقریباً از دنیا بریده بودم، بیشتر به فکر مرگ و آخرت و امام زمان (عج) بودم و یا بعضی وقتها در جبهه احساس میکردم نوری در دلم پیدا شده و واقعاً مُحِبّ ائمّه اطهار(ع) شدهام؛ دلم به این جهان، سیر نمیشد؛ شبهای چهارشنبه با علاقه خاصی به مسجد جمکران میرفتم و هرچهطورکه بود، سعی داشتم خودم را به آنجا برسانم و با حضرت، درد دل کنم. اتّفاقاً شبی از جمکران برگشتم؛ خوابیدم؛ تقریباً در میان خواب و بیداری بود یا خواب بودم که جمال نورانی حضرت ولیعصر امام مهدی ـ رُوحِی وَ اَرْواحُ الْعالَمِینَ لِتُرابِ مَقْدَمِهِ الْفِدا ـ را مشاهده کردم. تکّهای از نور بود. حضرت، ایستاده بودند و بنده در پیش پایشان افتاده بودم و زارزار گریه میکردم و با او صحبت میکردم که از صدای نالهام بیدار شدم؛ حالتی که از این مشاهده به من دست داده بود مانند آن بود که از فرط شوق، روح را از کالبدم بگیرند.
منظورم از این سخنها این است که حقیقتی دارد و شما باید یقین کنید که اگر کسی دست توسّل به ائمّه اطهار(ع) جست، آنها هم به او نظر دارند. اینکه خانههایمان جلوهای ندارد، از این است که نور خدا بر آن نتابیده؛ خانههایمان از گناه و سیاهی پر شده. لااقل بیاییم خودمان را پاک کنیم که لایق امام زمان(عج) بشویم و این مذهبی که اختیار کردهایم، بار مسؤولیتی است که آن را بر دوش خودمان احساس میکنیم؛ یقین کنیم که این، ارزش است و به آدمی، مــنزلت میدهد …»
مصطفی امام زمان(عج) را در خواب دید
همرزم شهید مصطفی انجم افروز با بیان این که این شهید به من گفت که قبل از اذان امام عصر(عج) را در خواب زیارت کرده است، گفت: مصطفی به من گفت در خواب آقا را دیدم ولی جزییات را برایم نگفت.
همرزم شهید مصطفی انجم افروز با بیان این که از سال ۶۱ به صورت اتفاقی در قطار با این شهید آشنا شدم، گفت: اگرچه تا سال ۶۴ با هم بودیم اما احساس می کنم یک عمر با وی آشنا بودم.
دکتر حسن داوودی با بیان این که هر چقدر فکر می کنم احساسم این است من و مصطفی با هم در آسمان ها بودیم، به بیان خاطره ای از شهید انجم افروز پرداخت و ابراز داشت: زمستان یکی از سال ها که باهم در پایگاه کلاهدوز قم در کنار هم خواب بودیم، من بعداز مجروحیت ناشی از جنگ و به دلیل قرص های سنگینی که مصرف می کردم برای اقامه نماز شب خواب می ماندم.
وی ادامه داد: یک شب صدای گریه مصطفی را در سجده شنیدم و با صدایش از خواب بیدار شدم اما خودم را به خواب زدم ولی پس از چند دقیقه مصطفی مرا بیدار کرد و گفت با هم به حرم حضرت معصومه(س) برویم.
داوودی با بیان این که ما نزدیک گلزار شهدای قم بودیم و در آن زمان در سرمای زمستان وسیله برای رفتن به حرم کم بود، اضافه کرد: به مصطفی گفتم چرا الان به حرم برویم و پاسخ داد که شاید بعدا بگویم.
این استاد دانشگاه افزود: در آن زمان مصطفی حال بسیار خوشی داشت و تا حرم دویدیم به طوری که تا آن زمان چنین حالی نداشتیم، وقتی به حرم رسیدیم به من گفت هر کسی سمت خودش برود.
داوودی اضافه کرد: بعداز مدتی مصطفی سبک شد و برگشت و به من گفت تا زمانی که زنده ام این موضوع را با کسی درمیان نگذار.
همرزم شهید مصطفی انجم افروز با بیان این که این شهید به من گفت که قبل از اذان امام عصر(عج) را در خواب زیارت کرده است، ابراز داشت: مصطفی به من گفت در خواب آقا را دیدم ولی جزییات را برایم نگفت اما گفت که سیراب شدم.
ادامه مطلب
در ادامه قسمتی از نامه شهید انجمافروز به پدرش که آن را از جبهه ارسال کرده است را می خوانیم:
«فقط خودت بخوان:
حدود یک سال یا ده ماه پیش که تقریباً از دنیا بریده بودم، بیشتر به فکر مرگ و آخرت و امام زمان (عج) بودم و یا بعضی وقتها در جبهه احساس میکردم نوری در دلم پیدا شده و واقعاً مُحِبّ ائمّه اطهار(ع) شدهام؛ دلم به این جهان، سیر نمیشد؛ شبهای چهارشنبه با علاقه خاصی به مسجد جمکران میرفتم و هرچهطورکه بود، سعی داشتم خودم را به آنجا برسانم و با حضرت، درد دل کنم. اتّفاقاً شبی از جمکران برگشتم؛ خوابیدم؛ تقریباً در میان خواب و بیداری بود یا خواب بودم که جمال نورانی حضرت ولیعصر امام مهدی ـ رُوحِی وَ اَرْواحُ الْعالَمِینَ لِتُرابِ مَقْدَمِهِ الْفِدا ـ را مشاهده کردم. تکّهای از نور بود. حضرت، ایستاده بودند و بنده در پیش پایشان افتاده بودم و زارزار گریه میکردم و با او صحبت میکردم که از صدای نالهام بیدار شدم؛ حالتی که از این مشاهده به من دست داده بود مانند آن بود که از فرط شوق، روح را از کالبدم بگیرند.
منظورم از این سخنها این است که حقیقتی دارد و شما باید یقین کنید که اگر کسی دست توسّل به ائمّه اطهار(ع) جست، آنها هم به او نظر دارند. اینکه خانههایمان جلوهای ندارد، از این است که نور خدا بر آن نتابیده؛ خانههایمان از گناه و سیاهی پر شده. لااقل بیاییم خودمان را پاک کنیم که لایق امام زمان(عج) بشویم و این مذهبی که اختیار کردهایم، بار مسؤولیتی است که آن را بر دوش خودمان احساس میکنیم؛ یقین کنیم که این، ارزش است و به آدمی، مــنزلت میدهد …»
مصطفی امام زمان(عج) را در خواب دید
همرزم شهید مصطفی انجم افروز با بیان این که این شهید به من گفت که قبل از اذان امام عصر(عج) را در خواب زیارت کرده است، گفت: مصطفی به من گفت در خواب آقا را دیدم ولی جزییات را برایم نگفت.
همرزم شهید مصطفی انجم افروز با بیان این که از سال ۶۱ به صورت اتفاقی در قطار با این شهید آشنا شدم، گفت: اگرچه تا سال ۶۴ با هم بودیم اما احساس می کنم یک عمر با وی آشنا بودم.
دکتر حسن داوودی با بیان این که هر چقدر فکر می کنم احساسم این است من و مصطفی با هم در آسمان ها بودیم، به بیان خاطره ای از شهید انجم افروز پرداخت و ابراز داشت: زمستان یکی از سال ها که باهم در پایگاه کلاهدوز قم در کنار هم خواب بودیم، من بعداز مجروحیت ناشی از جنگ و به دلیل قرص های سنگینی که مصرف می کردم برای اقامه نماز شب خواب می ماندم.
وی ادامه داد: یک شب صدای گریه مصطفی را در سجده شنیدم و با صدایش از خواب بیدار شدم اما خودم را به خواب زدم ولی پس از چند دقیقه مصطفی مرا بیدار کرد و گفت با هم به حرم حضرت معصومه(س) برویم.
داوودی با بیان این که ما نزدیک گلزار شهدای قم بودیم و در آن زمان در سرمای زمستان وسیله برای رفتن به حرم کم بود، اضافه کرد: به مصطفی گفتم چرا الان به حرم برویم و پاسخ داد که شاید بعدا بگویم.
این استاد دانشگاه افزود: در آن زمان مصطفی حال بسیار خوشی داشت و تا حرم دویدیم به طوری که تا آن زمان چنین حالی نداشتیم، وقتی به حرم رسیدیم به من گفت هر کسی سمت خودش برود.
داوودی اضافه کرد: بعداز مدتی مصطفی سبک شد و برگشت و به من گفت تا زمانی که زنده ام این موضوع را با کسی درمیان نگذار.
همرزم شهید مصطفی انجم افروز با بیان این که این شهید به من گفت که قبل از اذان امام عصر(عج) را در خواب زیارت کرده است، ابراز داشت: مصطفی به من گفت در خواب آقا را دیدم ولی جزییات را برایم نگفت اما گفت که سیراب شدم.
بخشی از یادداشت های شهید مصطفی انجمافروز دانش آموز هنرمند را در ادامه می خوانید تا با روح بلند او بیشتر آشنا شوید
ساعت به ساعت و در هر پیشآمد، خود را موعظه کن
مصطفی!
بالاترین لذّتی که میتوانی در زندگی کسب کنی، سوز و گدازهای عرفانی است؛ نغمههای عشق و سرورِ اشک نیمهشب است. آنجاست که به سرمنزل بابُالقلوب رسیده، راه مکاشفات بر تو باز میشوند و به حریم خانه قدس و ملکوت راه مییابی، دیگر دل را به این خانه تار دنیا بند نمیکنی و به دنبال حقایق، رهنمون میشوی. خودت را از نعمتِ آهِ نیمهشب، محروم مکن.
و بیشترین لذّت، در محبّت است و نشانه محبّت، این است که آنچه را دوست، خوش دارد، انجام بدهی و در آن تعجیل کــنی و آنچه را خوش نمیدارد، رها کنی؛ چه دوست حقیقی که خدای تبارک و تعالی باشد و چه دوستِ مجازی؛ نتیجتاَ مستحبات را عمل کنی و مکروهات را دوری کنی.
مصطفی!
ساعت به ساعت و در هر پیشآمد، خود را موعظه کن. چون کسی عیبهای نفسانی و عیبهای اعمالت را به غیر از خدا نمیداند. مصطفی! تا نَفْست (نفس امّاره) به مطمئنّه تبدیل نشده، همواره
در خطر دام شیطان هستی. اگر خودت را به حال خودت واگذاری و احاطه بر نفست نداشته باشی و فرماندهی تن به دست عقلت نباشد، هیچ ارزشی نداری و هوای نفس و آرزوها، تو را به طرف خودش میکشاند و از حیوان هم پستتر میشوی.
مصطفی!
موقع صحبت کردن، حرفی را که میزنی، مبالغه نباشد. در مقابل اشخاص، مدح زیادی نکن که آنان را به خجالت بکشانی و ناخودآگاه، ا ز راهِ مدح، تحقیرشان بکنی. هر حرفی را که میخواهی بزنی، چند ثانیه صبر کن، آنگاه بر زبان جاری ساز.
مصطفی!
همانطور که مولا علی (ع) میفرماید: در زندگی آنچنان باش که مردم پروانهوار به دورت بچرخند و در مرگت برایت بگریند.
در زندگی، آنچنان باش که گویی تا ابد زندهای و برای آخرتت آنچنان باش که گویی لحظهای دیگر زنده نیستی.
در مجلسی یا هر جایی اگر بوی غیبت را شنیدی، دوری کن و ننشین و اگر میتوانی، جلوگـیری کن. اگر میتوانی، کار فردایت را به امروزت بگذار ولی کار مربوط به امروزت را به فردا وامگذار. به چیزی(مادّیات) دل نبند که اگر از دستت رفت، غصّهدار نشوی و بر چــیزی که از دستت رفت، غصّه مخور.
مصطفی!
اگر عملی را به طور مداوم، چهل روز تکرار کنی، آن عمل برای تو ملکه میشود، به این معنی که حالت خودکار پیدا میکند، و روح و جسمت، خود به خود انجام میدهد.
پس اگر مکروهی را چهل روز انجام ندهی [ترک آن] دیگر برایت آسان میشود وآن را انجام نمیدهی و اگر مستحبِ مشکلی را تا چهل روز انجام دهی، آن عمل مستحب، برای تو ملکه میشود؛ اگر چه زهر بلا باشد، آن زهر، برایت شیرین میشود.
مصطفی!
بر تو باد سکوت بسیار، سکوت بسیار، سکوت بسیار. زیرا که لباس سکوت، بهـترین حافظ من و روح توست.
ای مصطفی!
در کارها به کسی امر نکن. تا آنجا که میتوانی، خودت کارهایت را انجام بده.
ای مصطفی!
در مقابل دیگران، خود را کوچک بشمار و به آنان زیاد احترام قائل شو. یاد مرگ بسیار کن و آرزوی شهادت را در دل بپروران. اگر مسؤولیتی بر دوشت نهادند و از عهدهاش برمیآیی، با جان و دل قبول کن و اظهار سستی و ناتوانی مکن.
دیگران را بیشتر از خودت دوست داشته باش و خدا را بیشتر از دیگران. هرگاه مشکلی برایت پیش آمد، دو رکعت نماز بخوان.
مصطفی!
هروقت از خواب بلند شدی، سجده شکر کن که خدا دوباره عــمری به تو داده تا بتوانی عبادت کنی.
مصطفی!
هرچه بیشتر خود را نیازمند و محتاج به خدا ببینی، احساس حقارت بیشتری میکنی. زندگی مردان بزرگ و رفتگان را بخوان تا راهگشای کوچکی برای تو باشد. هرگز کار واجب را فدای مستحب مکن. هرچند نمیدانی تا چقدر زندهای، امّا پیشبینی آیندهات را بکن و لوحه راه و زندگیت را روشن کن.امانتی را که به تو میسپارند، بسیار دقت کن و مواظبش باش. قولی که میدهی، در آن ثابتقدم باش و کاری را نمیدانی آیا میتوانی انجام دهی یا نه، هرگز قول مده. بلکه بگو اِنشاءالله اگر توانستم و زنده بودم، انجام میدهم. هر کاری را که میخواهی انجام دهی با یاد خدا و ائمّه اطهار(ع) صورت ده.
ای مصطفی!
از خدا بترس؛ از خدا بترس؛ از خدا بترس.
ای مصطفی!
از ریا و هوای نفس بترس؛ از ریا بترس؛ از ریا بترس. از خودبینی و خودپرستی بترس. بترس. بترس.
ای مصطفی!
فروتن باش، تواضع داشته باش، آرام باش.
سرزنش دل
هر گاه می بینم نسبت به برادر مومنی یا مسئله ای سوء ظن پیدا کردم در دلم ناخودآگاه نفس پلیدم وسوسه می کند فوراً وجدانم را قاضی قرار داده و نفس سرکش را به دار زده و پتک محکم به سرش می زنم و پس از چند لحظه ای می بینم واقعاً راحت شده ام.
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها