مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمد محمدی

519
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمد
نام خانوادگی محمدي
نام پدر عبدالرسول
تاریخ تولد 1344/08/10
محل تولد بوشهر - كنگان
تاریخ شهادت 1361/02/23
محل شهادت شلمچه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن كنگان
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • شهيد محمد محمدي در سال 1344 و خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود . از همان سنين كودكي مورد توجه خانواده واطرافيان خود قرار گرفت . دوران ابتدايي  و راهنماي را با موفقيت  به اتمام  رسانيد . دوره متوسطه را در دبيرستان آيت الله طالقاني شهرستان كنگان مشغول به تحصيل شد .  وي در تابستان كه بيكار بود با دوستانش به ماهيگري    مي رفت تا كمكي به امرار معاش خانواده  باشد . شهيد فردي با ايمان , عاشق خانواده و مهربان  بود . به رهبر بسيار عشق مي ورزيد .با خانواده ، همسايه ها و دوستان مهربان بود . حتي بعضي از همسايه هاي اهل تسنن نيز از وي به نيكي ياد مي كنند . عشق و علاقه ايشان به رهبر و جبهه و جنگ چنان بود كه در سال دوم دبيرستان  مدرسه را رها كرد و براي اولين بار راهي  جنگ شد .  وي نوجواني فعال و كوشا و عضو هسته مقاومت بسيج كوزه گري بود . ايشان در تاريخ 16 /1 / 61 در عمليات بيت المقدس كه با هدف آزاد سازي خونين شهر  در منطقه  غرب رود كارون با رمز « يا علي ابن ابيطالب ( ع) » آغاز گشته بود و با عث آزاد سازي 5038 كيلومتر مربع از خاك مقدس وطن اسلامي و تلفاتي برابر با 16000 كشته و مجروح و 19000 اسير و نابودي 20 هواپيما ,30 توپ ,  150 تانك و نفربر و بغنيمت گرفتن 30 توپ و 50 تانك و نفربر براي عراقي هاي بعثي بود ،  به درجه رفيع شهادت نايل گرديد . روحش شادو يادش گرامي باد .
    ادامه مطلب
    بنام خداوند بخشنده مهربان، بنام خداوند که انسان ر اآزاد آفرید و بنام خداوندی که یاران پاکش را از شر مصائب در امان دارد و بنام قهاری که بندگان صالحش را بر مستکبران غلبه نمود، چند کلمه وصیت خود را شروع می کنم: آری پدر - مادرم –خویشان و اقوام با گذشت زمان بار دیگر کربلای حسین نمایان شد،عاشورا پدیدار گشت و خون شهداء زنده گشت،و در رگهای بندگان خدا جوشید و بار دیگر حسینیها و زینبها و علی اکبر ها و علی اصغرها زنده گشتندآری حسین زنده شدو قیام کرد ،برخواست یاری طلبید و ما هستیم که به ندای((هل من ناصر ینصرنی))امام لبیک گفته و او را یاری کنیم.آری پدر و مادرم-خواهر و برادرانم  اگر ما الان حسین زما ن را تنها بگذاریم فردای قیامت جواب فاطمه زهرا و علی مرتضی و جد حسین رسول الله چه بگوییم و چه خواهیم گفت . آری شهیدان زنده اند و پیش خدا روزی دارند مگر حسین زمان فرمود((ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد))اگر شهید شدم دستهایم را باز بگذارید تا نگویند از دنیا سیر شده و چشمهایم را باز بگذارید تا نگویند کورکورانه از دنیا رفت و از شما خواهشی که دارم اینست که امام را تنها نگذارید و به حرف منافقین گوش ندهید و در خط اسلام و قرآن باشیدکه فردای رو سفید باشید. راستی ......اگر شهید شدم ایم دعا را در اول وصیت نامه بنویسید((اللهم اجعلنیمن جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون و اجعلنی من اولیائک فان اولیائک لا خوف علیهم و لا هم یحزنون     برادر حقیر محمد محمدی

     
    ادامه مطلب
    روايت عشق :

    محمد دومين فرزند من است . هنگام رفتن به جبهه 14 سال داشت وكلاس دوم دبيرستان بود  . روحيه اي شاد و انقلابي داشت . چون قبل از رفتن به جبهه عضو انجمن اسلامي مدرسه بود . از ماه ها قبل تصميم خود را براي رفتن به جبهه گرفته بود .

    جواني مخلص و مذهبي بود . به مجالس و محافل مذهبي علاقه بسيار داشت . از ويژگي هاي بارز اخلاقي ايشان خلق و خوي نكو , صفاي باطن و روح والايش بود كه در پشت چهرهاي مهربان و پر عطوفت قرار گرفته بود . به پدر و مادر و همسايگان خود بسيار احترام مي گذاشت .

    بسيار مقيد به مسائل و شئونات اسلامي بود . پدر شهيدمي گويد : محمد مي خواست به جبهه برود . مادر اش باردار بود . من به محمد گفتم حالا به جبهه نرو . مادرت دلتنگي  مي كند . اما محمد گفت : من به جبهه مي روم اگر برگشتم كه هيچ .  اگر برنگشتم اين بچه به جاي من . محمد برنگشت و بچه را محمد نام گذاشتيم . مادر شهيد مي گويد : محمد يك سال داشت كه بسيار سخت مريض شد . شبي درخواب ام  شخصي آمد و سر تا پاي محمد دست كشيد . محمد شفا پيدا كرد  . اما مي دانستم كه محمد روزي به شهادت مي رسد . هنگامي كه همرزمان اش برگشتند و از محمد خبري نشد , دلم گواهي شهادت اش را مي داد . تا اين كه بالاخره خبر شهادت اش را آوردند . گاهي گريه مي كردم . گاهي به حضرت زينب ( س) و مصائبش فكر مي كردم . گاهي هم شكر خدا مي كردم . محمد امانتي بود در دست ماكه بايد به صاحب اصلي اش بر گردانديم .

    غروب ها و صبح هاي زود دلتنگ محمد مي شوم .  افتخارمي كنم كه فرزندم در راه دفاع از اسلام و وطن خويش به شهادت رسيده است . از اين كه مادر شهيد هست به خود مي بالم . بايد حرمت خون شهداء را نگه داريم  ،خواهران با حفظ حجاب خود و برادران با پيروي از رهبر انقلاب اسلامي .

    پدر شهيد : عبدالرسول محمدي

    مادر شهيد : خيري حيدري

     

    خاطراتي از پدر شهيد

    شهيد دومين فرزند خانواده و مجرد بودند . شهيد كلاس دوم دبيرستان بودند كه شهيد شدند. از اعزام شهيد تا شهادتش 6 ماه طول كشيد چهارمين اعزام شهيد بود از آخرين خاطره شهيد اينكه مادر شهيد باردار بوده پدر شهيد به شهيد مي گويد مادرت دلتنگي مي كند باردار است گناه دارد . ولي شهيد مي گويد . من به جبهه مي روم . اگر برگشتم كه هيچ اگر برنگشتم اين بچه جاي من است . همان طور نيز شد .و بچه پسر شود هم نام شهيد شود .

    شهيد فردي نمازخوان و مهربان و بسيار مقيد به شئونات اسلامي بودند بسيار به حجاب بها و ارزش مي داد هميشه به خواهرانش به حجاب سفارش مي دادند .

    اگر اكنون شهيد زنده بود اين هم مسائل مي ديد بدون اينكه شهيد شود مي مرد خيلي از اين مسائل ناراحت مي شد .

    هنگاميكه همرزمانش و دوستانش آمدند و شهيد نيامد دلم گواهي شهادت ايشان مي داد . از زمان شهادتش تا موقعي كه جسدش آوردند سه ماه طول كشيد . روحيه اي بسيار بالا داشتم . هنگاميكه خبر شهادتش شنيدم . گاهي گريه مي كردم گاهي به زينب و مصائبش فكر مي كردم . گاهي شكر خدا مي كردم .

    خاطراتي  از مادر شهيد

    فرزندم قبل از يك سالگي مريض سخت بود رفتم چشمه جنوب كنگان درخواب ديدم يك شخصي آمد و سر تا ناخن پايش دست كشيد و بچه ام شفا پيدا كرد. و من  مي فهميدم كه پسرم شهيد مي شود .

    بيشتر در مواقع غروب و صبح زود دلتنگ ايشان مي شوم . تمام فكر و ذكرم شهيد است . شهدا بخاطر حفظ ناموسش و حجاب خون خود را فدا كردند .

    ما بايد خون شهداء را ارج بنهيم و نگذاريم بي حجابي و بي ايماني جامعه را فرا گيرد.

    افتخار مي كنم كه مادر شهيد هستم . فرزندي از خدا گرفتم و به طورامانت او را بزرگ كردم و بخدا تحويل داديم .
    ادامه مطلب
    شهيد به روايت همرزم

    من در ارديبهشت سال 1360و عمليات شلمچه همراه شهيد بودم. روزي كه از سپاه پاسداران كنگان به بوشهر اعزام مي شديم شهيد داشت وصيت نامه خود را مي نوشت . از وي پرسيدم :  مگر مي داني  شيهد مي شوي .  در جواب من گفت : شاعر مي گويد :

    در مسلخ عشق جز نكو را نكشند

    روبه صفتان زشت خو را نكشند .

    در جبهه اخلاقي بسيار نكو و پسنديده داشت . هميشه خنده رو بود . مسئوليت ها و ماموريت هاي محوله را بخوبي , با ايماني راسخ و قلبي پاك انجام مي داد . هميشه همرزمانش را به دعاي كميل ، دعاي توسل و زيارت عاشورا  دعوت مي نمود . برخوردش با همسنگران خدا پسندانه بود . همه به خوبي از وي ياد  مي كردند . من درمنطقه بودم كه خبر شهادتش را از زبان يكي از  همرزمان اش فهميدم .

    عبدالمجيد  صفايي

    خاطره هايي از دوستان و خويشاوندان شهيد :

    با ايشان در يك سنگر بودم . نماز ش را بوقت مي خواند . قرآن و اكثر دعا ها را مي خواند . نماز شبش هيچ وقت ترك نمي شد . ايشان مي گفت نماز شب بخوان بسيار صواب دارد . آن زمان نمي دانستم نماز شب چيست .  در عمليات بعلت اينكه دست چپ من شكسته بود و نمي توانستم خشاب گذاري كنم , شهيد محمدي در زمان پاتك دشمن  اسلحه من را خشاب گذاري مي كرد .

    ( مسعود روشن ـ دوست شهيد )

    بين سالهاي 60ـ59 بود . ايشان در دبيرستان درس مي خوانند و من در دوره راهنمايي بودم . با همت شهيد محمدي يك نمايشگاه  بزرگ كتاب با همكاري جهاد سازندگي و سپاه پاسداران به مدت يك هفته در مدرسه شريعتي  برگزار شده بود . ايشان تمام روز در نمايشگاه حضور داشتند و دانش آموزان را مرتب به كتاب خريدن و خواندن تشويق  مي نمودند . با آن مهرباني و لطافت كلام كه شهيد داشتند ممكن نبود كسي بي تفاوت از كنار ايشان رد شود . ما هميشه دوست داشتيم با ايشان دوست شويم

    ( قاسم اقنوم _ دوست شهيد )

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاركنگان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x