نام محمدعلي
نام خانوادگی هميشه بهار
نام پدر احمد
تاریخ تولد 1342/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/10/04
محل شهادت شلمچه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل بيكار
تحصیلات ديپلم
مدفن بوشهر
شهيد«محمد علي هميشه بهار» در سال 1349 در شيراز متولد شد. و پس از چند سال زندگی در آن شهر همراه خانواده به بوشهر آمد.
دوران ابتداي، راهنمايي و متوسطه را در بوشهر به پايان رساند و پس از گذراندن دوران سربازی ، در قالب سپاهيان محمد (ص) به جبهه اعزام گرديد. در عمليات کربلای چهار شرکت داشت و شجاعانه با دشمنان بعثی جنگيد تا اينکه در سحرگاه 4/10/65 در جزيره شلمچه به فيض شهادت نائل آمد.
ادامه مطلب
دوران ابتداي، راهنمايي و متوسطه را در بوشهر به پايان رساند و پس از گذراندن دوران سربازی ، در قالب سپاهيان محمد (ص) به جبهه اعزام گرديد. در عمليات کربلای چهار شرکت داشت و شجاعانه با دشمنان بعثی جنگيد تا اينکه در سحرگاه 4/10/65 در جزيره شلمچه به فيض شهادت نائل آمد.
خصوصيات اخلاقي شهيد :
شهيد هميشه بهار فرزند دوم خانواده بود. اوهميشه اهل مسجد و دعا بود و كتابهاي مذهبي مطالعه مي كرد در دوران انقلاب در راهپيماييها شركت داشت. دوستان او درمدرسه و همچنين اعضاي خانواده همه از او راضي بودند. شهيد در كناردرسش در كار ساختماني به پدرش كمك ميكرد حتي در ماه رمضان كه روزه بود و هوا گرم بود دركنار پدرش كار ميكرد.
شهيد از زبان همرزمش (حسن شمشيری)
آن روز من و شهيد هميشه بهار همراه ساير رزمندگان درمحل نماز جمعه جمع شده بوديم و آماده مي شديم تا در قالب سپاهيان محمد (ص) به جبهه اعزام شويم من به شهيد هميشه بهار گفتم خداحافظي كرده اي و او پاسخ داد بله ولي مادر و خواهرم هنگام خداحافظي طوري گريه ميكردند كه انگار من ديگر به خانه بر نمي گردم وحتماً شهيد مي شوم در آن روز ما به طرف جبهه حركت كرديم و مدتي در بندر امام مستقر بوديم .در اين مدت رزمندگان براي خانوداه خود نامه مي نوشتند يك روز به شهيد هميشه بهار گفتم:«تو هم براي مادر و خواهرات نامه بنويس تا از نگراني آنها كمتر شود و از حال شما با خبر باشند و فكر نكنند هركس به جبهه رفت حتماً شهيد ميشود» او پاسخ داد:« نه من نامه نمي نويسم تا آماده باشند و به همين فكرباشند كه من بر نمي گردم زيرا من شهيد خواهم شد.»
سر انجام شب موعود فرا رسيد 3/10/65 عمليات كربلاي چهار آغاز شد من و شهيد هميشه بهارهمراه ساير رزمندگان سوار بر قايق شديم از جزيره مينو به سمت دشمن حركت كرديم. بعد ازمدتي پيشروي به جزيره قطعه رسيديم.
وقتی در آنجا پياده شديم. متوجه شديم كه عراق ازعمليات آن شب خبر دار شده است زيرا آنها با تمام امكانات كاملاً آماده بودند و آسمان و زمين را با منور مثل روز روشن كرده بودند و با انواع و اقسام اسلحه و خمپاره و نارنجك به طرف ما تير انـدازي ميكـردند. به همـين خـاطر تعـداد زيـادي ازرزمندگان درآنجا به شهادت رسيدند و تعدادي هم مجروح شدند.
به هر شكلي بود من و شهيد هميشه بهارپيشروي كرديم وتا زير سنگرعراقي ها رسيديم و تصميم گرفتيم با پرتاب نارنجك آتش آنان را خاموش كنيم .ولي ازاطراف به ما تير اندازي مي شد و مرتب به طرف ما نارنجك پرتاب مي كردند.
تصميم گرفتيم كمي صبر كنيم تا فرصت مناسبتري به دست آوريم ولي هر لحظه وضعيت بدترمي شد تا اينكه ساعت 5 صبح بود كه شهيد هميشه بهار ازناحيه گردن مورد اصابت تركش نارنجك قرارگرفت و مجروح شد و دو تير گرينف هم به من اصابت نمود و كنار هم افتاديم . در آن لحظه حس كردم كه شهيد هميشه بهار قطع نخاح شد. رو به من كرد و گفت ما خيلي وقت است كه تير خوردهايم پس چرا شهيد نمي شويم گفتم صبر كن ما با هم به خانه بر مي گرديم و او گفت نه من ديگر بر نميگردم و تو سلام مرا به خانوادهام برسان و شروع كرد به شهادتين گفتن و بعد از شهادتش چشمانش را روي هم گذاشت و به شهادت رسيد.
شهيد هميشه بهار به نظام و امام علاقه بسيارداشت. يك روز به من گفت: فلاني امام علاوه بر مقام معنوي و ايماني كه دارد ازنظر چهره و سيما هم داراي جذابيت و ابهت خاصي است.
ادامه مطلب
شهيد هميشه بهار فرزند دوم خانواده بود. اوهميشه اهل مسجد و دعا بود و كتابهاي مذهبي مطالعه مي كرد در دوران انقلاب در راهپيماييها شركت داشت. دوستان او درمدرسه و همچنين اعضاي خانواده همه از او راضي بودند. شهيد در كناردرسش در كار ساختماني به پدرش كمك ميكرد حتي در ماه رمضان كه روزه بود و هوا گرم بود دركنار پدرش كار ميكرد.
شهيد از زبان همرزمش (حسن شمشيری)
آن روز من و شهيد هميشه بهار همراه ساير رزمندگان درمحل نماز جمعه جمع شده بوديم و آماده مي شديم تا در قالب سپاهيان محمد (ص) به جبهه اعزام شويم من به شهيد هميشه بهار گفتم خداحافظي كرده اي و او پاسخ داد بله ولي مادر و خواهرم هنگام خداحافظي طوري گريه ميكردند كه انگار من ديگر به خانه بر نمي گردم وحتماً شهيد مي شوم در آن روز ما به طرف جبهه حركت كرديم و مدتي در بندر امام مستقر بوديم .در اين مدت رزمندگان براي خانوداه خود نامه مي نوشتند يك روز به شهيد هميشه بهار گفتم:«تو هم براي مادر و خواهرات نامه بنويس تا از نگراني آنها كمتر شود و از حال شما با خبر باشند و فكر نكنند هركس به جبهه رفت حتماً شهيد ميشود» او پاسخ داد:« نه من نامه نمي نويسم تا آماده باشند و به همين فكرباشند كه من بر نمي گردم زيرا من شهيد خواهم شد.»
سر انجام شب موعود فرا رسيد 3/10/65 عمليات كربلاي چهار آغاز شد من و شهيد هميشه بهارهمراه ساير رزمندگان سوار بر قايق شديم از جزيره مينو به سمت دشمن حركت كرديم. بعد ازمدتي پيشروي به جزيره قطعه رسيديم.
وقتی در آنجا پياده شديم. متوجه شديم كه عراق ازعمليات آن شب خبر دار شده است زيرا آنها با تمام امكانات كاملاً آماده بودند و آسمان و زمين را با منور مثل روز روشن كرده بودند و با انواع و اقسام اسلحه و خمپاره و نارنجك به طرف ما تير انـدازي ميكـردند. به همـين خـاطر تعـداد زيـادي ازرزمندگان درآنجا به شهادت رسيدند و تعدادي هم مجروح شدند.
به هر شكلي بود من و شهيد هميشه بهارپيشروي كرديم وتا زير سنگرعراقي ها رسيديم و تصميم گرفتيم با پرتاب نارنجك آتش آنان را خاموش كنيم .ولي ازاطراف به ما تير اندازي مي شد و مرتب به طرف ما نارنجك پرتاب مي كردند.
تصميم گرفتيم كمي صبر كنيم تا فرصت مناسبتري به دست آوريم ولي هر لحظه وضعيت بدترمي شد تا اينكه ساعت 5 صبح بود كه شهيد هميشه بهار ازناحيه گردن مورد اصابت تركش نارنجك قرارگرفت و مجروح شد و دو تير گرينف هم به من اصابت نمود و كنار هم افتاديم . در آن لحظه حس كردم كه شهيد هميشه بهار قطع نخاح شد. رو به من كرد و گفت ما خيلي وقت است كه تير خوردهايم پس چرا شهيد نمي شويم گفتم صبر كن ما با هم به خانه بر مي گرديم و او گفت نه من ديگر بر نميگردم و تو سلام مرا به خانوادهام برسان و شروع كرد به شهادتين گفتن و بعد از شهادتش چشمانش را روي هم گذاشت و به شهادت رسيد.
شهيد هميشه بهار به نظام و امام علاقه بسيارداشت. يك روز به من گفت: فلاني امام علاوه بر مقام معنوي و ايماني كه دارد ازنظر چهره و سيما هم داراي جذابيت و ابهت خاصي است.
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها