مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمدصادق علی پور

506
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمدصادق
نام خانوادگی علي پور
نام پدر فرامرز
تاریخ تولد 1343/10/01
محل تولد بوشهر - دشتستان
تاریخ شهادت 1365/02/06
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن خوشمكان
  • زندگینامه
  • شهيد محمد صادق عليپور در سال 1342  در روستاي خوشمكان در خانواده اي مذهبي و متدين بدنيا آمد ، دوران كودكي و دبستان را تا پنجم ابتدايي در روستاي خود گذراند . دوران راهنمايي را در مدرسه راهنمايي عمار ياسر خوشاب سپري نمود .


    در سال 57 همراه ساير اقشار ملت در فعاليت هاي سياسي مذهبي حضور فعال داشت و پس از پيروزي انقلاب در همه جا به دفاع از آرمانهاي و دستاوردهاي انقلاب پرداخت . در ماه رمضان سال 1361 پدرش در اثر بيماري جهان فاني را وداع گفت و مسئوليت بزرگ و دشوار اداره خانواده در اثر از دست رفتن بزرگترين تكيه گاه خانواده به عهده او قرار گرفت و لذا او در حالي كه بايد با كار و تلاش نيازهاي مالي خانواده را بر آورد به تحصيل خود در دوره دبيزستان ادامه مي داد . در عين حال شور و علاقه او به انقلاب و اسلام باعث شركت هر چه بيشتر او در مراسم مذهبي و سياسي بود و در پي شروع جنگ در سال  59  و لزوم دفاع از كشور و انقلاب همواره در فعاليت هاي بسيج در پاسداري از دستاوردهاي انقلاب شركت داشت و مجالس دعاي كميل و توسل با صداي دلنشين او صفا مي يافت و هيچ گاه نماز جمعه و جماعت را ترك نمي كرد . اما عشق عارفانه او بخدا را بايد در نماز شب خواندن جستجو كرد . در حالي كه انقلاب اسلامي از جانب دشمنان خارجي مثل صدام و آمريكا و ارتجاع عرب و صهيونيسم و دشمنان داخلي مانند گروههاي ضد انقلاب و تروريسم اقتصادي و تبليغات ضد اسلامي و اشاعه فرهنگ غربي تهديد مي شد و امام خميني ( ره ) مسئله اصلي را جنگ مي دانست و جوانان را به برداشتن سلاح و حركت بسوي جبهه ها  و دفاع از اسلام دعوت مي كرد و نيروهاي اسلام ، دشمن را در زير حملات سنگين خود عقب رانده بودند و به اميد فتح كربلاي و وضو با آب فرات و رسيدن به پيروزي نهايي و نابودي دشمن عاشقانه در اطاعت از امام خود به پيش مي رفتند و جبهه ها نياز شديد به نيرو داشت صادق علي پور در حاليكه مسئوليت سرپرستي خانواده خود را بر عهده داشت وظيفه سنگين تري بر دوش خود احساس مي كرد و آن لبيك گفتن به نداي هل من ناصر حسين زمان امام خميني بود كه آرامش و قرار را از او گرفته بود .


    در سال 63 بدون كسب اجازه از خانواده با نيروهايي كه براي آموزش به پادگان آموزشي مي رفتند همراه شد ولي در بين راه خانواده او را از ماشين پياده كردند و در حالي كه خشمگين و عصباني بود و از در ميني بوس پياده مي شد ساك دستي را به كنار جاده پرت كرد و به طرف خانه آمد و اين آرزو را همچنان در دل خود نگه  داشت تا فرصتي دوباره بدست آيد . مدتي گذشت و بالاخره تحمل خود را از دست داد و با وساطت افرادي بدون رفتن به پادگان آموزشي مستقيماً به جبهه رفت . اين اولين باري بود كه خود را ميان رزمندگان اسلام مي ديد و به سعادت بدست آمده افتخار مي كرد . در اين دوره او در     در نزديكي اروند رود بود و پس از طي مدت ماموريت به خانه برگشت. عاشق رفته بود و عاشق تر برگشت و مرغ روحش در هواي جبهه پر مي زد . بهترين جا را براي خود فضاي با صفاي جبهه مي دانست ، مدرسه و درس خواندن مزاحم بزرگي بود . اما وظيفه خود را در اين مي ديد كه در هر دو سنگر مدرسه و جبهه مبارزه كند . روستا با وجود او رونق و گرمايي داشت ، مسجد خانه او بود و بسيج مدرسه عرفان و پرواز بسوي خدا بود . اين دو سنگر خاطرات زيادي از او دارند ، خانواده اش براي اينكه با ايجاد مسئوليت جديدي او را مقيدتر كرده و محيط خود را صفاي بيشتري دهند ، هر چند فوت پدر همه شادي ها را غم زده بود دختر دايي اش را برايش نامزد كردند. به خيال اينكه اين موضوع باعث كمتر فكر كردن او به جبهه شود . به هرحال شهيد صادق عليپور پسري پرشور و روحي عارف داشت و همواره در فكر لقاي يار و رسيدن به خالق خود بود . او هر چند خانواده خود را در رنج مي ديد ، اما وظيفه دفاع از اسلام و رضايت خداوند را از همه چيز بزرگتر مي ديد و اكنون او عازم بود كه براي دومين بار به جبهه هجرت كند . قلبش براي خانواده بخصوص مادرش مي تپيد و از رنجش آنها نگران بود ولي پروازي دوباره به فضاي عطرآگين جبهه براي نوازش روح دردمند او ضروري بود و اين بار مي خواست نه مثل دفعه قبل از مادر اجازه بگيرد ، به سراغ مادر مي رود ، آرام در كنار او مي نشيند و سعي مي كند با حرفهاي شيرين دل مادر را بدست آورد و اجازه سفر بگيرد مادرش در حاليكه دلش پر غم بود و او را سرپرست خانواده و پشتوانه برادر و خواهرانش مي ديد و فقدان او را ضربه سنگيني به خانواده مي دانست از دادن اجازه خودداري كرد ولي صادق همچنان اصرار كرد – مادرش مي گفت تو مي خواهي بروي ، خانواده را به كي مي سپاري – بخدا – از مادر جدا شد و به خانه خواهرش رفت ، شب در منزل آنان ماند و فردا صبح هم بدون مراجعه به خانه خودشان به طرف جبهه روان شد . كاروان سپاهيان محمد فردا بايد از بوشهر حركت مي كرد ، مادرش هر چند مي توانست اين بار هم جلو رفتن او را بگيرد اما او را به خدا سپرده بود و فكر كرد اين بار هم مثل بار اول بسلامتي بر خواهد گشت . شب تلويزيون او را در ميان كاروان نشان داده بود در حاليكه دستهايش را تكان مي داد . صادق دو باره در تلويزيون ديده شد ، يكبار در سال 60 وقتي حدود 40 نفر از اهالي روستا به سرپرستي آقاي حاج سهراب خوش بين براي زيارت حضرت امام ( ره ) به جماران رفته بودند مردم روستا صادق را در تلويزيون ديدند و اين بار هم آخرين بار بود كه لبخند وداع و خداحافظي را براي هميشه مي زد . قبل از رفتن به جبهه او در اين انديشه بود كه آيا بهتر است اول ازدواج كند بعد به جبهه برود يا اينكه بعد از برگشتن از جبهه مراسم ازدواج را برگزار نمايد ولي او با مشورت يكي از دوستان راه دوم را برگزيد.


    اين در زماني بود كه رزمندگان اسلام بندر استراتژيك و مهم فاو را را با يك حمله سلحشورانه بنام والفجر 8 به تصرف در آورده بودند . حضور در يك منطقه عملياتي و در آن شور و حال بودن آرزوي او بود . فاو پس از والفجر 8 صحنه بزرگترين جنگ ها و بمباران ها بود . استقامت در اين منطقه از جبهه روحيه اي قوي مي خواست و حفظ آن پيروزي ها كاري بس دشوار بود . صادق براي اثبات عشق و علاقه خود به اسلام در سخت ترين لحظات وارد ميدان شد و در كنار ساير رزمندگان اسلام در دفاع از اسلام در سخت ترين لحظات وارد ميدان شد. و در كنار ساير رزمندگان اسلام در دفاع از اسلام و انقلاب اسلامي پرداخت . آتش شديد دشمن و فضاي عرفاني جبهه محل آزمايش اخلاص و ايمان انسان هاست . در نامه هايي كه او براي دوستانش     مي فرستاد چيزهايي مي نوشت كه خبر از آگاهي او به شهادتش داشت . نوشته بود : «‌الان نزديك كويت هستيم اگر چيزي مي خواهيد بگوييد تا برايتان موقع برگشتن بياورم . ولي در آخرنوشته بود ( خيلي مي آيم ) يعني ديگر اصلاً بر نمي گردم و شهيد خواهم شد.


    اوايل سال 65 او در حالي كه 40  روز از حضورش در جبهه گذشته بود . در شب هنگام مورخ 6/2/65 در خط پدافندي ساحل فاو خمپاره اي در كنارش منفجر شد و به شهادت رسيد و به ديدار پروردگارش شتافت و پيكر مطهرش در روز 11/2/65 در ميان موج اشك و غم و اندوه خانواده و دوستان و آشنايان تشييع و در كنار گلزار شهداي روستاي خوشمكان ( بهشت صادق ) در جوار مرقد امام زاده شاه صادق بخاك سپرده شد و مزارش زيارتگاه شيفتگان اسلام و انقلاب اسلامي و پيروان امام خميني گشت.


    اين پروانه شمع خميني آرام نگرفت تا اينكه خود شمعي پر فروغ و روشنگر راه پويندگان طريق شهادت شد ، شهادت او غم و داغ بزرگي نه تنها بر قلب و خانواده و بستگان ، بلكه براي دوستان و همسنگران و هم ولايتي ها بود.


    اولين شب جمعه بعد شهادتش دعاي كميل در مسجد برگزار شد كه براي هميشه در خاطره ها ماند . شهيد سهراب بذله كه فراق اين دوست عزيز او را بي تاب كرده بود با ناله هاي خود دعاي كميل خواند كه براي هميشه در خاطره ها بجا ماند . همه دوستان از بزرگ و كوچك اشك ريختند و ناله مي كردند . ياد و خاطره و راه او تا ابد باقي خواهد ماند.

    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارخوشمكان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x