مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمدرضا چهابی

311
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمدرضا
نام خانوادگی چهابي
نام پدر علي
تاریخ تولد 1347/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1366/03/28
محل شهادت زبيدات
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت كادرنيروي انتظامي
شغل كادرنيروانتظامي
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن آبطويل
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • محمدرضا چهابي در شهريور 1347 در خانواده اي مذهبي و مستضعف در روستاي آبطويل متولد شد. چون والدينش از نام محمد رضا خوششان مي‌آمد او را محمدرضا ناميدند . در دوران كودكي مدتي به شيراز نزد دايي اش فرستاده شد و پس از بازگشت از شيراز در مدرسة روستا مشغول به تحصيل شد.  در همان مدرسه دوران ابتدائي را به پايان رساند و وارد دورة راهنمايي شد.  هم كلاس هاي مدرسة ايشان حسين زنگويي ، ايرج شجاعي ، رضا دشتكار و جليل مشايخي بود . اما عشق به جبهه او را از مدرسه جدا كرد. دو ماه از كلاس اول راهنايي را گذرانده بود كه به طور مخفيانه براي آموزش به كازرون رفت . پس از اتمام دوره ي آموزش و بازگشت از كازرون در سال 1361 با ديگر برادران از طريق بسيج سپاه پاسداران عازم جبهه هاي نبرد عليه ظلمت شد همرزمان او عبدالله بجلي ، امساعيل جعفر زادگان ، رضا دشتكار و علي فربود بودند . شهيد چهابي بعد از تمام مأموريت در جبهه به آغوش خانواده برگشت . در فاصله اي كوتاه به علت عشق و علاقه به آقا             امام حسين (ع) مجدداً به جبهه بازگشت . در طول جنگ تحميلي 5 بار در جبهه هاي نبرد حضور فعال و عاشقانه داشت . مشوق اصلي محمدرضا فقط خودش بود كه او روح ملكوتي و بلندي داشت . محمد رضا با ورود به ژاندارمري جمهوري اسلامي‌خود را به كاروان سلحشوران هميشه بيدار و اين مرزداران خستگي ناپذير ملحق كرد . اما با گذشت يك سال و نيم خدمت در اين ارگان مقدس و با تلاش شبانه روزي در كنار ديگر مرزداران با حضور متوالي  در جبهه هاي جنگ ، باز هم نتوانست روح ملكوتي و بلند پرواز خود را ارضاء نمايد، چرا كه او عاشق شهادت بود. تا اينكه در تاريخ 28/3/66 در زبيدات عراق به درجه رفيه شهادت نائل شد .
    ادامه مطلب
    ای اکسانیکه ایمان آوردیه اید از قیام کنندگان به عدل و گواهانی بیا خدا باشید اگر چه این شهادت بر علیه خویش یا پدر و مادر شما باشد. ( قرآن کریم) ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبله کانهم بنیاد مرصوص .

    پس از حمد وسپاس خداوند تبارک و تعالی وصیتنامه خود را به این  شرح آغاز می کنم. با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی وسلام بر شهیدان بخون خفته ای که جان خود را در راه حق وحقیقت نثار نمودند تا با خون خودمسیر حرکت این انقلاب را هموار ساخته و درخت انقلاب اسلامی را آبیاری نمایند. خداوند متعال این فرصت را به من داد تا قدم به جبهه های نبرد  حق علیه باطل گذارده و همدوش برادران رزمنده و شجاع به جهاد بپردازم . براستی سپاس این نعمت بزرگ را چگونه  می توانم بجا آور م بجز اینکه جان خود را در راهش فدا کنم شاید به این طریق افکار باطل وگناهانی را که در گذشته مرتکب شده ام  را جبران کنم و از خداوند منان التماس دعا دارم که اگر نیت و خلوصی در راهم هست مرا توفیق دهد. خدایا از تو میخواهم که هر گناهی از کوچک تا بزرگ اگر مرتکب شده ام مرا ببخش . خدایا این امام عزیز را تا انقلاب حضرت مهدی (عج) نگهدار. خدایا از تو میخواهم صدام کافر را نابود بفرما که این صدام است که به خاک ایران اسلامی ما تجاوز کرده است. خدایا از تو میخواهم صدام کافر را نابود بفرما که این صدام است که به خاک ایران اسلامی ما تجاوز کرده است. خدایا از تو میخواهم که اگر شهید شدم ، شهادت من را  بپذیر . از پدرومادر عزیزم ، خواهران و برادرانم درخواست می شود لباس سیاه به تن نپوشند و گریه وزارعی نکنند. به دوستان خویشان توصیه می شود که همچون شهداء را ه حسین ابن علی (ع) و یارانش را ادامه دهند و امام را فراموش نکنند و در همه مواقع امام را دعا کنند از پدر و مادر عزیزم میخواهم در صورت به شهادت رسیدنم یکجلد قرآن مجید بر سرم بگذارید مادرم ر موقع نماز هروقت سر بر سجده گذاشتید به پروردگاربفرما که ما آرزوی شهادت فرزندمان را داشتیم. ضمنا" از پدر ومادرم تقاضا می کنم که در موقع دفن مرا کنار برادر عزیز فتح الله شجاعی به خاک بسپارند . همه شما را به خدای منان می سپارم . و آروزی موفقیت شماها را دارم.

    " خداحافظ "
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    جلوه هاي اخلاقي شهيد چهابي

    محمد رضا خيلي خاشع و متواضعه بود رفتار و برخوردش با پدر و مادر خيلي خوب بود و در خانواده بيشتر با مادر و مادربزرگش انس داشت  . او حتي در كار كشاورزي كمك دست خانواده بود .

    راوي: پدر شهيد

    به من الهام شده بود كه فرزندم شهيد مي شود و ديگه بر نمي‌گردد. شهادت او خيلي در روحية من تأثير گذاشت ، ولي بايد قبول كرد كه آنها امانت هاي الهي بودند كه به ما سپرده شده اند. و در آخر نيز بايد امانت را به صاحبش سپرد . و خدا را شاكر و سپاسگزارم كه پسرم در راه خدا شهيد شده و اين افتخاري است كه براي من كه پدر شهيد هستم.  پسرم در راه حق به شهادت رسيد؛ و آرزويش همين بود.  احساس مي‌كنم روح معنوي محمد رضا هميشه در خانه حضور دارد. انتظار من به عنوان پدر شهيد از همة مردم و مسئولين است كه كار را خدايي و از روي صداقت و درستي انجام دهند و دروغ گويي بين مردم و مسئولين نباشد .

    و او با عشقي سرشار از ايمان و با طمأنينه به سوي دلدارش شتافت . او با كلامي‌خدايي و بي مهابا بر سر اعتقاد خويش جان را نثار نمود و كس را ياراي آن نبود كه آن عاشق را از هجرت به سوي الله و گام برداشتن در راه حقيقت باز دارد . محمد رضا جان ،  شما شهدا شناگر درياي شهادتيد كه بقا را در فنا مي‌طلبيد و ماندن را در رفتن مي‌بينيد و حيات را در شهادت مي‌جوييد . تو از كدام آشيانه پريدي ؟ كدام باغبان به تو عشق  پرپر شدن آموخت ؟ اي نگاهت آيينه تمام نماي ايثار ، ترا كه آموخت ؟ و تو اي شهيد آنقدر بزرگي كه هر گاه به خون تو، به روح تو ، به عشق و ايمان تو، به هجرت و جهاد تو ، به روش و انتخاب و به مقصد والاي تو ، به قطره قطرة خون سرخ تو و به حماسه آفريني تو مي‌انديشيم ، به قاصر بودن قلممان و به الكن بودن زبانمان و به نا آگاه بودن شناختمان ، پيرامون شهيد و شهادت پي مي‌بريم.

    « اللهم الرزقنا توفيق شهاده في سبيلك »

    راوي: مادر شهيد

    از روزي كه به او نمازياد دادم  هميشه نمازش را اول وقت مي‌خواند و خيلي اصرار داشت كه نمازش را در مسجد بخواند . و هميشه در مراسم عزاداري شركت فعال داشت .

    ده يا بيست روز قبل از شهادت محمدرضا خواب ديدنم كه پسرم يك لباس سفيد تنش بود كه به من گفت : مادر خيلي تشنه ام آب مي‌خواهم ! من هم يك ليوان آب كه در كنارم بود بهش دادم .

    باز خواب ديدم كه تفنگي در دست دارم كه محمد رضا آن را از من گرفت . سه روز بعد يك نفر ژاندارم آمد و با حاج حسن شروع به صحبت كرد . من آنها را ديدم و ازشان سوال كردم ولي چيزي به من نگفتند . با قاسم برومند به پاسگاه چغادك رفتم و از محمدرضا سوال گرفتم كه گفتند شهيد شده . همان لحظه شكر خدا را به جا آوردم كه فرزندم شهيد شده است.

    يك شب خواب ديدم كه دستش از انگشت تا آرنج تاول زده ، بهش گفتم چرا دستت اين طوري شده ؟! كه به  من گفت : از اشك هاي شماست ! بعد از آن ديگه كمتر گريه مي‌كنم .

    گفت : از لباس سياه توست ،كه آب سياه مي‌خورم !

    همه راه شهدا را بروند . براي انقلاب و دين خود از مملكت دفاع كنند و جوانان هميشه هوشبار باشند.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارآبطويل
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x