مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید غلامعباس آل رستمی

711
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام غلامعباس
نام خانوادگی آل رستمی
نام پدر غلامرضا
تاریخ تولد 1341/07/25
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1360/07/05
محل شهادت آبادان
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • غلام‌عباس آل‌رستمي در سال 1342 در روستاي «رودحله» از توابع شهرستان بوشهر به دنيا آمد. او چند سال پس از تولد به بوشهر آمد و نزد برادر بزرگش زندگي كرد. دوره ابتدايي را در مدرسه‌ي «فخر دايي» بوشهر و مدرسه‌ي راهنمايي را در مدرسه‌ي مهران ( 22 بهمن فعلي) به پايان رساند.
    در دوران انقلاب همراه با ساير اقشار مردم در راهپيمايي‌ها و تظاهرات به صورت فعالانه شركت داشت و با پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل بسيج و گروه مقاومت، به عضويت بسيج در آمد و همراه با ساير دوستان خود در فعاليت‌هاي مربوط به بسيج، داوطلبانه حضور داشت.
    ايشان در سال 1360 به عضويت سپاه در آمد و پس از گذراندن دوره‌هاي آموزشي سپاه، عازم جبهه شد. او در عمليات «حصر آبادان» همراه با ساير رزمندگان، شجاعانه جنگيد و در همان عمليات هم به فيض رفيع شهادت نائل آمد.
    ادامه مطلب
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    انا لله و انا اليه راجعون.
    «ما از خداييم و بازگشت ما به سوي اوست.»
    سلام بر پدر و مادر شيرين‌تر از جانم، برادر عزيزم و خواهران غمخوارم! زنده‌ي من كه به شما خدمتي نكرد، شايد مرگم باعث خدمتي شود و شما را قدمي بسوي رستگاري نزديكتر گرداند. آمين
    من شرم دارم كه اسم خود را شهيد بگذارم. زيرا من در مقابل شهيداني كه رفتند، خيلي بي‌ارزشم و هنوز آن‌طور كه بايد و شايد پاك نشده‌ام. دليل ديگر نيز اين كه شهادت هم چيزي نيست كه نصيب من گردد، مي‌دانيد به چه كساني شهيد گفته مي‌شود؟ به كساني كه اول در راه اسلام كوشش و تلاش كردند و بعد جان دادند؛ مانند رجايي‌ها و بهشتي‌ها و باهنرها و مطهري‌ها، ما چه كرده‌ايم براي اسلام و امت.
    پدر و مادرم! اميدوارم كه ناسپاسي من نسبت به خودتان را ببخشيد و حلالم كنيد. شما به گردن من خيلي حق داريد و من حتي يك صدم آن را بجا نياورده‌ام؛ بخصوص برادرم احمد و خواهرانم.
    اكنون، خانواده‌ي عزيزم، اميدوارم از اينكه من كشته شده‌ام ناراحت نباشيد. مادرم، مي‌دانم الان كه دارند وصيتنامه را برايت مي‌خوانند، گريه سر مي‌دهي و البته حق هم داري؛ ولي اميدوارم كه اين گريه‌ي تو از روي خوشحالي باشد و براي خداوند؛ نه از روي ناراحتي.
    ببخشيد كه شما را خبر نكردم كه مي‌خـواهم به جـبهه بروم. به خـدا

    باور كنيد خودم هم خبر نداشتم. روزي كه از مرخصي آمدم گفتند كه فردا اعزام است. آقاي حيدري 500 ريال از من طلب دارد، از حقوق خودم به او بدهيد.
    اي ملت پر خروش و امت شهيدپرور و قهرمان ايران، برادران و خواهران مسلمانم، و شما كه صداي مرا مي‌شنويد، تنها وصيت و توصيه‌ي من به شما اين است كه همانا خط انبياء را دنبال كنيد. شما مي‌دانيد كه اين منافقان چقدر دل امام را به درد آوردند و فرزنداني را از اين ملت ترور كردند. خدا لعنتشان كندقرآن مي‌فرمايد « جاهدو الكفار والمنافقين» يعني با اين كافران و منافقان بجنگيد.
    هموطنان عزيزم، به كوري چشم دشمنان تا نابود كردن استكبار جهاني و در رأس آنها آمريكا و شوروي و تا صدور انقلاب اسلامي از پاي ننشينيد و از اين ضربات كوچكي كه به خيال خودشان مي‌تواند اسلام را شكست داده و بر ما ضربه وارد كنند، نترسيد. شما با هر چه بيشتر در صحنه بودنتان، هر چه مستحكم‌تر دولت انقلابي‌تان كه انتخاب خود شماست را ياري كنيد. تنها خواهش عاجزانه‌ي من از شما اين است كه امام عزيزتان را تنها نگذاريد.
    تمام عمر، فداي يك لحظه‌ي عمر امام
    خدايا خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار
    السلام علي من التبع الهدي
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    «مادر شهيد»
    غلام‌عباس فرزند آخر خانواده‌ي ما بود. او به حضرت ابوالفضل (ع) علاقه‌ي زيادي داشت و هنگامي كه روضه‌ي ابوالفضل‌‌العباس(ع) را گوش مي‌داد، خيلي گريه مي‌كرد. با دوستانش خيلي صميمي بود و به جبهه و جهاد نيز علاقه ي فراواني داشت.
    غلام‌عباس وقتي مي‌ديد كه دوستانش موفق شده‌اند به جبهه بروند ولي خودش هنوز نرفته، خيلي ناراحت مي‌شد و چون قبل از رفتن به جبهه به عضويت سپاه در‌آمده و شش ماه در شيراز دوره‌ي آموزش پاسداري را گذرانده بود، بعد از اينكه به مرخصي آمد و با ما خداحافظي كرد، عازم جبهه شد و در عمليات ثامن‌الائمه به شهادت رسيد.
    چند شب بعد از شهادت عباس، او را در خواب ديدم. لباس سربازي پوشيده بود. از ديدن او خيلي خوشحال شدم. سراسيمه از جايم بلند شدم و پدر و برادرش را از خواب بيدار كردم. گفتم: بلند شويدعباس برگشته ولي بعد كه بيدار شدم متوجه شدم خواب بوده‌ام.

    «خواهر شهيد»
    غلام‌عباس وقتي در دوره‌ي دبستان درس مي‌خواند، يك روز همراه پدر و مادر به شهر رفت و وقتي از شهر برگشت، متوجه شدم يك زنجير و يك كتاب نوحه خريده است. او با صداي بلند نوحه‌خواني مي‌كرد و از ما مي‌خواست كه با او هم نوا شويم و سينه بزنيم. هنوز صداي او در گوشم است؛ وقتي كه اين نوحه را مي‌خواند:
    در خرابه شام دختـري بخواب اسـت
    در فــراق بابـا قـلب او كـباب اسـت
    اين دختر افسرده سر به جيب غم برده
    واي از اين مصيبت داد از اين مصيبت

    «خواهر بزرگ شهيد»
    برادرم غلام‌عباس با ما زندگي مي‌كرد و در فعاليت‌هاي انقلابي بسيار پر تلاش بود. او نسبت به دوستانش بسيار مهربان بود تا آن حد كه يكبار چند نفر از همكلاسي‌هاي او شيشه‌ي مدرسه را شكسته بودند، ولي او آن كار را به گردن گرفت و پول آن را پرداخت كرد تا به دوستانش فشاري وارد نشود.
    زماني كه در شيراز آموزش پاسداري مي‌ديد و چند روزي به مرخصي آمده بود، من هر چه اصرار كردم كه به خانه‌ي ما بيايد قبول نكرد. در روز آخر كه دوباره به شيراز رفت، با او خداحافظي كردم و او را بوسيدم. او رفت و از همان‌جا عازم جبهه شد و در عمليات ثامن‌الائمه به شهادت رسيد. جسد او چهار روز در محاصره‌ي دشمن بود و پس از چهار روز او را به عقب آوردند. متاسفانه پيكر شهيد قابل شناسايي نبود و از روي پلاكي كه به گردن داشت، او را شناسايي كردند.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک   
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x