مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید غلامرضا سلیمی فرد

654
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام غلامرضا
نام خانوادگی سليمي فرد
نام پدر خداكرم
تاریخ تولد 1343/02/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/06/18
محل شهادت سيدكان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سرباززميني ارتش
شغل -
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن مفقودالجسد
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    سحر گاه روز بيست و يكم رمضان المبارك ، روز شهادت مولاي متقيان مطابق با اول ارديبهشت ماه سال چهل و سه خورشيدي در خانواده اي با ايمان و مذهبي ، پسري چشم به عالم خاكي باز كرد و با تولد خود ، موج سرور و شادي را به ارمغان آورد .

    پدرش خداكرم سليمي فرد ، وي را « غلامرضا » ناميد و تمام سعي و تلاشش بر اين بود كه او را با پرورش و تربيت اسلامي هماهنگ كند .

    از همان اوان كودكي ، از هوش و استعداد خارق العاده اي برخوردار بود . حب خاندان نبوت با قلب و روحش در آميخته و از او انساني با هوش ، كنجكاو و مذبي ساخته بود . قرآن ، را در همين سنين فرا گرفت و تحصيلات ابتدايي را در دبستان « طالقاني » آغاز كرد . استعداد و نبوغ او در مسايل تربيتي و درسي ، او را بين آموزگاران و دانش آموزان ، سر آمد نشان مي داد ؛ به همين دليل ، او را يكي از افتخارات مدرسه مي دانستند . پس از پايان موفقيت آميز تحصيلات دبستاني وارد دوره تحصيلي راهنمايي شد و با تلاش وافر خود ادامه داد .

    با اوج گيري انقلاب شكوهمند اسلامي نيز به صفوف آهنين مبارزين پيوست و تنفر خود را از رژيم اعلام كرد . دوره ي دبيرستان را در برازجان ادامه داد و عضو فعال انجمن اسلامي آن آموزشگاه محسوب مي شد .

    با شروع جنگ تحميلي ، شور و عشقي در دلش موج مي زد تا نداي امام خود را لبيك گويد . بارها متقاضي عضويت در سپاه شد ولي به دليل آن كه شخصيت والاي او را نمي شناختند و متأسفانه ، حضور عواملي در سپاه ، بدون تحقيق او را رد كردند . كسي كه نمازش شبش ترك نمي شد و با مطالعات مذهبي با اسلام آشنايي كامل داشت . تا آنجا كه مي توانست در بين دوستان و آشنايان به تبليغ دين پردازد . هميشه سعي مي كرد نماز خود را به جماعت برگزار كند .

    غلامرضا ، بارها در جبهه هاي كردستان و سر پل ذهاب و در عمليات هاي محرم و خيبر شركت فعال داشت و تمام هم و غم او نبرد با دشمن بود . در تاريخ پانزدهم فروردين ماه سال شصت و چهار عازم پادگان آموزشي كرمان گرديد و به سبب شايستگي و برجستگي كه در ايشان نمايان بود ، از طرف فرمانده ي خود ، ارشد گروهان شد و با اتمام سه ماه دوره ي آموزشي به تهران منتقل شد . در آن جا نيز تلاش و كوشش را از ياد نبرد و اوقات خود را صرف يادگيري مهارت هاي فني و ورزش كرد ، در آموزشگاه فارابي تهران ثبت نام كرد و موفق به كارت مهارت فني راديو و تلويزيون گرديد . به ورزش تكواندو روي آورد و به سبب ورزيدگي و قد بلندي كه داشت سر آمد ديگران شد .

    پس از يك ماه ، عازم منطقه ي حاج عمران شد و در گروهان دوم از گردان 192 لشكر 23 نيروهاي مخصوص با رسته ي آجوداني خدمت كرد . برادرش « محمد » كه چند سالي را در سپاه پاسداران خدمت كرده .

    چند روز قبل از اينكه عمليات « قادر » ، آغاز شود . وصيت نامه ي خود را مي نويسد و آن را در پاكت بزرگي مي گذارد و براي خانواده پست مي كند.

    عمليات قادر  ، آغاز شد . نيمه شب همراه با ديگر همرزمان به نبرد با دشمن بعثي پرداخت . آتش دشمن بسيار سنگين بود.

    طلوع فجر هجدهم شهريور ماه سال شصت چهار هجري شمي بود . بنا به گواهي همرزمش و « جمشيد احمدي »، ايشان جان خويش را در طبق اخلاص نهاد و به معشوق تقديم كرد و بر اثر هجم زياد آتش ، پيكر پاكش در محل « سيد كان عراق » بر جاي ماند .

    شهيد غلامرضا سليمي فرد خود در عالم خواب ديده بود كه در عملياتي سنگين در حال نبرد با عراقيهاست . و آتش و گلوله مثل باران مي بارد ولي به كسي اصابت نمي كند فقط يكي از گلوله هاي آر پي جي به پاي او برخورد مي كند و پايش قطع مي گردد و نمي توانند او را برگردانند و همين شد كه ديده بود .

    چند سال پس از شهادت ايشان ، مادر گراميش خانم « جيران پناهي » كه به حق در پرورش چنين فرزند پاكي تأثيرات بسياري داشته ، دار فاني را وداع مي گويد . پدر خانواده ، شبي پسر را در خواب مي بيند كه در جايي بسيار سرسبز و وسيعي در حال تلاوت قرآن است . پدر را كه مي بيند به او سلام مي كند و مي گويد : « پدر ! خيلي تلاش كردم تا مادرم را نزد خودم بياورم ! »

     
    ادامه مطلب
    بسم الله الرحمن الرحيم

    « ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون »

    و هرگز مپنداريد آنهائي كه در راه خدا كشته مي شوند مرده اند بلكه زنده اند و نزد خداي خود روزي وارد مي شوند .

    فخر و عنايت بر جواناني باد كه در راهي قدم برداشته اند و پاسداري از مكتبي كه شكست ناپذير و سر تا پيروزي است .

    امام خميني

    بنام خدا و بنام مولا ، بنام معبود ، بنام او كه عشق را آفريد و بنام او كه انسان را آفريد تا مطيع او باشد و بنام او كه يادش و ذكرش قلوب را مطمئن ميكند _ الا بذكر الله تطمئن القلوب و به نام او كه آتش عشقش تمامي دنيا و مظاهرش را بسوزاند و بنام او كه مونس دل مومنان و پناه بي پناهان آرام بخش دل رازداران ، ـ امال و هدف عارفين و معشوق و مقصود شهيدان است . سلام و درود بر پيامبر عظيم الشان ، امين خدا محمد «ص» سلام بر او كه پيام خدا را آئين و رسم زندگي در راه        « الله » را بما فهماند . سلام بر براي نجات محرومان و غرق شدگان در فساد دنيوي بماراساند و ائمه معصومين طلوات الله و سلام عليهم اجمعين كه روش زيستن براي خدا و طريق سبيل الله و را به ما آموختند و بنام و بياد او كه منجي انسانها و مرهم دل سوختگان و اميد مستضعفان حضرت مهدي موعود (عج) و درود بر امام مستضعفان و او كه به كالبد فرسوده ما باد مسيحائيش روح و زندگي بخشيد و حياتي دوباره بخشيد . درود و سلام خدا و خلق خدا بر شهيدان راه اسلام و درود خدا بر آنان كه به من ياد ، دادند چگونه در راه خدا گام بردارم . خداوندا مرا جزو دوستدارانت قرار بده ، خداوندا مرا جزو اوليا ء خودت قرار بده . اكنون كه وصيت خود را با نام خداي شاهد و شهدا شروع كرده ام ، قلم و گفتارم ناتوانتر از آن است كه من گناهكار درباره شهيد كه اين همه اجر و عظمت دارد سخن بيان آورم ، كلمه « شهيد » بزرگترين بار معني را براي آنچه اكنون مي خواهم و مي خواستم بگويم و بنويسم در بر دارد . شهادت عبارت است از قرباني شدن قهرماناني كه در جنگها بدست دشمن كشته شده اند شهادت مرگي نيست كه دشمن ما بر مجاهد تحمل كند بلكه مرگ دلخواهي است كه مجاهد با همه آگاهي و همه منطق و شعور و بيداري و بينائي خويش ، خود انتخاب مي كند . شهادت در فرهنگ ما و در مكتب ما يك درجه است ، خود هدف است ، اصالت است ، خود يك تكامل است ، يك مسئوليت بزرگ است . خداوندا ، پروردگارا من بنده گنهكار آه چه مي بينم ؟ چه مي يابم ؟ احساس كسي را دارم كه ناگهان در برابر آئينه بايستد و تصويري را كه در آن مي بيند هيچ نشناسد   مي گويند تن كه مي ميرد روح اين جهان و همه پيوندهاي اين جهاني را مي گسلد و بسوي عالم غيب پرواز مي كند آنها كه شجاعت آن را داشتند كه وقتي نمي توانستند زنده بماند مرگ را انتخاب كردند و رفتند ولي  ما بيشرمان مانديم امروز شهيدان پيام خويش را با خون نوشتند  اما بعد ، اگر بنده لياقت شهيد شدن را داشتم و شهيد شدم برايم حجله بگيريد و خرجهاي ديگر نكنيد چون حضرت علي اكبر و قاسم كه شهيد شدند يزيديان نگذاشتند كه حتي مردم برايشان گريه كنند.

    تو اي مادر

    ايا لطف خدا دادي

    و اي هم شأن پاكيها

    مكش آه، مزن بر سر

    ز سر بردار آن تور سياه داغداري را

    به تن كن جامه اطلس

    اتاقم را با مشك

    و غم هاي دلت را ، زير خاك گور من بگذار

    من آنجا راحتم

    هر چند دائم همدمم سنگ است

    « وليكن خوب مي دانم »

    هميشه سنگ يك رنگ است

    و هم اكنون سخني دارم با ملت قهرمان و شهيد پرور ايران اسلامي : اي مردم قهرمان امام را تنها نگذاريد و در او بيشتر دقيق شويد و سعي كنيد تا او ، را بيشتر دريابيد . تنها براي مصائب امام حسين (ع) و ائمه معصومين گريه كنيد ، كاري نكنيد كه دشمنان اسلام و انقلاب از اين شهادتها شاد شوند ، امام عزيز اين قلب تپنده اسلام و فقيه عاليقدر آيت الله منتظري را فراموش نكنيد در دعاها شركت كنيد . اي جوانان نكند در بستر ذلت بميريد كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد شد . اي جوانان مبادا غفلت بميرد كه علي (ع) در محراب شهيد شد . اي مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگيري كنيد كه فردا در محضر خدا نمي تواند جواب حضرت زينب (س) را بدهيد و پيش روي او شرمسار خواهيد بود . هر انساني بايد از اين دنيا خاكي برود و حال كه اين بدنهاي ما براي مردن آفريده شده است پس چه بهتر كه اين مرگ شهادت در راه خدا باشد واقعاً چقدر لياقت مي خواهد كه انسان شهيد شود . ما خلق شده ايم تا آزمايش شويم و اساساً اين جهان آزمايشي بيش نيست . شكر خدا را كه مهلتم داد تا اسلام واقعي را بشناسم و در خاموشي و جهل از دنيا نروم و قلبم روشن و خوشحال هستم كه اسلام پيروز مي شود ، انشاء الله

    اي امت مسلمان اين را بدانيد ما اسلحه اي داريم بس بزرگ كه هيچ يك از كشورهاي شرق و غرب موفق به ساختن آن نيستند و نخواهند بود و آن ايمان شما و توكل شما بر خداست . و اين را هم بدانيد كه اين جبهه ها نيست كه به ما نياز دارد بلكه اين ما هستيم كه نياز به جبهه ها داريم چون جبهه ها ، دانشگاه انسان ساز است . پدرم : شما در حال حاضر در مراحل آزمايش ايزد دانا قرار گرفته ايد ، شما امتحاني را مي دهيد كه ابراهيم و يعقوب و امام حسين (ع) چنين امتحاني را داده اند و من مي دانستم كه شما افتخار مي كردي از چنين فرزندي . مادرم : عاشم و پيوسته دنبال معشوق خود يعني خداوند و (حجتش بر زمين ) حضرت مهدي (عج) روانه هستم تا پيدايش كنم . واي مادر كه زحمتها برايم متحمل شدي و حق ها در گردنم داري اميدوارم كه مرا ببخشيد و شير پاكت با خون علي اصغر مخلوط بود حلالم كني و از فراق حقير ناراحت نباشي . برادرانم : در خانه خوابيدن برايم تنگ بود و لازم دانستم كه برادران رزمنده‌ام بروم تا با گلوله هاي اسلحه تك تك آيه هاي قرآن را در ركاب آنها تفسير كنم . خواهرانم : از شما جز حفاظت عفت سفارش بزرگتر ندارم و اين چه سفارش بزرگ و عظيمي است و بدانيد كه چادر سياه شما كوبنده تر از خون سرخ من است .

    خطاب به انجمنهاي اسلامي و جوانان حزب الهي : براي پياده كردن فرهنگ اسلامي كوشا باشيد و سعي كنيد خواهران را با فرهنگ حضرت زينب (س) و نوجوانان را با روش علي اكبر (ع) و مردان را با روش علي (ع) كه مثل كارگر كار مي كرد و زنان را به عفت فاطمه (س) معرفي كنيد . اميدوارم كه از زندگي مومنان و صديقين عبرت گرفته باشيم و راهرو راه آنها باشيم .

    والسلام پايان وصيت نامه حقير غلامرضا سليمي فر .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    پدرش ، يكي از نيمه شب ها كه پسر در حال تضرع و زاري است و بر سجاده نشسته به او مي گويد : « عزيزم ! چرا اين قدر گريه مي كني ؟ كمي استراحت كن . در خطاب به پدرش بيان مي دارد : پدر مهربانم ! مي داني در جبهه ها چه خبر است ؟ در غرب و جنوب كشور دعاها خوانده مي شود و ملايكه نظاره گر جواناني هستند كه در حال عبادت و راز و نياز با خدا هستند . يكي با شليك گلوله به سوي دشمن و ديگري با قرائت دعاي كميل و …»

    وي ، يكي از نقاشان چيره دستي بود كه هيچ گاه ، هنرش را به رخ نمي كشيد و كمتر كسي هم از او با خبر بود يكي از روزها ، در حين ترسيم عكس امام خميني ، يكي از فرماندهان ، هنر او را مي بيند . از وي مي خواهد كه در تبليغات ، خدمت كند ولي او مي گويد : « عمليات شروع شده ، اگر از صحنه ي نبرد سالم برگشتم به تبليغات مي آيم . »

    يكي از دوستان و همرزمانش ، جناب آقاي سيد حسن موسوي براي خانواده ي آن شهيد ، نقل كرده كه : « قرار بود مسابقه ي دوي صحرا نوردي بين چهار صد نفر در لشكر 19 فجر برگزار گردد . « غلامرضا » هم نام نويسي كرده بود . صبح او را ديدم كه مشتش پر از خرما بود . گفتم : اين چيه ؟ چرا خرما مي خوري ؟ گفت : « مسابقه داريم . خرما ، خيلي قوت مي دهد . » پس از پايان مسابقه ، نتيجه را كه اعلام كردند او ، نفر اول شده بود . »

    در مورد آخرين ديدارش با برادر مي گويد : « جبهه بودم . مي دانستم كه برادرم  مي خواهد ازدواج كند . چند باري تماس گرفتم تا از قضايا اطلاع كسب كنم . دو سالي مي شد كه برادرم غلامرضا را نديده بودم . هر وقت كه از جبهه بر مي گشتم او حضور نداشت و هر وقت او مي آمد من حضور نداشتم . بيشتر مي خواستم بدانم برادرم غلامرضا براي ازدواج آن ها آمده يا نه ؛ تا از اين طريق با او ملاقاتي داشته باشم . چند روزي را مرخصي گرفتم و به خانه برگشتم . زنگ در را كه زدم . مادرم ، در را باز كرد . همين كه مرا ديد ، خودم را در آغوش او انداختم . گفتم ، غلامرضا ، آمده ؟ گفت : « دو روزي اين جا بود ، ولي همين امروز صبح رفت . چون مرخصي اش تمام شده بود . احتمالاً سري به خانه ي خواهرت در برازجان بزند . بدون اين كه استراحتي كنم . سريع سوار موتور شدم . پدرم گفت :  محمد ! رسيدن به خير  در همان حالت حركت ، سلامي كردم و رفتم . به منزل خواهرم كه در برازجان رسيدم . خواهر در را باز كرد . تا مرا ديد گفت :  غلامرضا ، خيلي دلش مي خواست تو را ببيند ولي مسعود  او را به گاراژ برد تا برود . آن جا هم نتوانستم بايستم . به طرف گاراژ حركت كردم . يك لحظه  چهره ي مباركش را از پشت شيشه ي اتوبوس مشاهده كردم . او هم مرا ديد . راننده ي اتوبوس  كمي غرولند كرد كه مي خواهيم حركت كنيم ؛ ولي با اصرار ما لحظه اي ترمز كرد و ما چند دقيقه اي توانستيم با هم خلوت كنيم . اين آخرين ديدار ما بود .

    « محمد » اظهار مي دارد :  در كلاس درس بودم كه از دفتر آموزشگاه مرا صدا زدند و گفتند : مادرت ، دنبالت فرستاده . با تو كار مهمي دارد . گفتم حتماً اتفاق ناگواري ، پيش آمد . ناراحت شدم . از همان مدرسه تا خانه دويدم . وارد كه شدم ، مادرم را ديدم كنار ديوار تكيه زده و پاكت بزرگي در دست دارد . چه اتفاقي افتاده ؟ گفت :  از طرف جبهه فرستاده شده . نگاه كن ببين چيست ؟  مي گذاشتي بعد كه از مدرسه بر مي گشتم آن را باز مي كردم . گفت :  نه ، مي خواهم ببينم چيست ؟  اضطراب مادرم را كه ديدم . گفتم باشد . حالا بده ببينم چيست ؟ دست كه زدم . خيلي ضخيم بود . آن را باز كردم . همه اش نوشته بود . رفتم به دور از چشم مادرم در اتاق نشستم و آن را خواندم . نامه اي بود كه در آن همه چيز را توضيح داده بود : « … شايد ديگر برنگشتم . وصيت نامه ام را نوشته ام به آن توجه كامل داشته باشيد … »
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارمفقودالجسد
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x