مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید علیرضا کمالی

481
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عليرضا
نام خانوادگی كمالي
نام پدر عباس
تاریخ تولد 1340/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/02/17
محل شهادت خرمشهر
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت كادرزميني ارتش
شغل كادرزميني ارتش
تحصیلات ديپلم
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • «والسابقون السابقون اولئك المقربون في جنات النعيم»
    آنان كه در ايمان بر همه پيشي گرفتند، آنان به حقيقت مقربان درگاه خدا هستند و در بهشت جاوداني با ناز و نعمت به سر مي‌برند.
    عليرضا كمالي در 14 دي ماه سال 1340 ، مصادف با سالروز تولد مولاي متقيان اميرالمومنين علي (ع)، در شهر بوشهر متولد شد. وي دوره‌ي طفوليت خود را به طور طبيعي پشت سرگذاشت و در سن 7 سالگي راهي دبستان شد.
    او باهوش و با استعداد بود و علاقه‌ي خاصي به كسب علم و دانش داشت. وي تحصيلاتش را ادامه داد و به همراه رشد علمي به رشد فكري دست يافت و شور و شوقي عجيب نسبت به اسلام در وي به وجود آمد. به‌طوري‌كه هميشه اوقات فراغت خود را با مطالعه‌ي كتاب‌هاي مفيد اسلامي سپري مي‌نمود. البته به علت جو خفقان‌آور رژيم ستمشاهي پهلوي، اين كار را به‌ طور‌ مخفيانه انجام مي‌داد. تا اينكه قيام همگاني ملت مسلمان ايران به رهبري مرجع عالي‌قدر، حضرت آيت الله العظمي امام خميني شروع شد و ايشان نيز در اين فرصت سعي كرد واقعيت‌ها را به مردم تفهيم نمايد. به همين علت هم‌گام با ساير همكلاسي‌هايش مدرسه را ترك نموده و با پخش اعلاميه و نوشتن اعتراض در معابر عمومي و همچنين شركت در راهپيمايي‌هاي مردمي و درگيري با مزدوران شاهنشاهي، اعتراض خود را نسبت به رژيم سابق نشان مي‌داد.
    پس از پيروزي حق عليه باطل و آرامش نسبي در مملكت، وي مجدداً به تحصيل ادامه داد و در خردادماه سال 1359 موفق به اخذ مدرك ديپلم در رشته‌ي اقتصاد گرديد.
    زماني كه ايران اسلامي مورد هجوم نوكرحلقه به گوش آمريكا، صدام مزدور وكافر قرار گرفت؛ وي كه از همان آغاز علاقه‌ي فراواني نسبت به اسلام و مسلمين داشت و شهادت در اين راه را فيض عظيمي مي‌پنداشت، داوطلبانه راهي خدمت مقدس سربازي شد و پس از طي دوران تعليماتي به تيپ 55 هوابرد شيراز رفت و از آنجا راهي جبهه‌هاي جنگ حق عليه باطل در منطقه خوزستان گرديد.
    او در حملات متعددي از قبيل: طريق القدس، فتح المبين و بيت المقدس فعالانه شركت داشت و چهارده ماه و اندي در جبهه عليه ظلم و كفر جنگيده. او در اوقات فراغت خود ـ چون داراي ذوق خطاطي و نقاشي بود ـ به نوشتن تابلو مشغول بود و آن را در معابر جبهه نصب مي‌كرد. وي همچنين در ارتباط با دايره‌ي سياسي ايدئولوژيك آن تيپ، در امر تبليغات اسلامي و پخش كتاب‌هاي سودمند و احداث مسجد و برگزار نمودن نماز جماعت هم‌رزمانش را ياري مي‌نمود. تا اينكه درحمله‌ي پيروزمند بيت المقدس با رمز «يا علي بن ابيطالب (ع)» در تاريخ 17/2/61 ، هنگامي كه به عنوان ديده‌بان با مزدوران بعثي در مصاف بود، بر اثر اصابت تركش خمپاره به شانه‌ي راستش بلافاصله به درجه‌ي رفيع شهادت ـ كه آرزوي هميشگي‌اش بود ـ نايل آمد.
    چيزي كه جالب توجه است، اين است كه همانند تولدش كه مصادف شد با ميلاد مبارك حضرت علي (ع) بود، شهادتش نيز درست در روز تولد اين امام بزرگوار شيعيان جهان اتفاق افتاد.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    راوي: ناصر كمالي‌زاده (برادر شهيد)
    ما از ابتدا ساكن بوشهر بوديم و در محله‌ي جبري زندگي مي‌كرديم. پدرم كارمند بازنشسته‌ي دادگستري بود كه در سال 1342 بازنشسته شد و در سال 1358 فوت كرد. ما در خانواده‌اي مذهبي و از نظر مالي متوسط، بزرگ شديم. عليرضا متولد 1340 بود و روز تولد ايشان هم‌زمان با ميلاد حضرت علي (ع) بود. به همين خاطر او را عليرضا نامگذاري كردند. او فرزند هشتم خانواده بود. از هفت سالگي وارد دبستان سعادت شد و دو سال بعد به مدرسه‌ي كورش‌كبير و بعد به مدرسه‌ي باقري رفت. او دوران راهنمايي‌اش را در مدرسه‌ي اميركبير و دوران دبيرستانش را در مدرسه‌ي سعادت گذراند.
    دوران دبيرستان ايشان هم زمان با وقوع انقلاب اسلامي بود. ايشان خيلي به درس علاقه داشت و هميشه با معدل خوب قبول مي‌شد و بالاخره با معدل شانزده ديپلم گرفت.
    ايشان در آن دوران به صورت مداوم در راهپيمايي‌ها شركت مي‌كرد و به همراه شهيد ميگلي در تمام سخنراني‌ها شركت داشتند و اعلاميه‌هاي حضرت امام (ره) را پخش مي‌كردند. حتي چند بار هم با مأمورين شاه در كوچه‌هاي محل درگير شدند ولي توانستند خود را از چنگ آنها برهانند.
    عليرضا به خطاطي خيلي علاقه داشت و در زمينه‌ي شعارنويسي هم فعاليت مي‌كرد. يكبار پدرم مانع ادامه‌ي فعاليت‌هايش شد و درب خانه را به روي او قفل كرد. اما اين كار پدرم هيچ فايده‌اي نداشت چون او همان روز از بالاي ديوار خانه به بيرون پريد و در راهپيمايي شركت نمود.
    يكبار توسط مأمورين گارد شاه دستگير شد ولي چون مدركي عليه او نداشتند، آزادش كردند. هميشه از طرف مدرسه به مدرسه‌هاي همجوار مي‌رفت و دانش‌آموزان را جمع مي‌كرد و همه با هم به طرف مسجد جامع راهپيمايي مي‌كردند. در مسجد محل نيز جوانان را به راهپيمايي تشويق مي‌نمود و هميشه به حرف روحانيت يعني آقاي طاهري و شهيد عاشوري گوش مي‌داد و درهاي مسجد را به منظور پناه دادن به تظاهركنندگان باز مي‌گذاشت تا هر مبارزي نياز دارد به مسجد پناه ببرد و بعد در را مي‌بست.
    عليرضا هميشه در خانه در مورد ظلم و ستم‌هايي كه شاه به مردم روا مي‌داشت، صحبت مي‌كرد و ما را به فعاليت‌هاي انقلابي تشويق مي‌نمود. وقتي انقلاب شد، او خيلي احساس شادماني مي‌كرد و به همه مي‌گفت كه ديگر دوران ظلم و ستم شاه ملعون به سر آمده است. در آن زمان هنوز بسيج يا سپاه تشكيل نشده بود و از انقلاب اسلامي، توسط تشكيلات مردمي پاسداري مي‌شد. ايشان در آن زمان نيز در حفاظت وحراست از انقلاب اسلامي نقش مؤثري داشتند.
    وقتي برادرم تحصيلات خود را به پايان رساند، تقريباً آغاز جنگ تحميلي بود. لازم به ذكر است كه در آن زمان هنوز بسيج تشكيل نشده بود و اعزام نيروي مردمي هم امكان‌پذير نبود، لذا عليرضا تصميم گرفت كه از طريق رفتن به سربازي، به جبهه راه پيدا كند. به‌ همين‌خاطر داوطلبانه دفترچه‌ي آماده به خدمتش را گرفت و در تاريخ 1/7/59 به خدمت مقدس سربازي رفت و از طريق ژاندارمري سابق به شهر كرمان فرستاده شد. دوره‌ي آموزشي عليرضا در شهر كرمان بود و بعد از سه ماه آنها را به تيپ «55 -0 هوابرد شيراز» منتقل كردند.
    در اين مدت عليرضا از طريق نامه با ما در ارتباط بود و خبر سلامتي خودش را به ما اعلام مي‌كرد. وقتي آنها را به آموزشي هوابرد شيراز بردند عليرضا خيلي ناراحت بود و دوست داشت به جبهه برود. به همين خاطر يك روز به قصد رفتن به جبهه از پادگان بيرون مي‌آيد كه او را مي‌گيرند و وقتي از او علت فرارش را مي‌پرسند، مي‌گويد: «درست نيست كه بعضي‌ها در جبهه‌هاي جنگ باشند و ما اينجا باشيم. من دوست دارم در جبهه خدمت كنم.»
    بعدها كه تيپشان عازم جبهه‌هاي نبرد شد، در ابتدا عليرضا به عنوان خمپاره‌انداز در جبهه خدمت مي‌كرد ولي وقتي مسؤول ديدباني‌شان شهيد شد، عليرضا به جاي وي مسؤوليت ديده‌باني را قبول كرد.
    او در عمليات فتح‌المبين هم شركت داشت و زماني كه عمليات تمام شد، به مرخصي آمد. آن زمان من در دادگاه انقلاب و گاهي در جايگاه‌نماز جمعه نگهباني مي‌دادم. يك روز از طريق پاسدارهايي كه در دادگاه انقلاب بودند شنيدم كه عملياتي در جبهه در حال شكل‌گيري است. وقتي موضوع را به عليرضا گفتم او گفت كه عمليات فتح‌المبين تازه تمام شده است و فكر نكنم حالا، حالاها عملياتي در شرف وقوع باشد. ولي زماني كه از راديو مارش نظامي پخش شد، عليرضا مطمئن شد كه عملياتي ديگر شروع شده است و با وجودي كه هنوز مرخصي‌اش تمام نشده بود، دوباره به منطقه برگشت. اتفاقاً تيپ آنها هم درعمليات بيت المقدس شركت داشت و عليرضا بلافاصله به آنان پيوست و بعد از يك هفته در همين عمليات به درجه‌ي رفيع شهادت نايل آمد.
    وقتي پيكر ايشان را به بوشهر انتقال دادند، ما اطلاع نداشتيم و چون شهيدي هم كه همراه ايشان بود اهل مشهد مقدس بودند و اشتباهي به بوشهر فرستاده شده بود، بنياد شهيد بوشهر حدس زده بود كه عليرضا هم مشهدي باشد. به همين خاطر به ما اطلاعي ندادند و ما از طريق راديو نام ايشان را در ليست شهدايي‌كه قرار بود تشييع شوند، شنيديم. و همان موقع به بنياد شهيد و سپس به بيمارستان رفتيم و جسد عليرضا را شناسايي‌كرديم .
    در مورد نحوه‌ي شهادت عليرضا يكي از دوستانش كه در منطقه پيش او بود براي ما نقل كرد: ابتدا تركش به پاي عليرضا اصابت كرده بود و هرچه فرمانده به او مي‌گفت به عقب برود، عليرضا قبول نمي‌كرد و مي‌گفت پايم را پانسمان مي‌كنم و به كارم ادامه مي‌دهم. و همان موقع براي ديده‌باني مي‌رود كه تركش به سمت راست بدنش نيز اصابت مي‌كند و شهيد مي‌شود.
    عليرضا طبق گفته‌ي دوستانش چون در كار خطاطي وارد بود، در جبهه هم تابلوي راهنماي رزمندگان را خودش مي‌نوشت و با اينكه مي‌توانست در روابط عمومي به عنوان خطاط خدمت كند، ولي مسؤوليت بزرگ ديده‌باني را مي‌پذيرد و در خط مقدم فعاليت مي‌كند. وي همچنين در جبهه، مسجد و كتابخانه تشكيل داده بود و رزمندگان را به شركت در مراسم دعا و نماز جماعت دعوت مي‌كرد.
    وقتي‌عليرضا شهيد شد، پدرم زنده نبود ولي مادرم چون اعتقادش خيلي قوي بود و از طرفي مي‌دانست كه عليرضا به هدفش رسيده است، خيلي ابراز ناراحتي نمي‌كرد و مي‌گفت: «عليرضا هديه‌اي از طرف خداوند بود و در راهي كه دوست داشت جان خود را از دست داد.»
    او از نظر اخلاقي خيلي مهربان و خوش‌رو بود و هميشه ساده مي‌پوشيد و ساده زندگي مي‌كرد و الگوي رفتاري او حضرت علي (ع) بود. علاقه‌ي زيادي به خط امام و جبهه داشت. هر وقت پيش هم مي‌نشستيم به من مي‌گفت: «ناصر، اگر تو شهيد شوي من افتخار مي‌كنم و اگر من شهيد شدم افتخارش براي توست.» اصلاً دوست نداشت در بستر بيماري يا در اثر تصادف بميرد و هميشه دوست داشت شهيد شود. روز شهادت ايشان روز تولد حضرت علي (ع) بود و در عملياتي هم كه شهيد شد، با رمز يا علي بن ابيطالب به پيش مي‌رفتند.
    قبل از انقلاب كه تعدادي از جوانان در قيد بي‌بندوباري بودند، وي اهل اين برنامه‌ها نبود. گويا خواست خداوند اين بود كه او در اين مسير قرار بگيرد. هيچوقت كسي از او شاكي نمي‌شد . هميشه به همسايه‌ها و افراد مستضعف كمك مي‌كرد و اگر كسي كار خطاطي داشت به صورت مجاني براي او انجام مي‌داد. به فوتبال علاقه داشت و با بچه‌هاي محل گل كوچك، بازي مي‌كرد. رفتارش با دوستانش خيلي خوب بود و همه با هم به مدرسه مي‌رفتند و تفريحات سالم داشتند.
    علاقه‌ي زيادي به پدر و عمويم داشت و چون عمويم فرزندي نداشت، عليرضا مدتي پيش او بود و به همين خاطر به هم علاقه‌ي زيادي داشتند. به مادرم هم علاقه‌ي زيادي داشت و هميشه راهنمايي‌هاي پدرم را قبول مي‌كرد. در سن 20 سالگي بود كه به شهادت رسيد.
    در مراسم‌ مذهبي به ويژه ماه مبارك رمضان و ماه محرم و صفر به مسجد مي‌رفت و شركت فعال داشت . از همان دوران نوجواني نماز مي‌خواند و روزه مي‌گرفت.
    قبل از اينكه شهيد شود، خواب ديدم كه وي پرچم جمهوري اسلامي را به دستش گرفته و در تشييع جنازه‌ي خودش جلوي مردم حركت مي‌كند. بعدها كه تعبير خوابم را پرسيدم گفتند كه شهدا در تشييع جنازه‌ي خودشان حضور دارند. چند بار هم خواب ديدم كه او فقط تبسم مي‌كند. معلوم بود از راهي كه رفته راضي است و به هدفش رسيده است.
    هميشه براي ما از منطقه تعريف مي‌كرد و مي‌گفت موقع عيد نوروز ما با خمپاره و نارنجك و سر نيزه و ديگر وسايل، سفره‌ي هفت سين مي‌چينيم و از آن سفره عكس هم داشت. او تعريف مي‌كرد كه وقتي يكي از شهرهاي عراق را گرفته بودند و به همراه بچه‌ها در شهر مي‌گشتند، يكي از مغازه دارها به عليرضا تور ماهيگيري هديه داده بود.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x