مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عبدالله ادریسی

771
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عبدالله
نام خانوادگی ادريسی
نام پدر حسين
تاریخ تولد 1345/04/02
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/12/03
محل شهادت تنگه چزابه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دیپلم
مدفن بهشت سجاد(ع) برازجان
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • چند ماه ديگر مانده بود ، تا 9 ماه انتظار مادر به سر آيد . مادر بر اساس اعتقادي كه به ائمه و اولاد طاهرين آنها داشت . گوشواره هايش را نذر حضرت ابوالفضل كرد ، تا فرزندش پسري صحيح و سالم باشد .

    ماه رجب بود « نوري»در خانه درخشيد كه سرور و شادماني را به تك تك خانواده هديه كرد . نام مبارك « عبداله » را بر او گزيدند ، ولي مأمور ثبت به سهو نام او را فضل اله نوشت .

    عبداله در دوم تيرماه 1345 در شهر آفتاب سوزان « برازجان» در خانواده اي متوسط و مذهبي زندگي را در ميان خاكيان آغاز نمود . كودكي را با همسالان  خود در كوچه پس كوچه ها ي خاكي برازجان  با شادي ها و بازي هاي شيرين و ساده اش پيوند زد . پدرش حسين با تلاش و كار طاقت فرساي خود روزي حلال را به خانه مي آورد .

    با همه سادگي كه در خانواده او بود ، صفا و صميمت و اخلاق اسلامي در آن موج مي زد .

    تمام سعي و كوشش پدر و مادر ، تربيت صحيح و آشنا كردن عبداله با دين و آداب اسلامي بود . از همان كودكي داراي اخلاق نيكو و پسنديده بود . 6 ساله بود كه وارد دبستان 7 تير ( آفتاب سابق) گرديد و با موفقيت آن را پشت سر گذراند .

    وي سپس دوره راهنمايي را در مدرسه حمزه و دوره متوسطه را در دبيرستان امام خميني برازجان با پشتكار و هوش سرشار خود با كسب نمرات عالي طي نمود . او يكي از افراد فعال و پرجوش و خروش به شمار مي رفت و در روشن گري و برملا ساختن چهره كريه منافقين و ضد انقلاب تلاش زيادي داشت .

    با رفتار و اخلاق اسلامي خود به تشويق و ترغيب جوانان ، به انقلاب مي پرداخت و آنها را با اهداف و آرمان هاي انقلاب اسلامي آشنا مي كرد .

    عبداله تنها فرزند ذكور خانواده بود و معمولاً براي چنين پدر و مادراني ، تحمل دوري و فراق آنها از هر امري مشكل تر است . ولي هيچ بهانه اي نمي توانست او را به ماندن در خانه و شهر راضي و قانع كند . مردانه در بسيج مركزي اسم نوشت و خود را آماده دفاع از اسلام و كشور نمود . جهت آموزش نظامي به شهرستان كازرون رفت و با مهارت ها و فنون رزم آشنا شد . پس از طي دوره آموزشي به پايگاه مقاومت خاتم الانبياء برازجان  برگشت و به فعاليتهاي خالصانه خود ادامه داد .

    پس  از چندي ، تصميم گرت به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل برود . خيلي براي پدر و مادر سخت بود ، اما توانست رضايت آنها را جلب كند و خدا را از اين توفيق شكرگذار بود . در مورخ 11/11/1362 به جبهه اعزام شد و پس از خلق حماسه و فداكاري هاي فراوان روز 3/12/1362 در تنگه چزابه شربت شهادت نوشيد و به وصال معشوق دلرباي خود رسيد .




    شهيد ادريسي سال 1345 در خانواده اي مذهبي در برازجان ديده به جهان گشود از همان اوان كودكي داراي اخلاقي نيكو وپسنديده بود تحصيلات دوره ابتدايي خود را از 6 سالگي در دبستان 7 تير ( آفتاب سابق ) آغاز كرد وپس از گذارندن دوره ابتدايي به دوره راهنمايي راه يافت اين دوره را هم در مدرسه راهنمايي حمزه برازجان با موفقيت كامل به انجام رسانيد او به علت علاقه وافري كه به مدرسه داشت تحصيلات خود را همچنان ادامه داد وبدين ترتيب وارد دبيرستان امام خميني برازجان شد يكي از افراد فعال انجمن اسلامي آن دبيرستان بشمار مي رفت واز لحاظ درسي شاگردي ممتاز بود شهيد ادريسي همراه با تحصيل علم علاقه زيادي به عبادت وشركت در مجالس ديني از جمله نماز جمعه وجماعات مطالعه كتابهاي مذهبي داشت شهيد عبدا… ادريسي با اينكه يگانه فرزند ذكور خانواده بود اوايل سال 62 از طرف بسيج مركزي سپاه پاسداران برازجان جهت آموزش نظامي به شهرستان كازرون اعزام وپس از دوره آموزشي مجدداً در پايگاه مقاومت خاتم النبياءبرازجان فعاليت خود را ادامه دادودر حين كارهاي نظامي فعاليتهاي فرهنگي از قبيل كتابخانه وغيره را نيز به عهده ميگرفت او همواره مايل بود كه در كنار رزمندگان اسلام در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شركت داشته باشد لذا در مورخه 11/11/62 به جبهه نور عليه ظلمت اعزام گرديدوپس از حماسه ها وفداكاريها در تاريخ 3/12/62 در تنگه چزابه دلاورانه جنگيد وبه آرزوي ديرينه خود كه همانا شهادت بود نائل آمد وجان شيرين خود را تقديم اسلام عزيز كرد .

    روحش شاد وراهش پررهروباد.
    ادامه مطلب
    رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني يفقهوا قولي»

    پروردگارا گشاده كن براي من سينه ام را و آسان كن براي من كام را و بگشاي گره از زبان من كه بفهمند گفتار مرا.

    با درود و سلام به پيشگاه امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام روح الله. و با درود به رزمندگان سلحشور جبهه ها،آنان كه روز و شب خود را در راه حفاظت از انقلاب اسلامي صرف كرده و بدون هيچ گونه چشم داشتي ايثارگرانه سنگرها را خالي نكرده و براي دشمن زبون ايجاد مزاحمت مي كنند. و همچنين درود و هزاران سلام نثار پدران و مادراني كه چنين فرزنداني در دامن پرمهر و محبت خود پروراندند كه امروزه با خون خود نهال انقلاب را آبياري مي نمايند. در حقيقت امروز ما هر چه داريم از خون شهداء به ارث برده ايم. انشاء الله خداوند آنان را بيامرزد ! كه اين چنين با اهداي هستي وجود خود ، تداوم انقلاب اسلامي را تضمين نمودند. بنام الله پاسدار خون شهيدان. اينجانب عبداله ادريسي وصيت نامه ي خود را با اين اميد آغاز مي كنم:كه اين مزاحمت ما ، از جانب باري تعالي و هم از جانب شما آمرزيده شود.چه بكشيد و چه كشته شويد پيروزيد.«امام خميني»

    خدايا اين سخن و رهنمود امام از گوش من بيرون نرود و از هياهو نيفتد مگر آن لحظه اي كه آخرين دم حيات را بكشم. با درود به امت هميشه در صحنه و شهيد پرور، اميدوارم در گام هايتان همچون گذشته استوار و با هر گامي كه انشاء الله در راه الله است پتكي محكم بر سر دشمن ذليل وارد آورده و حقانيت خود را هر چه بيشتر به جهان ثابت نماييد. شما ايثارگران چنان اين آزمايش الهي را به نحو احسن و با گامي بلند به فرجام رسانيديد و به پايان مي بريد كه اگر آن زمان حسين بن علي(ع) اين ياران را داشت ،  مي توان گفت با پيروزي بر كفر بناي اسلام مستحكم تر مي گرديد و بسياري از مشكلات امروز حل شده بود. ولي امروز هم دير نيست و حكومت حسين(ع) دارد با ياري ايزد تعالي جان مي گيرد و مي رود تا زمينه ساز حكومت عالم گير و عدالت گستر امام زمان(عج) باشد. آخر شما فرزندان مكتب حسين هستيد و فرزند مكتب حسين،لحظه اي در راه مبارزه با كفر در غفلت و آسودگي به سر نمي برد و مطمئناً شما آرام نخواهيد گرفت. مگر آن روز كه اسلام جهان گير شود و چه خوب ، اگر سعادت داشته باشيم،آن روز ازشمار كساني باشيم كه امام زمان(عج) را ياري مي كنند. برادران و خواهران ! تكامل الهي انسان در سير تكاملي خويش مسيري را طي مي كند، كه نهايت آن الله است و آخر هر زندگي به او ختم        مي شود. اگر وقت آن رسيده باشد كه رخت از جهان بربسته و برويم،اگر در اعماق درياها و يا بالاي ابرها   باشيم ،  بالاخره مرگ ما را فرا خواهد گرفت. همان طور كه اگر اين عمر باقي باشد ، اگر در ميان آتش سوزان گرفتار آييم ، رشته عمر ما هرگز از هم نخواهد گسست . هم چنان كه خداوند آتش را براي ابراهيم سرد گردانيد. بار پروردگارا !  لحظه اي كه اين جسم بي جان و بي حركت مرا در ميان قفسه اي از چوب قرار داده و برروي دست حمل مي كنند تا به خانه تاريك قبر انتقال دهند، مرا از لطف و كرم بي نهايت محروم و بي بهره مساز ! كه سخت بدان محتاجم. آناني كه دل به علايق دنيوي خوش كرده اند و دنيا را هدف قرار داده و آخرت را رها ساخته اند،بدانند ؛ كه اين دنيا گذرگاهي بيش نيست و ارزش دلبستگي ندارد. پس چه بهتر ، قبل از اينكه مرگ اجباراً به سراغ ما بيايد، ماكشته شدن در راه خدا ، كه همانا شهادت است را استقبال كنيم. البته منظور اين نيست كه خود را از بين ببريد. بلكه مراد اين است كه ترس از مرگ مختص كساني است كه زندگي و حيات را فقط مختص اين جهان       مي دانند. امام علي (ع) مي فرمايد:انس و اشتياق من نسبت به مرگ از علاقه ي طفل به پستان مادر بيشتر است. اين حقيقت را امروزه بسيجيان 13ساله ما نيز درك كرده اند. پس چه بهتر كه ما نيز از اين امر مهم نبرد با كفر استقبال كنيم شايد سعادت مقرب شدن را دريابيم. اما سخني با پدر و مادر شهداء و پدر و مادر خودم ، و آن اين است كه اي پدر و اي مادر شهيد !  قدر خود را بدان ! چرا كه فرزندت با اين كار دين خود را به اسلام و شما ادا كرده و حقيقتاً خوب وفا كرده است. پدر و مادر ! اين دنيا زندان است . مگر تو مي خواهي فرزندت تا آخر عمر در زندان باشد. مطمئناً كه اين طور نيست. چرا كه اگر اين طور باشد ، مرا فرزند خود ندانسته اي پس صبر پيشه سازيد كه مرگ هيچ نيست. مادر مرا ببخش ! نتوانستم طي شانزده - هفده ساله عمرم پاسخگوي زحمت شما باشم. مرا حلال كنيد ! و به ديگر مادران شهداء نظر كن ! و از آنان درس مقاومت فراگير و از روي تأسف برمرگ من گريه مكن ، چرا كه سعادت من در اين بوده است . اما اي پدر! تو نيز بر من بي اندازه حق داري . اگر جايي مرتكب خطايي شده ام كه از من دلگير شده اي به بزرگواري و عظمت روح خود مرا ببخش، از خدا آرزوي بخشش گناهان شما را دارم.

    ضمناً سخن ديگرم با امت شهيدپرور اين است كه صحنه را خالي نكنند ! و نماز جماعات و جمعه ها را پرشور بدارند ! امروز مهم ترين مسئله همين نماز است ! در دعاها،دعا براي رزمندگان ،دعاي براي ظهور مهدي(عج) و دعا براي حضرت امام را فراموش نكنيد ! به اميد پيروزي هر چه سريع تر حق بر باطل .

    ،عبدالله ادريسي يكشنبه13/9/62

    والسلام عليكم و رحمه الله بركاته
    ادامه مطلب
    مادر شهيد نقل مي كند : از همان آغاز نوجواني اهل مسجد بود و به روحانيت معظم علاقه و احترام فراواني داشت . نماز و روزه را قبل از آن كه به سن تكليف برسد ، به نحو احسن انجام مي داد . بعضي اوقات در ايام ماه مبارك رمضان با تكه ناني و آب ، بسنده مي كرد . وقتي از او مي پرسيدم ، چرا غذايت را نمي خوري ؟ مي گفت : « مادر ، كمي هم بايد حال گرسنه گان را بدانيم . »
    ادامه مطلب
    خاطره از مادر شهيد عبداالله ادريسي :

    شهيد عبدالله ادريسي از ابتدا مادرش گوشواره هاي خود را هديه ابوالفضل العباس كرد وآنجا بود كه وي بيمه حضرت ابوالفضل شد ودر ماه رجب ديده به جهان گشود ودر ثبت احوال اشتباها به جاي فضل الله نام وي را گذاشتند وايشان وايشان در دامن مادري مسلمان و با طهارت پرورش يافت واز همان اوايل كودكي رواني سرشار از عاطفه و گذشت داشت وعلاقه ي زيادي به نماز خواندن وفراگرفتن قرآن ونهج البلاغه داشت وتحصيلات دوره ابتدايي خود را از شش سالگي در دبستان هفت تير آغاز نمود وپس از گذارندن دوره ابتدايي به دوره راهنمايي راه يافت اين دوره را هم در مدرسه راهنمايي حمزه برازجان با موفقيت به انجام رسانيد او به علت علاقه وافري كه به مدرسه داشت تحصيلات خود را همچنان ادامه داد وبدين ترتيب وارد دبيرستان امام خميني برازجان ودر آنجا شاگردي ممتاز بود.

    خاطرات : وي سحري نمي خورد تا قدر گرسنگان را بداند يك روز به پدر خود گفت من موتورسيكلت مي خواهم پدر وي به او گفت اگر خواستم بخرم بايد براي پسر عمويت رحمان هم بخرم بعد از گشت مدتي به پدرش گفت موتور نمي خواهم اول براي رحمان بخر من فعلا موتور نمي خواهم واين نمي نوه اي از گذشت ايشان از آنجا كه وي تك فرزند پسر خانواده بود نسبت به حجاب خيلي حساس بود وي به روحانيون احترام فراواني مي گذاشت .وهميشه به مسجد مي رفت .

    مادرش مي گويد يك روز اقوام دور هم نشسته بودند وي گوشهاي خود را گرفته بود علت را كه پرسيديم ايشان در جواب گفتند كه شما داريد با زبانتان گناه مي كنيد ومن نمي خواهم گوش دهم وي لباس نو و قشنگ نمي پوشيد به خاطر همسايه امان كه فقير بود حتي ساعتش را دستش نمي زد ومي گفت بايد حق همسايه را رعايت كرد وهميشه با وضو بود وآرام صحبت مي كرد.

    يك روز عبدالله به من گفت اگر يك روز يك نفر امانتي را به شما داد وخواست پس بگيرد آيا شما ناراحت مي شويد گفتم نه بعد متوجه شدم كه منظورش خودش بوده كه خداوند او را نزد ما امانت گذاشته است .خواهرش مي گويدوي موقعيكه مي خواست ما را راهنمايي كند روي يك كاغذ مي نوشت از فاطمه گويند اينگونه خطاب است زيبنده ترين زينت زن حفظ حجاب است وروي لبه تاقچه اتاق مي گذاشت ومي رفت وي با خواهر كوچكش خيلي صميمي بود كوچك كه بود از تظاهرات كه مي آمد از شدت گرما چشمهايش قرمز شده بود وهميشه مي گفت مابايد شاه را از اين مملكت بيرون كنيم ودنيا گذرگاهي است كه قابل دلبستگي نيست وبزرگترين آرزويش شهيد شدن بود مادرش مي گويد من هميشه متوسل به شهيدان مي شوم تا مشكلم حل شود قبل از رفتنش به جبهه به وي گفتيم كه در سپاه بمان گفت اگر من به جبهه نروم پس چه كسي مي خواهد به جبهه برود واز كشورمان دفاع كند . خواهرش مي گويد تنها خاطره ام همان نماز خواندن بود كه نزد ايشان آموختم .

    ظهر ساعت 12 بود كه مي خواستم به مدرسه بروم خبر شهيد شدنش را آوردند آنروز آنقدر ناراحت بودم كه ندانستم كي به مدرسه رسيدم .مادرش مي گويد خواب ديدم كه عبدالله سوار بر اسب همراه با يك نفرديگر دور حياط دور مي خوردند از عبدالله پرسيدم او كيست . گفت حضرت قائم است وما مي خواهيم به مسافرت برويم فرداي آن روز خبر شهادتش را آوردند . ايشا سه بار با نيروي تداركاتي به جبهه رفت بار چهارم كه خودش رفت نه روز در جبهه بود كه خبر شهيدشدنش را آوردند.مادرش مي گويد خواب ديدم كه در حياط به صدا در آمد در را كه باز كردم ديدم پنج نفر هستند بعد از سلام واحوال پرسي از آنها سوال كردم شما كه هستيديكي از آنها گفت من ليلا هستم وايشان حضرت زينب واينها دختراهاي سيد الشهدا هستند گفتم شما  پسر مرا مي شناسيد گفتند ما با هم هستيم و الان پيش دوستهايش است پسرم آمد ديدم كه سوار بر اسب است واسب او سم هايش به رنگ حنا بود .ويك بار ديگر خواب ديدم كه همراه پسرم به يك جايي كه مثل شاه چراغ است رفته ايم از پسرم پرسيدم اينجا كجاست گفت دو قبر خانه شما وخانه پدر م است كمي آنطرفتر قبر شهدا بود گفت آنجا خانه ماست در آن مكان يك نفر قفل زرد رنگي برگي در دست داشت وفقط به خانواده هاي شهدا اجازه ورود مي داد جلوتر كه رفتيم يك كوچه بود گفتم اينجا كجاست جواب دادند اينجا بهشت است گفتم مي خواهم عبدالله را ببينم گفت اندكي صبر كن عبدالله راديدم كه صورتش نوراني و لباسهايي بر تن داشت گفتم عبدالله مدتي است كه سراغ مرا نمي گيريد گفت وقتي كه از دنيا رفتي مي داني من برايتان چكار كرده ام گفتم عزيزم تو كه زن هم نگرفته ايي گفت كمي صبر كن الان صدايش مي زنم زنش كه آمد چهره اي بسياز زيبا و دوست داشتني دارد وبچه اي كه در آغوشش بود گوشواره ي كوچكي در گوش داشت وتمام شاخه هاي اطرافمان پربود از بچه هايي كه در همان بود تولد مرده بودند وبه صورت ميوه به در خت آويزان بودند  واز درخت تغذيه مي كردند.بعد دختري كه ظرف آبي در دست داشت به پيش ما آمد گفت مادر تشنه ات نيست سوال كردم او كيست گفت او دخترت است كه مرده اكنون در بهشت است .

    خواهرش مي گويد ما افتخار مي كنيم كه يك برادر داشتيم واو هم در راه اسلام شهيد شده ودنباله سخنان وي مادرش را مي گيرد و مي گويد موقع آوردن خبر شهادتش پدرش كنار در اتاق ايستاده بود گفتم براي ميهمان ها شيريني ببر گفت آقاي طاهري خبر آورده اند كه عبدالله شهيد شده است ودوازده اسفند پيكر پاكش را با وجود جمعيت فراوان به خاك سپردند پدر وي لباسهايش را به فقرا داد همرزمان وي شهيد عبدالله قنبري ،قاسم صيادي ، رسول آخوندزاده موقع شهيد شدن همراه وي بودند.




     

    يك روز عبداله به پدرش مي گويد : پدر جان اگر مي تواني برايم موتور سيكلت بخر ! پدرش گفت : پسرم ، من مدتي است كه به « رحمان » پسر عمويت قول داده ام ، برايش موتور بخرم . اگر بخواهم براي توهم  موتور بخرم، دستم نمي رسد براي « رحمان » هم موتور بگيرم . چند روزي گذشت و پيش پدر آمد و گفت : من فعلاً موتور نمي خواهم اگر مي تواني براي پسر عمويم موتور بخر و به قولت عمل كن .

    نسبت به حجاب و پوشش خواهران خيلي حساس بود . و هميشه به آنها توصيه مي كرد ، الگوي خويش را حضرت زهرا (س) قرار دهيد و از او سرمشق بگيريد .

    باز مادر گراميش نقل مي كند :يك روز تعدادي از اقوام به خانه ما آمده بودند ،  همه گرم صحبت بودند و هر كس از هر دري سخن مي گفت . چشمم به عبداله افتاد ، ديدم كف دستهايش را روي گوش هاي خود قرار داده است . با تعجب از او پرسيدم : چي شده ؟ ! او گفت هيچي شما داشتيد با زبانتان گناه مي كرديد و من        نمي خواستم گوش دهم .

    روح بلند و پاك و بي آلايش او ره صد ساله را يك شبه طي كرده بود . او حتي به خاطر اين كه دل بچه ي فقير همسايه نشكند ، حاضر نبود لباس نو بر تن كند و ساعتي را كه پدر برايش خريده بود به دست خود نمي بست . مي گفت : حق همسايه را بايد رعايت كرد .

    يك روز عبداله به من گفت: اگر كسي امانتي به شما داد و روزي خواست آن را پس بگيرد ، آيا ناراحت و دلخور مي شوي ؟! گفتم : نه مادر جان . بعدها متوجه شدم كه درباره خودش كه امانت خداوند بوده ، با ما صحبت مي كرد .

    خواهرش مي گويد وقتي عبداله مي خواست ما را نصيحتي كند و راجع به حجاب با ما صحبت كند ، روي يك كاغذ مي نوشت :

    اي زن ! به تو از فاطمه اينگونه خطاب است

    زيبنده ترين زينت زن حفظ حجاب است

    آن را روي لبه تاقچه مي گذاشت و مي رفت . يكي از مسايلي كه اغلب خانواده هاي شهداء نقل مي كنند،  ارتباط و آگاهي شهيدان از طريق رؤياهاي صادق است كه چه بسا مسايل و موضوعاتي را شهيد گفته و يادآور شده كه بعدها عيناً به وقوع انجاميده است .

    مادر شهيد در اين زمينه اشاره مي كند : خواب ديدم كه عبداله سوار بر اسب ، همراه يك نفر ديگر در حياط  مي چرخند . از عبداله  پرسيدم : همراه تو كيست ؟ در خواب عبداله به من جواب داد : ايشان حضرت قائم (عج) است و ما مي خواهيم به مسافرت برويم . فرداي همان روز خبر شهادت او را به ما دادند .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربهشت سجاد(ع) برازجان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک   
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x