مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عبدالرسول حیدری

964
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عبدالرسول
نام خانوادگی حيدري
نام پدر علي
تاریخ تولد 1343/06/03
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/03/28
محل شهادت فاو
مسئولیت راننده
نوع عضویت جهادگر
شغل جهادگر
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن عالي حسيني
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

    «قرآن كريم»

    شهيد عبدالرسول حيدري فرزند علي در سال 1341 در خانواده اي مذهبي و متدين در روستاي عالي‌حسيني از توابع بخش مركزي شهرستان تنگستان ديده به جهان گشود ،دوران طفوليت و كودكي در دامن پاك و پر محبت مادري مهربان پرورش يافت . شهيد وقتي به سن 7 سالگي رسيد به مدرسه رفت و دوران تحصيلات ابتدايي را در  روستاي خود به پايان رسانيد و براي ادامه تحصيل به روستاي مجاور (چاوشي) عزيمت كرد و تحصيلات دوره راهنمائي را در آن روستا به اتمام رسانيد ، ولي بر اثر  فقر و تنگدستي و عدم امكانات تحصيلي موفق به ادامه تحصيل نشد و براي امرار معاش و كمك به خانواده به كارگري مشغول شد .قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، وي همواره از كساني بود كه در راه اندازي و تحرك  دسته هاي راهپيمايي نقش موثر داشت و در اكثر تظاهرات و راهپيماييها عليه رژيم ستم شاهي چه در شهر و چه در روستا پبش قدم بود .

    بعد از پيروزي انقلاب نيز همچنان در خط ولايت و رهبري بود و در نمازهاي جمعه مرتب شركت مي كرد .

    وي عشق  علاقه زيادي به اسلام و انقلاب و رهبر داشت و در راه رسيدن به هدفش لحظه اي آرام  نداشت .امام عزيز را آيينه تمام نماي اسلام  مي‌دانست  و مي گفتند براي برپا داشتن كلمه الله بايد به نداي نايب امام زمان (عج) امام خميني (ره) پاسخ بدهيم و چشم نايت كاران را كور نماييم و آنها را به زباله دان تاريخ بفرستيم.

    همزمان با شروع جنگ تحميلي تصميم گرفت به جبهه برود . در سال 61 دو بار  از طرف بسيج به مدت 6 ماه به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام گرديد . در سال 1362 به خدمت مقدس سربازي به صورت پاسدار وظيفه از طريق سپاه به كردستان اعزام شد و پس از چند ماهي از خدمت معاف گرديد . ولي  با عشق و علاقه اي كه به اسلام وانقلاب داشت آرام نگرفت و از طريق جهاد سازندگي استان بوشهر جهت آموزش رانندگي لودر به قم اعزام گرديد و پس از دوره آموزش رهسپار جبهه ها شد. بطور متوالي با تلاش بي وقفه اش در خط مقدم جبهه در حالي كه خود سنگري نداشت  مشغول ساختن سنگر براي رزمندگان اسلام بود  بدين سان پس از چند سال تلاش وكوشش خستگي ناپذير در جبهه هاي گرم خوزستان در تاريخ 28/3/65  در نيمه هاي شب در حالي كه مشغول سنگر سازي بود در خط مقدم جبهه شهر آزاد شده فاو هدف آماج تيرهاي دشمن بعثي قرار گرفت و سرانجام به آرزوي ديرينه خود دست يافت و شربت شهادت نوشيد و به لقاءالله پيوست .

    روحش شادو راهش پر رهرو باد
    ادامه مطلب
    وصيت نامه شهيد عبدالرسول حيدري

    بنام خدا ياري دهنده مستضعفان و درهم كوبنده كاخهاي ظلم و ستم .

    بنام خدايي كه هر روز شاهد پيروزي‌هايي هستيم كه از جانب او بر بندگانش مي آفريند .

    ميدانم كه اي مادر عزيزم درد  دل مي كني ، غصه داري ،غم داري كه من بروم به جبهه اما اين جنگ بر ما ملت انقلابي ايران تحميل شده ، اگر من هم نروم و ديگري هم نرود  فقط ما بايد خوشحال باشيم كه زنده ايم؟، ما بايد تا آخرين قطره خونمان را در راه اسلام عزيز فدا كنيم ، اگر ما نرويم جبهه، اين صداميان از خدا بي خبر هرچه دلشان  بخواهد توي كشور ما چپاول كنند و ماهم ساكت بنشينيم  بعدا هم ما زنده ايم . وقتي يك نفر از يكي از امامان مي پرسند يك وقتي بوده كه شما در مرگ طبيعي بميريد ؟ پاسخ مي دهد : نه … ما يا به قتل رسيده ايم يا مسموم كرده اند ما را . ما پيرو اين ائمه هستيم نبايد به ظاهر شيعه و به باطن شيعه نباشيم اين خوب نيست و بايد ما كه پيرو  اينها هستيم بايد حركت كنيم  برويم به جبهه و صدام و صداميان  را  يك گوشمالي بدهيم كه تا يك عمر نتوانند از زمين بلند شوند .

    امام خميني لبيك ، حسين (ع) لبيك به اميد پيروزي نهايي .

    اي خداي بزرگ يك نظر سوي ما كن       ما را از دست پليدان رها كن

    اي حسين (ع) ، اي امام شهيدم ، بهر مظلوميتت در فغانم .

    اي امام زمان (عج) هادي ما ياري كن از كرم رهبر ما .

    اي امام زمان تا كي نمي‌آيي ؟فرزند فاطمه (س) از چه نمي‌آيي؟ تا كي بايد فرزند فاطمه پشت پرده غيبت بماند ؟ مادر عزيزم شيرت بكن حلالم .پدرم حلالم كن چونكه شما خيلي زحمت مرا كشيده ايد ، از پدر و مادرم جدا شدن خيلي  سخت است . اما مسئله بر اين است كه ما برويم اين صداميان را نابود كنيم .

    نصر من الله و فتح قريب                        والسلام

     
    وصيت نامه دوم  شهيد عبدالرسول حيدري

    درود بر رهبر كبير انقلاب

    بنام خداوند بخشنده و مهربان بنام خداوند درهم شكننده كاخهاي مستكبرين .

    خداوندا ! از تو سپاسگزاريم كه به ما نيرو عطا فرمودي تا در اين روز و در آن مكان مقدس بتوانيم بر ضد نا پاكان در روي زمين بجنگيم و زمين را از فاسدين پاك نمائيم .

    خداوندا ! به خاطر دين اسلام بوده كه كشورهاي مرتجع منطقه ما را مورد تجاوز قرار داده اند .

    خدايا !تو ما را ياري كن كه در تحكيم كلمه حق كوشا باشيم .ما كه الان داريم به جبهه‌ها سرازير مي‌شويم به خاطر يك وجب خاك نيست  به خاطر اسلام است كه ما داريم خون   مي دهيم و به خاطر بر پاداشتن كلمه حق جاي باطل ،قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا ، ما كه مي گوييم پيرو حسين و فرزند برومندش خميني عزيز هستيم، ما بايد ترسي از كشتن نداشته باشيم و بايد تا آخرين قطره خونمان را فداي اسلام بكنيم .

    وقتي از  يكي از امامان مي پرسند  آيا كسي از  شما  هست كه در مرگ طبيعي مرده باشد  ؟        پاسخ مي دهد : نه … او مقتولاً و او مسموماً ،ما يا به قتل رسيده ايم يا مسموم شده‌ايم .

    ما بايد پيرو ائمه باشيم . بعدا پدرو مادرم درست  است كه شما زحمت كشيده ايد كه ما را بزرگ كرده ايد اما امروز اسلام در خطر است و ماهم بايد از اسلام دفاع كنيم .دفاع وظيفه شرعي هر مسلمان است .

    والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

     

    خداوندا !سايه پر بركت امام را بر سر مسلمين جهان مستدام بدار.

    پروردگارا ! آنچنان قدرتي به ملت ايران عنايت بفرما  كه در برابر سختيها صبور و بردبار باشند .

    زندگي خوب است اما جرعه جام شهادت

    ميكشم سرتا به بزم عشق شيرين بميرم

    از شراب جان مادر ، باده تسليم خوردم

    ميروم تا با رضاي كامل مادر بميرم

    من چو مفلوكان نخواهم كه در بستر بميرم

    ميروم تا همچو مردان در دل سنگر بميرم
    ادامه مطلب
    مصاحبه و گفتگو با پدر شهيد عبدالرسول حيدري

    جناب آقاي علي حيدري فرزند گرگعلي سن 75 سال داراي چهار پسر و دو دختر كه همه آنها ازدواج نموده اند و فرزند سوم ايشان شهيد عبدالرسول حيدري كه در سال 65 در جبهه حق عليه باطل به درجه رفيع شهادت نائل گشته است .

    مادر شهيد به نام خاتون حيدري كه خانمي بسيار مهربان و مؤمنه وزني با فضيلت بود و در پرورش و تربيت شهيد نقش بسزايي داشت .اكنون چند سالي است از دار فاني دنيا به سراي باقي شتافته و در جوار فرزندش آرميده است .

    و… و اما زيلاً به گفتگويي كوتاه با پدر شهيد ملاحظه بفرمائيد:

     

    سؤال: لطفاً از خلق و رفتار شهيد در منزل بگوييد :

    جواب :شهيد در منزل نسبت به بنده و مادرش و كل خانواد ه خيلي خوش رفتار و مهربان بود .اخلاق بسيار نيكويي داشت . كلاس پنجم  ابتدايي بود آن زمان كار مي كرد و در امورات  زندگي به ما كمك مي كرد . گاهي يادم نمي آيد كه باعث ناراحتي من و مادرش شود . هميشه در كارهاي منزل به مادرش كمك مي كرد . كارهاي بيرون منزل هم انجام مي‌داد .

    سؤال : در مورد فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي شهيد نيز توضيح دهيد:

    جواب :ايشان خيلي علاقه به مسجد داشت و تمام نمازهايش را در مسجد مي خواند و هم به امورات مسجد و نظافت و پاكيزگي آن رسيدگي مي‌كرد و هم اذان گوي مسجد بود و در مسجد براي مردم احكام دين مي گفت ، مردم او را قبول داشتند ، برخورد و رفتارش با مردم خيلي صميمي و برادرانه بود با  هيچ كسي در محل قهر نبود، هميشه سعي مي كرد بين مردم  را اصلاح كند ، مردم را دعوت به خوبي مي كرد . با وجود در آمد كمي كه داشت ازجبهه كه بر مي گشت به خانه فقراء سركشي مي كرد و به طور پنهاني كمك مي‌كرد .

    ماه محرم در حسينيه ، نوحه خواني و سينه زني مي كرد . ماه رمضان هم خودش سر مقابله بود و دعاي افتتاح مي خواند و مسئول جلسات قرآن بود و علاقه زيادي به مسجد و حسينيه داشت . چند سالي كه در جبهه بود . در ماههاي رمضان مرتباً مرخصي مي گرفت و براي استفاده از اين ماه به روستا مي آمد و در اين ماه مبارك مشغول عبادت مي‌شد .

     

    سؤال : و بالاخره در مورد نحوه شهادت شهيد بفرمائيد:

    جواب :آخرين باري كه به منزل آمد همين ماه مبارك رمضان بود  در اين ماه مثل هر سال تا آخر ماه نماند و دلش هواي جبهه و جنگ داشت ومرخصي را ناتمام گذاشت و به جبهه بازگشت و پس از چند روز بيشتر طول نكشيد حدود 10 روز بود كه خبر شهادتش را براي ما آوردند .وي در منطقه عملياتي فاو به شهادت رسيد .

    من و مادرش براي ديدن پيكرش به بوشهر رفتيم و درجهاد سازندگي پيكرش را ملاقات كرديم و او را در آغوش گرفتيم و پيشاني و صورتش را براي آخرين بار بوسيديم و خدا را شكر كرديم كه فرزندمان همچون امامش در صحراي كربلا به دست همين كافران به شهادت رسيد . او هم براي اسلام و دين به شهادت رسيد . در بوشهر مراسمي در جهاد برگزار كردند و بعد به جهاد سازندگي اهرم منتقل كردند و در اهرم هم از جهاد سازندگي تا مركز شهر تشييع جنازه با شكوهي انجام شد و بعد در محل آبگرم مير احمد با حضور اكثر مردم محل و جهادگران در جوار ساير شهداي روستا  به خاك سپرده شد .

     
    ادامه مطلب
    سجاياي اخلاقي ، خدمات و ويژگي هاي شخصي شهيد عبدالرسول حيدري از زبان برادرش محمود حيدري

    شهيد در مرحله اول از خودشناسي آغاز كرد و با جهاد عليه نفس ، به مرحله خداشناسي رسيد و به مرحله اي رسيد كه ديگر اين جهان خاكي برايش مطرح نبود و بايد مي رفت .

    ما  در خانواده اي فقير و مستضعف به دنيا آمديم ،خانواده اي كه طعم تلخ فقر و تهيدستي را چشيده و لمس كرده و رنج و مصيبتها را با صبر و شكيبايي پشت سر گذاشته ، ما  در روستايي زندگي مي كرديم كه از حداقل امكانات بي بهره و محروم بود .

    ايشان در اين  مدت سه سال راهنمايي در منزل يك سيد جليل القدر و روحاني وارسته‌اي به نام سيد عبدالله اسلامي  زندگي مي‌كرد و از ملكات اخلاقي و فضائل ديني و معنوي اين روحاني برخوردار شد و عشق و علاقه اي وصف ناشدني در روحيات وي ايجاد شد بطوريكه بسيار علاقه مند به مسجد و نماز اول وقت بود ، اكثر اوقات در مسجد بود و امورات مسجد را انجام مي داد . موذن مسجد بود و نداي رسا و بلند اذانش با گوشهاي مردم آشنا بود ، مورد احترام و تحسين مردم روستا بود .  امر به معروف و نهي از منكر را  وظيفه مي دانست . در نماز جماعت، مسائل ديني و احكام دين را براي مردم بيان مي كرد . پاي بند به انجام واجبات بود و بسيار تاكيد مي كرد .

    به هيچ كس اجازه نمي داد كه جلويش پشت سر ديگري غيبت كند و اگر اين كار را مي‌كرد كلامش را قطع مي كرد و يا گوش نمي داد و بلند مي شد و از آن مجلس خارج مي‌شد .

    وقتي جنگ شروع شد مرحله جديدي در زندگي شهيد پديد آمد . يادم نمي رود يك شب وقتي خوابيده بوديم در نيمه هاي شب  به طور ناخود آگاه بلند شدم و  به سراغ شهيد رفتم و به وي گفتم كه خميني ميگه بيا . خميني  ميگه بيا .  و وقتي صبح شد پيش من آمد و مي گفت : ديشب چه شده بود و من گفتم : نمي دانم و خودش  اين جملات را كه من گفته بودم برايم مي گفت و مادرم همين كلمات را تكرار مي كرد و از آن به بعد ناراحت بود كه جهادي براي  ما ميسر شده و مي ترسم جنگ تمام شود و من در اين جهاد شركت نكرده باشم . زيرا مادرم نمي گذاشت و او هم نمي خواست كه بر خلاف ميل مادرم عمل كند .ايشان به پدر و مادر احترام خاصي قائل بود و بدون او زندگي براي ما خصوصا مادرم خيلي سخت بود .اما يك روز آن اتفاق افتاد و همراه پسر عمويم راهي جبهه شد و از آن موقع ديگر پشت سر هم و  مرتبا به صورت بسيجي داوطلبانه در جبهه حضور داشت .

    يك بار وقتي از جبهه برگشت گفت : بايد بروم و سخت ترين كار در جبهه بر عهده بگيرم و رفت و آموزش رانندگي لودر را ديد و در جهاد باختران به صورت داوطلب مشغول فعاليت و سنگرسازي شد ، هر سه ما يك بار براي مرخصي  مي آمد و در ماه مبارك رمضان هم يك ماه مرخصي مي گرفت چون در اين ماه خيلي علاقه به روزه گرفتن و قرآن داشت و مسئوليت جلسات قرائت قرآن را در حسينيه بر عهده داشت .

    بعد از شهادت شهيد عبدالرسول ما خيلي سختي و رنج كشيديم و مادرم شب و روز گريه مي كرد و يك روز كه با مادرم  عصر بود و خيلي گريه كرديم شب كه به خواب رفتيم در عالم خواب شهيد را به خواب ديدم كه خيلي ناراحت است و فقط يك جمله به من گفت كه با اين گريه ي شما فاطمه زهرا(س) ناراحت شده و من هرگز بعد از 18 سال اين جمله را فراموش نمي كنم و آن شب تا صبح نخوابيدم و در فكر بودم كه ما با گريه خود هم اجر شهيد را ضايع و هم معصومين را غمگين مي كنيم و معصومين و امامان ما هرگز ما را فراموش نكرده و تنها نخواهند گذاشت و بايد قدر و مزلت شهيد و شهادت  را شناخت . آن موقع است كه ديگر هيچ قدرتي براي انسان ترسناك نيست.
    اخلاص شهيد

    از ويژگي هاي بسيار با ارزش شهيد  اخلاص و بي ريايي وي بود اصلا دوست نداشت مطرح شود  خيلي از كارهاي خير  كه انجام مي داد كسي متوجه نمي شد بعد از شهادتش بود كه بعضي ها مي آمدند و  از كمكهايي كه ايشان به فقرا مي كرد تعريف مي كردند .

    در همين آخرين روزهاي مرخصي‌اش در  اواخر ماه رمضان بود كه مرتبا به خانواده‌هاي فقرا سركشي مي‌كرد و با حالتي خاص به منزل آنها مي رفت و مقداري پول زير پتويي كه برايش انداخته بودند مي گذاشت و بلند مي شد و به طور مخفيانه بدون اينكه خودشان متوجه شوند كمك مي كرد .خيلي ساده زندگي مي كرد هميشه لباسهاي ساده مي پوشيد و پيراهنش را روي شلوار مي‌انداخت، در كوچه با قدمهاي بلند و سريع حركت مي كرد  وبه نامحرم اصلاً نگاه  نمي‌كرد و بسيار در روستا  امر به معروف و نهي از منكر مي كرد ،  به خانمها مرتبا تذكر به رعايت حجاب مي داد.

    حضور ايشان در مجالس به افراد اجازه غيبت را نمي داد و با جرات و بدون چشم پوشي جلوي غيبت كردن را مي‌گرفت.

     

     
    خاطره اي از جبهه و اولين  اعزام

    خاطرات ، اندوخته هاي  با ارزش و حرفهاي درون دل هر انساني است كه دوست دارد آنها را بيرون بريزد و عبرت و درسي باشد براي آيندگان و براي ياد آوري گذشته هاي سخت كه انسان با سختي ها ساخته مي شود . از بهترين خاطرات انسان مي تواند همان حوادث و مشكلات  در زندگي باشد تا آيندگان آنها را بخوانند . الآن 22 سال از آن تاريخ گذشته اما آن خاطرات هنوز در ذهنم هست و بعضي اوقات براي دوستان مرور مي‌كنم  .براي اولين بار بود 19 سال بيشتر سن نداشتم كه به اتفاق پسر عموي شهيدم  عبدالرسول حيدري از طريق بسيج اهرم به بوشهر و سپس به شيراز اعزام شديم

    عشق و علاقه  زيادي به جبهه داشتيم ، لحظه شماري مي كرديم تا اينكه به شيراز رسيديم و سريعا سازماندهي شديم و در قالب گردان 965 به تيپ امام سجاد (ع) «لشكر 19 فجر» اعزام گرديديم شهيد عبدالرسول حيدري در بعد معنوي نسبت به ساير اعضاء گردان وضعيت ممتازي داشت . در خاطرم هست يك روز در اردوگاه تيپ كه آن زمان  در منطقه دشت عباس مستقر بود ، در گردان فوق  فرمانده اردوگاه ، برادر اسلام نسب كه بعدا شهيد شد  نيروها را براي عمليات محرم توجيه  مي كرد . شهيد اسلام نسب براي تنوع و اينكه بداند سطح آشنايي بسيجيان با احكام چگونه است . سؤالاتي در مورد احكام دين مطرح كرد و جايزه آن را پرتاب نارنجك دستي تعيين نمود . سه نفر براي جواب حاضر شدند و شهيد عبدالرسول در بين آن سه نفر كاملترين جواب را داد و فرمانده يك نارنجك دستي  را به عنوان جايزه به ايشان داد و شهيد نارنجك را گرفت و اظهار داشت اين نارنجك را  به عنوان كمك به جبهه هديه نمودم و از پرتاب نارنجك صرف نظر نمود .در طول مدتي كه در جبهه با هم بوديم  بسيار شجاع و نترس بود . بدين لحاظ اكثر بچه هاي بسيجي خواهان حضور او در سنگر يا يگان خود بودند و هيچگاه از شدت آتش دشمن ترسي به دل راه     نمي داد و در شدت تير و گلوله و خمپاره، ماموريت خود را به نحو احسن انجام مي داد . و حتي كارهايي كه وظيفه او نبود انجام  مي داد مثلاً  هرگاه رزمنده اي مجروح مي‌شد بدون فوت وقت سريعا حركت مي كرد و او را نجات  مي داد و به پشت جبهه انتقال مي داد چنان كه در عمليات محرم او را در حالي كه بدن و تمام لباسهايش خونين بود مشاهده كردم و ازاين وضعيت سؤال كردم ،كه آيا مجروح شده‌اي ؟گفت : نه ! ما لياقت مجروح شدن هم نداريم !اين خون همرزمان بسيجي ام مي باشد كه شهيد و مجروح      شده اند .  گردان ما روي تپه هاي الله اكبر مستقر بود و به لحاظ نامناسب بودن راه  كه رمل و ماسه اي بود خودروهاي لجستيكي قادر به آمدن در خط مقدم  نبودند و غذا و مهمات توسط يك تانك پي ام پي (pmp) تا مسافت

    300 متري مي آمد و هرگروه مي بايست به طور نوبتي غذا و مهمات را به خط مقدم منتقل كرده و تحويل نيروها بدهند ايشان بدون توجه به نوبت بندي كراراً خود  پيشتاز مي شد و به جاي ديگران هم اين كار را انجام مي داد و چون منطقه خطر ناكي بود ايشان  بي باكانه مي رفت و اين كارهاي شجاعانه ، وي را زبان زد تمام اعضاء گردان و فرماندهان كرده بود و اين خصوصيات شاخص وي باعث شده بود كه در گردان به عنوان بچه شير معروف شود.

    راوي حاج عيسي حيدري

     

     

     

     

     
    آنان كه رفتند

    خوشا آنان كه در راه عدالت

    به خون خويش غلطيدند و رفتند

    خوشا آنان كه بر اين عرصه خاك

    چو خورشيدي درخشيدند و رفتند

    خوشا آنان كه  با عزت در اين راه

    بساط خويش برچيدند و رفتند

    خوشا آنان كه در راه آزادي

    حساب خويش سنجيدند و رفتند

    خوشا آنان كه از پيمانه حق

    شراب عشق نوشيدند و رفتند

    خوشا آنان كه در راه فضيلت

    جوان دادند و خون دادند و رفتند

    (مآخذ از كتاب بذر خون)
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارعالي حسيني
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
    your comments
    guest
    0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دلنوشته ها
    0
    ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x