مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید سید علیرضا یاسینی

2743
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام سید علیرضا
نام خانوادگی یاسینی
نام پدر عبدالمطلب
تاریخ تولد 15 فروردین ماه 1330
محل تولد خوزستان - خوزستان
تاریخ شهادت ۱۵ دی ۱۳۷۳
محل شهادت سقوط پرواز اصفهان به تهران
مسئولیت معاون هماهنگ‌ کننده و رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
نوع عضویت ارتشی خلبان
شغل نظامی
تحصیلات ارشد دافوس
مدفن بهشت زهرا تهران
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • داستان
  • سید علیرضا یاسینی در سال ۱۳۳۰ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود.دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش سپری و با اخذ دیپلم متوسطه در سال ۱۳۴۸ با انتخاب شغل خلبانی به استخدام نیروی هوایی درآمد. آموزش‌های نظامی، آکادمی پرواز و پرواز مقدماتی را در ایران سپری کرد و برای گذراندن دوره تکمیلی پرواز به آمریکا اعزام شد. در این مدت دوره‌های آموزش خلبانی هواپیماهای آموزشی " تی – ۳۳" و همچنین هواپیمای پیشرفته شکاری "اف – ۴" را با موفقیت به پایان رسانید و در فروردین ماه سال ۱۳۵۱ با اخذ نشان خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه ششم شکاری آغاز به کار کرد.

    او برای پرواز با هواپیماهای "اف – ۴" به پایگاه یکم شکاری اعزام و پس از طی کردن آموزش کابین عقب هواپیمای مذکور به پایگاه هفتم شکاری منتقل شد. آموزش کابین جلوی هواپیمای " اف – ۴" را در سال ۱۳۵۳ در پایگاه یکم گذرانید و به عنوان افسر خلبان شکاری کابین جلو در گردان ۳۳ پایگاه سوم شکاری مشغول خدمت شد.

    یاسینی با اوج گیری تظاهرات همه جانبه علیه رژیم شاه با وجود فضای فشار و اختناق در ارتش، با پخش اعلامیه حضرت امام در بین کارکنان متعهد، دست به فعالیت‌های ضد رژیم زد، با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و خروج مستشاران خارجی از ایران همچون دیگر کارکنان متعهد نیرو به حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب پرداخت و با تشکیل گروه‌های کار، در امر بازسازی و راه اندازی سامانه‌ها و تجهیزات اهتمام ورزید. علیرضا یاسینی از جمله خلبانانی بود که با شروع جنگ تحمیلی در عملیات غرور آفرین ۱۴۰ فروندی آغاز جنگ در حمله به خاک دشمن نقش مهمی ایفا کرد. او در طول جنگ نیز همواره خلبانی پیشقراول و خط شکن بود. در یک مورد و در ابتدای جنگ که دشمن متجاوز از طریق دریا و با چند فروند ناوچه پیشرفته "اوزا" قصد پیاده کردن نیرو در جزیره نفت خیز خارک را داشت یاسینی با هواپیمای خود از پایگاه بوشهر به پرواز درآمد و ناوچه‌های مهاجم عراق را به قعر خلیج فارس فرستاد. او در طول جنگ با پروازهای پی در پی خود ضربات کوبنده‌ای را به دشمن متجاوز وارد می‌کرد جنگ و شرکت در عملیات‌های جنگی در رأس برنامه‌هایش قرار داشت و همواره یکی از افراد ثابت دسته‌های پروازی در عملیات‌های حساس بود.

    علیرضا یاسینی پس از طی مراحل مختلف خدمتی در سال ۱۳۷۱ مسئولیت معاونت هماهنگ کننده نیروی هوایی را بر عهده گرفت. او همواره یکی از فرماندهان گره گشای نیروی هوایی محسوب می‌شد. مسئولیت‌های متعدد این شهید بزرگوار نشانگر این است که هر جا مشکلات غلبه یافته و اجرای امور را مختل می‌کرد برای سامان بخشی امور به آنجا اعزام می‌شد. موفقیت‌های این شهید والامقام مرهون ویژگی‌های فردی و شخصیتی است که می‌توان به شجاعت، بی باکی، اعتماد به نفس، قناعت، تعهد، رازداری و وظیفه شناسی او اشاره کرد. یاسینی عاشق پرواز بود و با وجود مسئولیت‌های مختلف فرماندهی که داشت دست از پرواز نمی‌کشید. وی با انواع مختلف هواپیماها از جمله "اف – ۶"، "اف – ۳. اف"، "میگ – ۲۹" و "سوخو – ۲۴" پرواز می‌کرد، اما هواپیمای محبوبش "اف – ۴" بود.

    سرانجام پس از سال‌ها تلاش و شرکت در جنگ تحمیلی هشت ساله در حالی که در سمت معاونت نیروی هوایی بود در تاریخ ۱۵ دی ۷۳ به هنگام بازگشت از ماموریتی که به اصفهان داشت به همراه شهید ستاری - فرمانده وقت نیروی هوایی – جمعی از مسئولان و فرماندهان نیرو در اثر سانحه سقوط هواپیما به ملکوت پر کشید و در پروازی جاودانه به معبود خویش پیوست. خاطره شهید سرلشکر یاسینی همچون دیگر شهدای نیروی هوایی همواره در سینه‌ها خواهد ماند.

    در طی دوران دفاع مقدس یاسینی طرح‌های ابتکاری مختلفی را که ناشی از نبوغ نظامی او بود برنامه ریزی و اجرا کرد که به بررسی بخشی از آن‌ها می‌پردازیم.

    یکی از مشخصه‌های نبوغ نظامی در فرماندهان درک صحیح آنان از اصول جنگ است. بنا به گفته فیلد مارشال مونتگمری:" فرماندهان دارای نبوغ نظامی اصول جنگ را حفظ نیستند؛ بلکه این اصول قسمتی از مخ آنان است". یکی از اصول برجسته جنگ اصل عافلگیری است که انجام آن نیاز به خلاقیت و نوآوری در تاکتیک، تکنیک و ابتکار عمل در فریب دشمن دارد. غافلگیری انواع مختلفی دارد که نمونه‌هایی از آن‌ها را می‌توان غافلگیری در زمان، غافلگیری در تاکتیک و ... دانست.

    برای مثال نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، از عملیات غافلگیری در تاکتیک استفاده کرده و به رغم دشواری و پیچیدگی‌هایی که در عملیات عبور از رودخانه کارون وجود داشت از آن استفاده و از کارون عبور کردند. در عملیات والفجر ۸ نیز نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران از غافلگیری در تاکتیک و تکنیک با هم استفاده و نیروهای غواص در خط دفاعی عراقی‌ها نفوذ کردند؛ اما در زمینه اصل غافلگیری در انجام عملیات نیز می‌توان به یکی از اقدامات شهید یاسینی در این زمینه اشاره کرد. در ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ که حمله نیروهای زمینی و هوایی عراق به کشورمان آغاز شد شهید یاسینی که در پایگاه محل خدمت خود – پایگاه بوشهر – حضور داشت به محض شنیدن این خبر همرزمانش را فرا می‌خواند و با تدبیر وی در همان روز تعدادی از خلبانان ارتش جمهوری اسلامی ایران بدون از دست دادن زمان پس از حدود نیم ساعت کار بر روی نقشه و برنامه پروازی برای تلافی حملات رژیم عراق و نشان دادن زهر چشم به نیروهای دشمن به طرف پایگاه مهم شیعه عراق پرواز می‌کنند.

    سرهنگ خلبان "مسعود اقدام" که از همرزمان شهید یاسینی بوده است می‌گوید:" وقتی به گردان رسیدم دیدم تعدادی از خلبانان به همراه شهید یاسینی و شهید دژپسند در کف اتاقی در گردان نشسته‌اند و مشغول بررسی نقشه برای عملیات هستند.

    حدود نیم ساعت روی نقشه و برنامه پروازی کار کردیم تا اینکه برنامه آماده شد. هدف پایگاه شعیبه بود که یک دسته چهار فروندی با هشت خلبان برای انجام مأموریت در نظر گرفته شد با اشاره شهید یاسینی موتور شماره دو و بعد شماره یک روشن شد. با برداشتن چوب چرخ‌ها، پرنده‌های آهنین ما به سوی باند پروازی حرکت کردند و لحظه‌ای بعد یکی پس از دیگری در دل آسمان جای گرفتیم. به طرف پایگاه شعیبه می‌تاختیم که پایگاه فاو و ام القصر عراق نیز جلو چشمانمان خودنمایی می‌کرد.

    هیچ پدافندی کار نمی‌کرد. شهید یاسینی با تعجب گفت: آقا مسعود! مثل اینکه عراقی‌ها خوابند! من گفتم: نه آقا رضا! خواب نیستند خیالشان آسوده است. زیرا فکر نمی‌کنند که ما بتوانیم با این سرعت به حمله آن‌ها پاسخ دهیم. شهید یاسینی گفت: شاید! چون ساعتی پیش بیشتر پایگاه‌های ما را بمباران کردند؛ ولی کور خوانده‌اند. چنان ضرب شستی بهشان نشان دهیم که نفهمند از کجا خورده‌اند".

    در این عملیات که در واقع اولین ماموریت جنگی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران علیه عراق بود شهید یاسینی و همرزمانش موفق می‌شوند با استفاده از غافلگیری دشمن و بدون اینکه آسیبی ببینند اهداف مورد نظر را بمباران کرده و به پایگاه خود بازگردند.

    نمونه‌ای دیگر از رعایت اصل غافلگیری توسط شهید یاسینی در عملیات اولین روز مهرماه ۱۳۵۹ مشاهده می‌شود در آن روز با تدبیر شهید یاسینی به عنوان فرمانده عملیات چهار فروند هواپیما برای حمله به تلمبه خانه مارد عراق آماده می‌شوند؛ اما در هنگام آغاز عملیات هوا ابری شده و سپس بارش باران آغاز می‌شود. همرزمان شهید یاسینی برای شروع عملیات نگران و دو دل می‌شوند. در این هنگام شهید یاسینی بهترین زمان برای استفاده از اصل غافلگیری در حمله به دشمن را همان شرایط زمانی میداند و عملیات را شروع می‌کند. او و همرزمانش موفق می‌شوند اهداف مورد نظر را بمباران کرده و به پایگاه خود بازگردند.

    سرهنگ خلبان مسعود اقدام که از همرزمان شهید یاسینی دراین عملیات بوده است، می‌گوید:" هدف را در چهار نوبت مورد اصابت قرار دادیم و از هواپیما که پیاده شدیم من به گرمی او را در آغوش فشردم و در دل به صلابت واقتدارش که هر مشکلی را از پیش رو بر می‌داشت آفرین گفتم".

    این مشخصه را می‌توان یکی از اولین و مهمترین مشخصه‌های لازم برای نبوغ نظامی وابتکار عمل یک فرمانده به حساب آورد. چنین فرماندهانی با داشتن جرأت، جسارت و شجاعت بسیار به خداوند متعال اتکا کرده وبه صف دشمن هجوم می‌برند واین صفات علاوه بر اینکه موفقیت آنان را در رسیدن به اهداف مورد نظر تضمین می‌کند آثار بسیار مطلوب و تعیین کننده‌ای در میان نیروهای تحت امرشان باقی می‌گذارد.

    در اواخر جنگ تحمیلی نیروهای عراقی برای بازپس گیری فاو، دست به عملیات گسترده‌ای زدندو نیروهای جمهوری اسلامی ایران هم برنامه ریزی کردند که پروازهای متعددی در آنجا انجام شود. هدف از این پروازها بمباران عقبه دشمن ونیروهای کمکی آنان بود تا نیروهای خودی بتوانند در پناه این بمباران‌ها، سالم به عقب برگردند و اسیر نشوند. شهید یاسینی در آن موقع فرمانده پایگاه بوشهر بود و قرار می‌شود که تعدادی از پروازها را خلبانان این پایگاه انجام دهند. سرتیپ خلبان "روح الدین ابوطالبی" در خاطرات خود می‌گوید:" یکی از خلبانان را در برنامه پروازی قرار دادم و پس از آن به ترتیب، خلبانان بعدی را تعیین کرده بودم. حدود ۱۰ دقیقه مانده به شروع نخستین پرواز، شهید یاسینی که در آن موقع فرمانده پایگاه بود در حالی که خود را به چتر وکلاه مجهز کرده بود، وارد آلرت شد. اصرار ما برای جلوگیری از پرواز ایشان موثر نیفتاد و به طرف نخستین هواپیمایی که آماده پرواز بود رفت و در چشم بر هم زدنی درون کابین قرار گرفت.

    این عمل او باعث روحیه گرفتن سایر دوستان پرواز شد؛ به گونه‌ای که برای رفتن به مأموریت از هم سبقت می‌گرفتند. در آن روز موفق شدیم هر ده دقیقه یک بار، تعدادی از هواپیماها را روانه منطقه کنیم و شهید یاسینی در آن روز، دو بار مأموریت جنگی انجام داد.

    شهادت و پرواز ابدي

    در تاريخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپيماي جت استار حامل فرماندهان ارشد نيروي هوايي، (شهيد منصور ستاري، شهيد ياسيني و شهيد مصطفي اردستاني) از تهران به سمت كيش پرواز كرد تا فرماندهان در جلسه شوراي هماهنگي نيروي هوايي در كيش شركت كنند. بعداز ظهر قرار مي شود كه هواپيما قبل از عظيمت به تهران، در پايگاه هوايي اصفهان توقفي كوتاه نمايد. بعد از بازديدي كوتاه از اين پايگاه، هواپيما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران مي شود و پس از دقايقي هواپيما به پرواز درمي آيد.
    ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوي خلبان اعلام مي شود كه به علت بازشدن پنجره كابين خلبان، هواپيما مجبور به فرود اضطراري مي باشد. لحظاتي بعد هواپيما در حال گردش براي نشستن بر روي باند در 64 كيلومتري جنوب پايگاه اصفهان، سقوط مي كند و چراغ زندگي سيد علي رضا ياسيني براي هميشه خاموش مي شود و او به درجه رفيع شهادت نائل مي آيد.
    شهيد ياسيني در زمان شهادت 43 سال داشت و از وي سه فرزند پسر و يك دختر به يادگار مانده ولي ياد و خاطره دلاوري ها و رشادت هايش، هيچگاه از ذهن مردم ايران و پرسنل نيروي هوايي ارتش، پاك نخواهد شد.
    گفتني است كه ايشان پس از تيمسار محققي بيشترين ساعت پرواز (2759 ساعت) را با فانتوم داشتند و همچنين پايگاه ششم شكاري بوشهر به نام اين بزرگوار مزين شده است.

    لازم به ذكر است كه خانواده ياسيني يك شهيد و يك جانباز را نيز تقديم انقلاب، اسلامي و ايران اسلامي نموده است.شهيد رضا ياسيني كه در سن 17 سالگي در تنگه چزابه به شهادت رسيد و عباس ياسيني كه جانباز قطع عضو مي باشند.

    در اینجا شهید یاسینی با اینکه خودش فرمانده پایگاه بود و انتظاری از او نبود تا درمأموریت‌های رزمی شرکت کند، برای بالا بردن روحیه نیروهای تحت امرش، خود پیشاپیش همه آماده انجام مأموریت می‌شود.

    در واقع او با این اقدام، بخشی از مفهوم نبوغ نظامی را که قرار دادن خود به عنوان الگویی قابل پیروی برای دیگران است به منصفه ظهور می‌رساند و به قول رابینز، با انجام این عمل توسط یک فرمانده، خلاقیت و نبوغ نظامی، جزوی از فرهنگ آن گروه نظامی خواهد شد و دستگاه ذهنی وکوشش و تعقل افراد برای گسترش این عنصر، سازماندهی و ساماندهی می‌شود.

    شهید یاسینی از نگاه مقام معظم رهبری:

    مقام معظم رهبری: شهید یاسینی مردی مومن بود پرتلاش بود صادق بود صمیمی بود
    مقام معظم رهبری در مراسم این شهید بزرگوار در وصف او فرمودند: فقدان بزرگی بود؛ نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چاره ای نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صمیمی بود و خود همین‌ها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار می‌شود و نیروها و توانایی های درونی ما آشکار می‌شود.
    مقام معظم رهبری در جمع خانواده این عزیز نیز فرمودند: من به شهید یاسینی خیلی امیدوار بودم من همین حالا به ایشان (سرتیپ بقایی فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) می‌گفتم خیلی به این جوان امید داشتم برای آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چاره‌ای نیست باید تحمل کرد و این تقدیرات الهی است.
    زندگینامه: سید علیرضا یاسینی

    جهانبینی انقلابی آن شهید در پیامش هویداست:
    «ما اعتقاد داريم و معتقد هستيم كه اين نظام جمهوري اسلامي يك نظام الهي است. اين را استكبار جهاني نمي پذيرفت.اما الان مي بينيم كه راي دادند به ماندن نظام جمهوري اسلامي و در نهايت تسليم شدند و پذيرفتند كه نظام جمهوري اسلامي بايد باشد و هيچ راهي براي شكست آن هم نيست...»

    آخرين مصاحبه شهيد ياسينی؛ «همین روزها دوستان شهیدم را می بینم!»

    خبرنگار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران - اهواز دی ماه 1373 : با عرض سلام، تيمسار! ضمن معرفي خودتان بفرماييد يك خلبان خوب بايد داراي چه خصوصياتي باشد؟

    بسم الله الرحمن الرحيم

    بنده سرتيپ دوم خلبان عليرضا ياسيني هستم. در رابطه با سوالي كه فرموديد، به نظر من يك خلبان خوب بايد داراي تعهد و تخصص باشد، به شغلش علاقمند باشد. اصلاً لازمه شغل خلباني به غير از اين مواردي كه گفتم، جسارت و شهامت است، كه اين خصوصيات را به نظر من يك خلبان بايد داشته باشد.

    تيمسار! نظر خودتان را درباره موقعيت شغل شريفتان قبل از انقلاب و حال براي ما بيان بفرماييد.
    مخا مدت زمانم زيادي قبل از انقلاب خدمت نكرديم. من خودم 9 سال از بدو استخدامم مي گذشت، زماني كه انقلاب به پيروزي رسيد. در اين مدت، بيشتر تحت آموزش بوديم. چند سالي هم در گردانهاي تاكتيكي بوديم. خب مشخص بود زحماتي كه مي كشيديم براي خودمان نبود، در حقيقت براي ملت نيز نبود. بعدها فهميديم از منابعي كه آمريكا در منطقه داشت پاسداري مي كرديم. كمك مي كرديم كه بيشتر و راحت تر آنها بتوانند منابع ملتهاي مستضعف منطقه را به غات ببرندو امروز خوشحالم، كاري را كه داريم انجام مي دهيم كمكي به مستضعفين است، به ملت خودمان و در حقيقت براي اعتلاي اسلام است و ما هم مرد و مردانه ايستاده ايم و اين كار را انجام مي دهيم و راضي هم هستيم.
    تيمسار! براي استخدام دانشجوي جديد خلباني در نيروي هوايي و كيفيت گزينش آنها چه پيشنهادي داريد؟
    ما با توجه به تجربه هاي كه در جنگ پيدا كرديم، و چون خلباني نياز به زمان زياد دارد و سرمايه گذاري زياد مي طلبد، لذا بايد در استخدام دانشجوي خلباني، دقت شود. دانشجويي كه استخدام مي شود، شرايط لازم را داشته باشد. آن الگويي كه در جنگ پيدا كرديم و با آن خصوصيات كه خلبانان در جنگ از خودشان نشان دادند بايد دانشجو از اول داشته باشد. يعني متعهد باشد، متدين باشد، اعتقاد به نظام جمهوري اسلامي داشته باشد ، هوش و استعداد بالايي داشته باشد تا بتواند راحت و بهتر آموزش را فرابگيرد. بشتر سعي كنيم از آنهايي كه در انقلاب سرمايه گذاري كرده اند، استفاده بشود. در اين راه از خانواده شهدا آنهايي كه به هر نحوي يار انقلاب بوده اند و دلسوزي مي كنند براي انقلاب آنهايي را بيشتر به كار بگيريم تا بتوانند بهره بيشتري بدهند.

    تيمسار! با توجه به اينكه هشت سال دو قطب شرق و غرب عليه جمهورسي اسلامي بسيج شده بودند، روحيه خلبانان عموماً و روحيه شخص جنابعالي چطور بوده است؟
    روحيه ما را فكر مي كنم كه شما بهتر دانيد. خلبانان، واقعاً آنهايي كه معتقد بودند، آنهايي كه متعهد بودند و آنهايي كه ماندند و جنگيدند و تا الان هم هستند، اينها به خاطر اعتقادي كه به نظام و اسلام داشتند، پايداري كردند و جنگيدند. تعداد زيادي به شهادت رسيدند، تعدادي اسير و مفقودالاثر شدند و كساني هم كه ماندند، در خدمت انقلاب و گوش به فرمان رهبرشان هستند. ما اعتقاد داريم و معتقد هستيم كه اين نظام جمهوري اسلامي يك نظام الهي است. اين را استكبار جهاني نمي پذيرفت، ولي الان مي بينيم كه راي دادند به ماندن نظام جمهوري اسلامي و در نهايت تسليم شدند و پذيرفتند كه نظام جمهوري اسلامي بايد باشد و هيچ راهي براي شكست آن هم نيست. ما هم جزئي از اين ملت هستيم، مثل سايرين اعتقاد داريم و مسئولان نظام هرگونه دستوري بدهند آماده ايم. روحيه مان هم بالاست. حاضريم هرگونه ماموريتي را همان طور كه قبلاً انجام داديم الان هم انجام بدهيم و در خدمت انقلاب هستيم.

    جناب ياسيني! بهترين خاطره شما از بدو ورود به ارتش چه بوده است؟
    بله، مسلماً وقتي كه ما وارد ارتش شديم، جوان بوديم. از دبيرستان تازه فارغ التحصيل شدم و آمدم به نيروي هوايي پيوستم، تا آن موقه پرواز هم نكرده بودم، ولي علاقه داشتم به شغل خلباني، بهترين خاطره ام آن روزي بود كه فارغ التحصيل رشته خلباني شدم و به هدف خود رسيدم.

    تيمسار! بهترين خاطره شما از بدو پيروزي انقلاب تا كنون چه بوده است؟

    بله بهترين خاطره من آن روزي بود كه انقلاب به پيروزي رسيد. استادهاي آمريكايي كه داشتيم چمدانهايشان را بستند، بعضي هم نرسيدند ببندند، و مملكت ما را ترك كردندو بعد از آن، كليه ماموريت ها را ما خودمان انجام داديم، آموزش ها را انجام داديم و متوجه شديم كه داريم چكار مي كنيم و به كجا داريم مي رويم.
    تيمسار! آيا مهارت ها و تجربه هاي جنگي را كه در طول هشت سال جنگ نابرابر به دست آورده ايم، مي توانيم به نسلهاي ديگر منتقل بكنيم، چگونه؟

    بله، مسلما تجربه هايي كه در جنگ به دست آمد، همين الان در دانشكده خلباني تدريس و آموزش مي شود. بهترين معلم خلبان ها كساني هستند كه در جنگ پرواز كرده اند. اينها در دانشكده دارند اين مسائل (تجربه ها) را تدريس مي كنند. ما شاهد هستيم چند دوره خلباني در طول جنگ فارغ التحصيل شدند و اينها خلبانان خوبي از آب درمي آيند. تجربه نشان داده در كارشان خوب هستند. آموزش را به خوبي گرفتند و ما سعي مي كنيم كه به نحو احسن از تجربه هايي كه در طول جنگ به دست آورديم، استفاده كنيم و به نسلهاي آينده منتقل كنيم.
    تيمسار! تا كنون چند ماموريت داخل خاك عراق داشته ايد و در اولين پرواز جنگي خود چه احساسي داشتيد؟
    من نزديك به 90 ماموريت جنگي روي خاك عراق دارم و در اولين ماموريتم، چون ما جنگ نكرده بوديم و نديده بوديم تا آن زمان جنگ را بيشتر در كتابها، آموزش ها و فيلم هاي كه به ما نمايش مي دادند ديده بوديم. ولي در عمل ديديم كه آن مسائلي را كه در كتابها مي گفتند و در فيلم ها به ما نشان مي دادند عملاً نمي شد پياده كرد و ما از همان رزوهاي اول جنگ روشهاي جديدي را نسبت به منطقه اتخاذ و پياده كرديم.
    من يادم هست اولين ماموريتم را كه رفتم، برابر كتاب با سرعت كم با ارتفاع بالا پرواز كردم. وقتي روي سر دشمن رسيدم، ديدم خيلي راحت دشمن مي تواند ما را بزند و شروع كرد به تيراندازي، حالا خواست خدا بود اتفاقي براي ما نيفتاد. سرعتمان كم بود، ارتفاعمان بالا بود و هيچ گونه تجربه اي نداشتيم. از آن موقع به بعد، من(از پرواز دوم) تمام آن اتفاقاتي كه افتاده بود مد نظر داشتم و سعي مي كردم در پروازهاي بعدي ديگر آن مسائل تكرار نشود. ما آمديم و يك مقدار از آنها را براي خلبان ها يديگر هم گفتيم- كه به اين صورت نمي شود پرواز كرد- بهتر است ما از تاكتيك هايي كه از برد دشمن خارج باشيم با سرعت بيشتر و ارتفاع پايين استفاده بكنيم تا از ضدهوايي و موشكهاي دشمن در امان باشيم كه اين كار را كرديم.

    تيمسار! با توجه به اينكه ماموريتهاي برون مرزي جناب عالي بيش از ديگران بوده است، لطفاً بفرماييد پروازهاي شما چگونه بوده است؟
    وقتي جنگ شروع شد در پايگاهي كه ما بوديم، تعدادمان كم بود، به اين علت من فكر مي كنم، بني صدر در جريان اين مسايل بود كه جنگي احتمالاً اتفاق مي افتد. لذا تمام آمادگيها را لغو كردند، مرخصي ها را آزاد كردند و مهمات را از زير هواپيما پياده كردند، تعداد زيادي از خلبانان را به عنوان كلاس آموزشي به تهران فرستادند و تعداد انگشت شماري، بيشتر نبوديم گه جنگ شروع شد.
    در اين پايگاه، تا زماني كه خلبانهايي كه به كلاس رفته بودند و ناراحت و دلخور هم بودند كه چرا در اين وضعيت به كلاس رفته اند- برگشتند، ما مجبور بوديم كه زياد پرواز بكنيم و در حقيقت كار آن تعدادي هم كه نبودند ما انجام بدهيم. روي اين اصل ماموريتهاي برون مرزي مان بيشتر از ديگران بود.

    جناب ياسيني! لطفاً چند خاطره از ماموريتهاي برون مرزي كه براي انهدام هدفهايي اعزام مي شديد، بيان بفرماييد؟
    چه سوال هاي سختي مي پرسيد شما؟! تما پروازها در حقيقت برايمان خاطره است. ماموريتهايي كه من رفتم هر كدامش را كه بگويم، مي شود گفت يك خاطره است، ولي خب، چطور بيان كنم، چطوري تفكيك كنم، شما ما را غافلگير كرديد با اين سوال.
    من شخصاً ماموريت هاي برون مرزي را بيشتر راغب بودم انجام بدهم چون در عمق بود و هدفهاي نظامي و اقتصادي را در برمي گرفت. يادم هست يك ماموريتي رفتيم به پايگاه ام القصر براي انهدام ناوچه ها كه در پايگاه مستقر بودند. از چهار فروندي كه شروع كرديم به حمله و بمباران، من شماره سه دسته بودم و مي ديدم كه دو فروند جلويي بمبهايشان به زمين مي خورد، به هدف مي خورد و هدف ها شعله ور مي شدند. من هم وقتي رسيدم به هدف، تمام بمبهايم را زدم و شروع كردم با مسلسل زدن. بعد از اينكه بمب ها را زدم، شماره چهار گفت: چنان اين مسلسل را شما مي زديد كه ما گفتيم خودش هم با فشنگهاش داره به هدف مي خورد.
    چون واقعاً مي ديدم كه اين ناوچه ها دارند به آتش كشيده مي شوند و تاسيسات شان منهدم مي شود، من اصلاً موقعيت خودم را در هواپيما نمي دانستم، ارتفاعم را ديگر حس نمي كرديم، طوري كه دوستان گفتند: «ما براي يك لحظه چشمانمان را بستيم و فكر كرديم كه شما هم رفتيد و خورديد به اين ناوچه ها» اين خاطره اي بود كه از يكي از ماموريتهايم دارم.

    تيمسار! اگر در اين ماموريت ها كه به شما محول مي شد از امدادهاي غيبي برخوردار بوديد بيان بفرماييد؟

    امدادهاي غيبي را من زياد شاهدش بودم. در ماموريت ها با پدافند شديدي كه عراق داشت و همه به اين مسئله اعتراف دارند كه واقعاً پدافند هوايي اش قوي داشتند. در يكي دو سال اول جنگ، من خودم شخصاً با انجام ماموريتهاي زياد، حتي يك گلوله هم به هواپيمايم اصابت نكرد. خوشبختانه با الطافي كه واقعاً خداوند داشته، حالا ممكن است ما را زياد دوست داشت- هيچ گونه برخوردي با ضد هوايي نداشتيم. دو ماهه اول جنگ به خصوص با آن شدتي كه جنگ داشت، اين بزرگترين امداد غيبي بود و امدادهاي بعدي هم اين است كه اين همه پرواز كرديم و سالم هستيم. به هر حال اين نشانه اين است كه واقعاً دستي بالاتر از دست بشر نگه دارنده ما بوده. مسايل ديگر را در پروازها ديدم.
    در دو ماموريت، امداد غيبي را شاهد بوده ام. ماموريتي براي من پيش آمد، انهدام ناوچه ها در خليج فارس كه يك ناوچه را من بايد مي زدم. ما رفتيم به هدف رسيديم، سعي كرديم كه ناوچه را منهدم بكنيم، ولي هر كاري كه كرديم موشك ها رها نشد. با مسلسل خواستيم بزنيم، مسلسل هم تيراندازي نكرد، بعد كه آمديم پايين گفتند: «خوب شد كه نزدي، آن ناوچه خودي بود.» گفتم: «واي اگر ناوچه خودي را ما مي زديم چي مي شد.» بعد ها كه بررسي كرديم، يك كليدي ما داريم، كه نوع مهمات را انتخاب مي كنيم. كليد را من آن روز اصلاً توي هواپيما نديدم، اين همه ماموريت انجام دادم اين كليد را آن روز نديدم. بعد كه آمدم به متخصصان مربوطه گفتم: اين هواپيما اشكال داره! آنها گفتند: «شما فلان كليد را زدي؟» گفنم: «نه من فراموش كردم.» همين فراموش كردن من باعثص شد كه يك ناوچه خودمان واقعاً نجات پيدا بكند و ما اين ناوچه را نزنيم. اين امداد غيبي بود كه به هر حال من شاهدش بودم.

    يك مسئله ديگر هم كه برايم پيش آمد، در جنگ يك سري خلبان كم تجربه را در واحدهاي جنگي مي برديم، هم آموزش مي داديم و هم پروازهاي جنگي را انجام مي داديم. براي رها شدن موشك دو حالت داريم، كه يكي از آن حالتها بايد قفل بكنند بعد خلبان دكمه را بزند تا موشك رها بشود. من يكي از خلبان هاي را كه پرواز اولش بود، داشتم با خودم مي بردم، ناوچه ها يدشمن را در خليج فارس بزنيم. به او گفتم: ما قبل از اينكه به ناوچه ها برسيم در طول مسيرمان روي كشتي هايي كه تجاري با نفت كش هستند و در اطراف جزيره پارك شده اند، چند تا تمرين بكنيم، كه وقتي وارد منطقه شديم شما وارد شده باشي و بتواني راحت هدف را بزني. چند بار من روي نفت كشها شيرجه كردم كه وي بتواند قفل بكند، اما روي آن كشتي با آن عظمت و بزرگي نتوانست قفل بكند. گفتم مسئله اي نيست چون دارد وقت مي گذرد برويم در منطقه. وقتي وارد منطقه شديم دو تا ناوچه عراقي بود، شيرجه كرديم روي اولي، به محض اينكه قفل كرد، موشك هم همزمان رها شد. گفتم: «شما زدي؟» گفت: «نه من نزدم، فقط قفل كردم.» گفتم: «خب پس احتمالا موشك اشكال داشته.» دومي را به همين صورت روي ناوچه قفل كرد، قبل از اينكه دمكه موشك را بزند موشك رها شد، به هر حال ما چهر تا موشك به دو تا ناوچه زديم و برگشتيم. وقتي برگشتيم و متخصصان سيستم را بررسي كردند، ديدند كه اشكال داردً. قبل از اينكه خلبان دكمه را بزند، موشكها رها مي شدند. اينجا باز امداد غيبي را ديدم، زيرا در تمرين روي كشتي هاي خودي كه در اسكله پهلو گرفته بودند، اگر اين اتفاق مي افتاد، آنها را مي زديم. ولي آنجا قفل نشد و نزد اما در منطقه و روي ناوچه دشمن به محض قفل شدن، موشك نيز رها نشد. اين جز امداد غيبي، چيز ديگري نمي تواند باشد.
    من ماموريت هاي زيادي روي خليج فارس داشتم. ما دو نفر بوديم كه در اوايل جنگ مي توانستيم موشكها را بزنيم تنها دو نفر؛ من بودم و شهيد عباس دوران. لازمه اينجا اسمي از ايشان ببريم. اكثر ماموريتهاي خليج فارس را ما انجام مي داديم و فكر كنم به جايي رسانديم نيروي دريايي عراق را كه براي دستگيري مان به افراد نيروي دريايي عراق اطلاع يه داده و براي دستگيري و يا زدن ما جايزه تعيين كرده بودند.

    تيمسار! آيا تا كنون سانحه مهمي در ماموريتها براي شما پيش آمده لطفاً بيان بفرماييد.
    بله در جنگ چند سانحه داشته ام كه يك مورد آن منجر به ترك هواپيما شد، ولي در موردهاي بعدي كه قسمت هايي از هواپيما كنده شده، چندبار داشتم. ترك هواپيما يك مورد بود كه آن هم در يك درگيري هوايي پيش آمد. از همدان پرواز كرديم و در مرز ايران در ارتفاع بالا با 6 فروند هواپيماي عراقي درگير شديم. البته نمي دانستيم 6 فروند هستند. رادار ما هم آن قسمت را نمي ديد چون ارتفاعمان خيلي بالا بود. دو فروند به عنوان طعمه فرستادند. با آن دو فروند درگير شديم، چهار فروند از پشت سر به ما شليك مي كردند كه در اين درگيري هواپيماي من مورد اصابت قرار گرفت و مجبور شدم هواپيما را ترك كنم. با خلبان كابين عقب به نام فراهاني كه در ماموريتي ديگر به شهادت رسيد برگشتيم به پايگاه و فرداي آن روز مجدداً پروازمان را شروع كرديم.

    جناب ياسيني! با توجه به اينكه مسئوليتهايي در نيروي هوايي داشته ايد، بفرماييد از چه افرادي براي مسئوليتها بايد استفاده شود؟

    من فكر كنم ديگر بعد از 10 سال انقلاب و هشت سال جنگ، براي مسئولين روشن شده باشد چه كساني دلسوز اين انقلاب هستند و چه كساني مي خواهند اين انقلاب راه خودش را بپيمايد و به نتيجه نهايي اش برسد و چه كساني هم مخالف و سد راه هستند. اصولاً در اين جنگ، همه امتحان خودشان را پس دادند و براي تصدي مشاغل حساس و كليدي بايد از كساني استفاده بشود كه در جنگ فعاليت داشتند، زحمت كشيدند اينها شهداي زنده هستند. دلسوزند براي انقلاب و تخصص اگر داشته باشند خيلي خوبه، هم جنگ كرده باشد و هم تخصص داشته باشد.

    تيمسار! لطفا بفرماييد رمز موفقيت يك فرمانده را در چه مي دانيد و مدير خوب چه كسي مي باشد؟

    به نظر من رمز موفقيت يك فرمانده اين است كه از تخصص بالايي برخوردار باشد، در جنگ شركت كرده باشد بخصوص الان كه دوران بعد از جنگ را داريم مي گذرانيم، فعاليت چشم گيري در جنگ داشته باش، متعهد باشد، همه را به يك چشم نگاه بكند. تبعيض قائل نشود. سفارش نپذيرد و به حرف زير دستش گوش بدهد، حرف هاي منطقي را بپذيرد، حرف هاي غير منطقي را منطقي جواب دهد، سوالي را بدون جواب نگذارد تا بتواند راحت كار بكند و پرسنل زير دست هم وقتي چنين شخصي را ببينند، به نظر من مي توانند خوب با او كار بكنند و مسئله اي نداشته باشند.

    تيمسار! همان طور كه مي دانيد سياست جمهورسي اسلامي همواره دفاع از خود بوده نه تهاجم، براي ايجاد يك كشور با بنيه دفاعي خوب و يك ارتش قوي چه پيشنهادي داريد؟

    من به عنوان عضو كوچكي كه در نيروي هوايي خدمت مي كنم بايد عرض كنم، اين جنگ به ما ياد داد كه به هر حال به غير از تعهد ،نياز به وسايل آموزشي و تخصص هم داريم. ما اوايل جنگ در حقيقت دشمن را به طمع انداختيم، چون فكر مي كرد كه ما ضعيف هستيم، طمع كرد و به ما حمله كرد. حالا بايد به يك نحوي اين ارتش را بسازيم، بنيه دفاعي كشور را بالا ببريم كه ديگران به طمع نيفتند و جرات نكنند كه تجاوزي به اين مملكت اسلامي داشته باشند. روي اين اصل بايد سعي كنيم در كنار تعهدي كه داريم از تخصص هاي بالاي هم برخوردار بشويم. حالا اين تخصص ها داشتن هواپيماي خوب، تجهيزات خوب، آموزش بالا، روابط خوب كشورهاي مترقي، روابطي كه عادلانه باشد و در چهار چوب و الگوي سياست كشورمان بگنجد. اين روابط را داشته باشيم، تكنيك هاي جديدتر و تخصص هاي جديد را ببينيم، تكنيكهاي خوبشان را بگيريم، منتقل كنيم به خودمان و سعي كنيم به نحوي از اين تكنيكها استفاده كنيم.

    تيمسار آيا فعاليت هاي سازندگي در نيروي هوايي را كافي مي دانيد، براي بهتر شدن آن چه نظر داريد؟

    زحمت هاي زيادي كشيده شده، در جهاد خودكفايي واقعاً زياد زحمت كشيده اند. ما مي دانيم كه پروژه هاي عظيمي را انجام داده اند كه شايد صحيح نباشد اينجا گفته بشود. حتي ساخت هواپيماي ترابري، ساخت هواپيماي جنگنده، كه به گفته مسئولان، الان صلاح نيست گفته بشود، آينده خوبي را پيش بيني مي كنيم. با پشتكاري كه اين متخصصين ما، دارند ان شاءالله نتيجه خوبي خواهيم گرفت و در آينده نزديك شاهد به ثمر رسيدن اين فعاليت ها خواهيم بود و احتمالاً مسئولان آمار و ارقام را به موقع به ملت شهيد پرور ارائه خواهند داد و ملت ما در جريان كارهايي كه انجام شده قرار خواهند گرفت.

    جناب ياسيني! وقتي كه به ياد همكاران شهيد خود مي افتيد چه احساسي به شما دست مي دهد؟

    والا، چطوري بگويم، به هر حال تعداد زيادي از دوستانمان به شهادت رسيدند، چه آنهايي كه همراه خودمان به ماموريت رفته بودند و چه آنهايي كه در ماموريت هاي انفرادي خودشان رفتند و به شهادت رسيدند. ولي يك مسئله مهم كه هست، ما در حقيقت باورمان نمي شود كه اينها بين ما نيستند، هميشه فكر مي كنيم كه اينها در كنار ما هستند، احساس جدايي از آنها نمي كنم.
    روي اين اصل هيچ گونه احساسي نسبت به آنها ندارم. فكر مي كنم هستند، فكر مي كنم يك ماموريت كوتاه مدت، يك مرخصي كوتاه مدت رفته اند. حتي در زندگي خصوصيمان، در رفت و آمدهايي كه با خانواده هايشان داريم، اينها حضور دارند. اصلاً يك چنين احساسي هست كه واقعاً اينها در كنار ما هستند و مسئله اي نيست برايمان. فكر مي كنم كه همين روزها آنها را مي بينم. يك چنين حالتي دارم.

     
    ادامه مطلب
    بخشی از وصیت نامه شهید یاسینی:

    "من یک خلبان هستم سالها از بیت المال برایم هزینه کردهاند تا به اینجا رسیدهام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کردهایم کهای کاش در واقعه عاشورا میبودیم و فرزند زهرا (س) را یاری میکردیم؟ اکنون زمان آن فرا رسیده و همگان مکلفیم که برای لحظهای روح خدا را تنها نگذاریم. بنابرین از من انتظار نداشته باشید که بیش از این در کنارتان باشم به یقین اجر شما نیز که به تربیت فرزندان و امور خانه همت میگمارید و زمینه را برای حضور بیشتر ما در صحنه فراهم میکنید نزد خدا محفوظ خواهد بود.
    ادامه مطلب
    مقام معظم رهبری در مراسمی که به مناسبت شهادت شهید بزرگوار سرلشکر علیرضا یاسینی و دیگر شهیدان حادثهٔ ۱۵ دی ماه سال ۱۳۷۳، برگزار شد با اشاره به رشادتهای شهید یاسینی فرمودند: "فقدان بزرگی بود؛ نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چارهای نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صمیمی بود و خود همینها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار میشود و نیروها و تواناییهای درونی ما آشکار میشود، من به شهید یاسینی خیلی امیدوار بودم، همین حالا به ایشان (سرتیپ بقایی فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) میگفتم خیلی به این جوان امید داشتم برای آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چارهای نیست باید تحمل کرد و این تقدیرات الهی است".

    روز مقرر فرا میرسد، هواپیمای حامل فرماندهان ارشد نیروی هوایی، در ساعت ۴۲/۲۰ شب، به قصد تهران به پرواز درمی آید. هرچند دقایقی از پرواز نگذشته بود اما خلبان با برج مراقبت فرودگاه اصفهان تماس میگیرد و اعلام میکند پنجره کابین باز شده است و باید فرود اضطراری کند، اما در ۶۴ کیلومتری جنوب پایگاه اصفهان با زمین برخورد میکند و شهید یاسینی به آرزوی دیرینه خود میرسد و به دوستان شهیدش میپیوندد.

    شهید یاسینی ۱۵ فروردین سال ۱۳۳۰ در آبادان به دنیا آمد. در سال ۱۳۴۸ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندان دوران مقدماتی پرواز با هواپیماهای تی ۳۳، به منظور گذراندن دوره تکمیلی خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته شکاری، به آمریکا اعزام شد. در مدت حضور در آمریکا دورههای آموزش پیشرفته خلبانی را ابتدا با پرواز با هواپیمای تی ۳۷ و سپس با پرواز با هواپیمای پیشرفته اف ۴ با موفقیت کامل به پایان رسانید و موفق به اخذ کارنامه خلبانی با هواپیمای فانتوم گردید و پس از بازگشت به ایران در پایگاه ششم نیروی هوایی در بوشهر مشغول به خدمت شد.

    به همین مناسبت گفتگویی را با امیر محمود ضرابی یکی از همرزمان شهید سرلشکر یاسینی انجام دادهایم که تقدیم حضور میشود.

    امیر ضرابی در رابطه با نحوه آشنایی خود با این شهید بزرگوار گفت: بهمن ماه سال ۱۳۴۶ من وارد دانشکده افسری شدم، و شهید یاسینی در سال ۱۳۴۸ وارد دانشکده افسری شد که از همانجا آشنایی ما رقم خورد. بعد از گذراندن سالهای پرواز، شهید یاسینی از بدو ورود که از آمریکا فارغ التحصیل شد و به ایران بازگشت با هواپیمای فانتوم آموزش را شروع کرد، سپس طبق قوانین موجود باید ساعتهایی در کابین عقب پرواز میکردیم و بعد به آموزش کابین جلو ارتقا مییافتیم وبعد درجه بندیها شروع میشود و از نان لیدر و لیدر درجه ۴ بعد ۳ بعد ۲ و بعد ا و درنهایت هم فرمانده خلبان میشدیم که شهید یاسینی با طی کردن تمامی این دورهها با نمرات بسیار بالا و ارزشمندی به درجه فرمانده خلبانی رسیدند.

    وی در توصیف شخصیت شهید یاسینی افزود: شهید یاسینی فردی متواضع، کم حرف و بسیار پر کار و دور از حاشیه بودند، که هرگز اهل خودنمایی و تظاهر نبود، شخصیتی خاص و محبوب داشت.

    وقتی شهید یاسینی افسر وابسته نظامی در پاکستان شد، پس از طی کردن مدارج ترقی در پرواز با شروع جنگ به جنگ وارد شد و بنده افتخار همرزمی با این شهید نصیبم شد تا از درس های آموزنده اش عبرت بگیرم .

    امیر ضرابی گفت: به شهید یاسینی گفتم با اینکه حدود ۴ سال بیشتر نیست که در شرایط بد وآب هوایی خدمت میکنم اما خیلی سخت است، شما چطور ۱۲ سال در بوشهر تحمل کردید. گفتند من یک سربازهستم هرجا بگویند کار کن، کار میکنم، اینقدر ایشان درگیر خدمت و آموزش دادن به خلبانان بودند که هرگز به فکر خودش و استراحت نبود و این نشات گرفته از مسئولیت پذیری این شهید بزرگوار بود.

    این همرزم شهید خاطر نشان کرد: معمولا در عملیات بیش از ۴ فروند هواپیما به پرواز در نمیآید، در یکی از ماموریتهای برون مرزی من و شهید یاسینی با ۸ فروند هواپیما به پرواز درآمدیم که باید از بوشهر در ارتفاع پایین به لب مرز میرسیدیم و دو هدف مختلف را انتخاب میکردیم میزدیم و برمی گشتیم که ایشان این ماموریت را به خوبی انجام داد و برگشت و بدون هیچ خستگی بعد از برگشت به ادامه کار در مرکز پرداخت.

    وی همچنین بیان داشت: سالهای زیادی در بوشهر خدمت کردند و در همان پایگاه به عنوان فرمانده منصوب شد که آن پایگاه به نام این شهید بزرگوار نامگذاری شد.

    امیر ضرابی خاطر نشان کرد: از این شهید بزرگوار یادگاران بسیار ارزشمندی چون فرزندان و همسر محترمشان باقی مانده که هرگز من جایی نشنیدم این عزیزان خواستهای داشته باشند و همیشه مورد لطف فرماندهان قرار دارند.

    وی در مورد فعالیت شهید یاسینی در عملیات ها اضافه کرد: در اکثر عملیاتها این شهید عزیز شرکت داشتند و هرگز از جنگیدن خسته نشدند تا جایی که در تمامی صحنهها حضور داشتند. در طول دوران جنگ نسبت به تعداد خلبانها و ماموریتهای انجام شده بیشترین شهدا را داریم که بالغ بر ۲۸۰ خلبان شهید شدند حدود ۱۴۲ نفر هنوز جاویدالاثر هستند و بالغ بر ۵۰ نفر جانباز که همه در حفظ وتن کوشیدند.

    همرزم شهید یاسینی همچنین افزود: شهید یاسینی یک فرماندهای بود که با از خودگذشتگیهایش پای نظام ایستاد و ماندگار شد و این آرامش امروز نتیجه خونهای افرادی چون شهید یاسینی است که امیدوارم ادامه دهندگان خوبی برای حفظ ارزشهایشان باشیم.

    امیر ضرابی در توصیف شهید یاسینی گفت: شهید یاسینی بسیار مسئولیت پذیر و متعهد نسبت به کارشان بودند تا حدی که از ناحیه کمر و دست مجروح و جانباز ۵۵ درصد بودند، ولی هیچگاه درد کمر و مسئولیتهای فراوانی که داشت مانع از پروازهای جنگی او نمیشد. شهید یاسینی با انواع مختلف هواپیما از جمله اف ۴، اف ۵، میگ ۲۹، سوخو ۲۴ و پی اف۳ پرواز کرد که از این حیث، از خود یک رکورد بجای گذاشت ولی هواپیمای محبوب شهید یاسینی، اف ۴ (فانتوم) بود.

     

    اسامی شهدای حادثه 15 دیماه سال 1373:

    1ـ سرلشکر شهید منصور ستاری

    2ـ سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی

    3ـ سرلشکر خلبان شهید علیرضا یاسینی

    4ـ امیر سرتیپ شهید حسن رزاقی

    5ـ سرلشکر شهید مهندس احمد شجاعی

    6ـ امیر سرتیپ شهید امیر حسین جمشیدی

    7ـ امیر سرتیپ دوم شهید بهرام شریفی ریاحی

    8ـ امیر سرتیپ خلبان رضا جم منش

    9ـ امیر سرتیپ فنی احمدرضا سنایی

    10ـ سرگرد شهید یوسف پورزادی

    11ـ سرگرد شهید عباسعلی محتشمی

    12ـ سرگرد شهید محمدرضا محسنی


    حجت الاسلام ابراهيم فاضل فردوسي، امام جمعه سابق بوشهر - در کلام یاران
    موظفيم چون جان، حافظ بيت المال باشيم


    يك نظامي بايستي تمامي حركات، رفتار و حتي كلامش سنجيده باشد. من تمامي اين خصوصيات را در شهيد ياسيني مي ديدم. او نظامي به تمام معنا بود و بدين جهت هر بار كه وي را مي ديدم مسرور مي شدم و دعايش مي كردم.

    در يكي از شب هاي ماه مبارك رمضان به پايگاه بوشهر دعوت شده بودم، سفره افطاري بود و جمعي از پرسنل و خلبانان نيز در اين ضيافت حضور داشتند. طي سخنان برادران را به نظم در امور توصيه مي كردم و يادآور مي شدم سيره و روش انبياء الهي را، و بويژه فرمايش مولاي متقيان علي (ع) خطاب به حسنين« اوصيكم بتقوي الله و نظم امركم» را يادآور مي شدم.

    تقوا و نظم دو عامل اساسي و مهمي هستند كه اسلام به آن توصيه مي كند و بايستي به اين اصول در نيروهاي مسلح بيش از ساير بخش ها توجه شود. لذا در اين زمينه نيز ايشان كاملاً به اهميت مسئله واقف بودند و به آن عمل مي كردند. او به فرايض ديني و مذهبي از جمله نماز، روزه و واجبات شرعيه خيلي معتقد بود و كمترين غفلتي نمي كرد.

    تيمسار ياسيني براي دفاع از دين و حريم كشورش سر از پا نمي شناخت و همچون شير مي غوريد و از خلبانان خوب و به نام دوران جنگ تحميلي بود. روزي از او خواستم تا يكي از خاطرات پروازيش را برايم بگويد. ابتدا نمي پذيرفت و آنگاه كه اصرار كردم لب به سخن گشود و گفت: «در بازگشت از ماموريتي جنگي، مورد هدف پدافند دشمن قرار گرفتم، تلاش هايم براي ادامه پرواز سودي نبخشيد. گرچه خود را به خاك ايران رسانده بودم، ولي مجبور به ترك هواپيما شدم. افرادي كه در آن حوالي بودند ابتدا تصور مي كردند عراقي ام و به طرفم يورش آوردند، ولي آنگاه كه متوجه شدند خلبان ايراني هستند مرا در آغوش كشيدند و بوسيدند. او به همين خاطره كوتاه بسنده كرد و هيچ نگفت.

    ****

    در يكي از مانور هايي كه در استان بوشهر و به طور مشترك با حضور نيروهاي سپاه و نيروي دريايي و هوايي ارتش برگزار مي شد، رياست مجلس شوراي اسلامي وقت و گروهي از مسئولان نيز حضور داشتند. شهيد ياسيني خود فرمانده دسته پروازي را عهده دار بود. آن روز او با انجام مانورهايي بسيار تماشايي، تحسين همگان را برانگيخته بود و به حق افسري بود كه خود را به دو بال تعهد و تخصص تجهيز كرده بود.

    ****

    چند روزي از رحلت جانگذار امام (ره) مي گذشت در مراسمي كه بدين منظور در پايگاه هوايي برنامه ريزي كرده بودند، از من هم به عنوان سخنران دعوت شده بود. هنگام مراسم نوحه خواني و سينه زني نگاهم به او افتاد. اين شهيد عزيز با عشق و علاقه اي كه به حضرت امام (ره) داشت چنان مخلصانه بر سينه مي زد كه مرا خيلي متاثر كرد. با خودم گفتم : «خدايا! امام چه فرزندان مخلصي تربيت كرده كه با رفتنش واقعاً احساس يتيمي مي كنند.»

    من همواره با تمام وجود به اين افسر خوب و متدين عشق مي ورزيدم و به وجودش افتخار مي كردم.

    ****

    تيمسار ياسيني به من زنگ زد و گفت:«اگر تمايل داريد شاهد تمرينات خلبانان ما باشيد به منطقه ... بياييد.» گفتم :«مايل هستم و سعي مي كنم شركت نمايم.» فرصتي دست داد و به محلي كه هواپيماهاي شكاري نيروي هوايي عمليات مي كردند، رفتم. او با عشق و علاقه و دقت زيادي، پرواز خلبانان را نظاره مي كرد و اشتباهاتشان را ثبت مي نمود تا در كلاس هاي درس به آنان گوشزد كند. رو به او كردم و گفتم: «فكر مي كنم خلبانان با چتر نجاتي كه به همراه دارند، هنگام بروز سانحه در جنگ، مي توانند بيرون بپرند و خودشان را نجات دهند.» خنديد و گفت: «اگر چنين مي بود تا كنون هواپيمايي برايمان باقي نگذاشته بودند. ما تا آخرين لحظه ممكن تلاش مي كنيم تا هواپيما را سالم به زمين بنشانيم، زيرا در محاصره اقتصادي هستيم. با از دست رفتن هر يك از اين هواپيما ها ميليون ها دلار بايستي هزينه كنيم تا جايگريني براي آن بيابيم. لذا ما خود را موظف مي دانيم كه همچون جان هايمان اموال اين ملت ستم كشيده را حفظ نماييم.»

     
    ادامه مطلب
    عنوان : مأموريتي در ام القصر
    راوي :همرزم شهيد
    خاطره اي از شهيد سيد عليرضا ياسيني
    راوي: سرتيپ خلبان حسين نظري
    قبل از حملۀ عراق به خاك كشورمان من با جناب ياسيني در پايگاه بوشهر در يك گردان بوديم . وي در آن زمان در زدن موشك « ماوريك » تبحر فوق العاده اي داشت ، به طوري كه با درجۀ سرواني به عنوان معلم خلبان به ما آموزش مي داد . با شروع جنگ درهر پرواز يكي از خلبانها به عنوان كابين عقب با خود مي برد تا به صورت علمي روي اهداف طريقه زدن موشك را آموزش دهد. چند روز از آغاز جنگ گذشته بود و ما در گردان دور هم نشسته بوديم . علي رضا رو به من كرد و گفت : حسين چه آرزويي داري ؟ گفتم : بزرگترين آرزويم پرواز با شماست .
    - من فكر مي كردم الان مي خواهي بگويي ، خريد خانه يا چيز ديگر …
    - راستش وقتي با شما پرواز مي كنم يك حالت خاصي به من دست مي دهد .
    چند روز از اين ماجرا گذشته بود درست ساعت 4 بعد از ظهر روز سوم مهرماه 1359 بود كه
    جناب ياسيني مرا صدا زد و گفت : حسين ! يك مأموريت پيش آمده مي آيي با هم بريم ؟
    - چرا كه نيام ، از خدامه.
    دونفري به طرف اتاق توجيه روانه شديم . من در اين فكر بودم كه چه مأموريتي در پيش است . ولي تحت تأثير حالت و رفتار جناب ياسيني قرار گرفته بودم و آرام و مطمئن همراه وي وارد اتاق شدم . وي بدون هيچگونه اضطرابي خلبانان را توجيه مي كرد و اين امر باعث مي شد تا خلبانها با روحيۀ بالا و بدون دلهره به مأموريت اعزام بشوند . او جزئيات مأموريت را به طور دقيق توضيح مي داد ومي گفت: حسين جان! مادراين مأموريت تك فروندي هستيم و مأموريتمان زدن ناوچۀ جنگي در بندرام القصر است . آماده كه هستي ؟
    بدون اينكه سخن بگويم سرم را به حالت تأييد تكان دادن . چون تا آن زمان مأموريت جنگي كمي انجام داده بودم و به منطقه آشنايي كامل نداشتم هر آنچه را جناب ياسيني مي گفت با وسواس خاصي به ذهنم مي سپردم . پس از انجام توجيه ، نزديك غروب آفتاب به آشيانۀ هواپيما رفتيم و بعد از بازرسي هاي لازم هواپيما را روشن كرده و به سوي باند پروازي حركت كرديم. عليرضا دستۀ گاز موتورها را به جلو داد ، هواپيما غرش كنان با سرعت تمام روي باند خزيد و لحظه اي بعد در دل آسمان غوطه ور شديم . بعد از مدتي پرواز به منطقه رسيده بوديم و ارتفاعمان 8هزار پا بود. يك لحظه مشاهده كردم تكه هاي كوچك ابردور وبرمان زياد شده اند ، گفتم : چه ابرهاي قشنگي ! با خنده گفت : خيلي قشنگ هستندولي ابر نيستند . دوباره خنديد و ادامه داد : اينها گلوله هاي ضد هوايي دشمن هستن كه در هوا منفجر مي شوند و دود سفيد رنگ توليد مي كنند . بالاي هدف رسيده بوديم و ناوچه در برد موشك قرار گرفته بود كه دو سه موشك به آن زديم و در ارتفاع پايين گردش كرديم ولي من در دلم كمي دلهره داشتم كه نكند به كابلهاي فشار قوي و يا دكل برق آن برخورد كنيم – چون درارتفاع خيلي پايين پرواز مي كرديم – ولي خيالم از اين راحت بود كه كنترل هواپيما در دست رضاست . در همين فكر بودم كه موشكي از كنار هواپيما رد شد . گفتم : رضا دارند موشك مي زنند ! با خونسردي گفت : ناراحت نشو ! گر نگهدار من آن است كه من مي دانم شيشه را در بغل سنگ نگه مي دارد .
    بعد از زدن هدف سمت پايگاه را پيش گرفتيم و بدون كوچكترين آسيبي در پايگاه فرود آمديم وقتي كه از هواپيما پايين آمديم رضا رو به من كرد و گفت : حسين اينجا كه از ابر خبري نيست ؟! بدون اينكه سخني بگويم نگاهمان به هم دوخته شد و زديم زير خنده .

     

    افسر بي ادعا و منحصر به فرد نيروي هوايي

     

    محمود ضرابي مي گويد: «من كهنه سرباز نيروي هوايي جمهوري اسلامي ايران هستم.» اين جمله «محمود ضرابي» تيمسار خلبان نيروي هوايي است . وي يكي از دوستان و همراهان شهيد خلبان سيد عليرضا ياسيني است كه پاي خاطرات او از اين افسر شهيد مي نشينيم.


    محمود ضرابي در ابتدا به نوع فعاليت شهيد اشاره مي كند: من و رضا هميشه با يك هواپيما پرواز مي كرديم. او از من جوان تر بود. من دوره كابين عقب را گذرانده بودم كه رضا به پايگاه همدان آمد.


    رضا خلبان با استعدادي بود بعد كه از دو سال با 1000 ساعت پرواز آموزش كابين جلو را شروع كرد. شهيد ياسيني يكي از بهترين خلبانان شكاري بود.


    وي درباره خصوصيات اخلاقي شهيد ياسيني مي گويد: سيد رضا خيلي آرام، كم حرف، نجيب و خونسرد بود. او اهل جنوب ايران در آبادان بود و بسيار خونگرم، دوستدار مردم و وطن خويش بود.


    يكي از بارزترين خصوصيت رضا سازندگي در ارتش بود . زماني كه فرمانده مهرآباد بود بيشتر از 14 ساعت لباس نظامي به تن داشت. او كارهاي مفيدي براي ارتش و نيروي هوايي انجام داده بود. سيد رضا مرد پركاري بود.


    زماني كه فرمانده پايگاه شكاري بوشهر بود از او دعوت كردند تا به تهران بيايد؛ رضا گفت: «من تهران را نمي شناسم اگر به آنجا بيايم گم مي شوم.»


    شهيد ياسيني روحيه سازش پذيري داشت. هيچ وقت نافرماني نمي كرد و با كساني كه از نظر درجه نظامي از او پايين تر بودند بسيار مهربان بود. او افسر بي ادعا و منحصر به فرد نيروي هوايي بود.


    ضرابي درباره اولين حمله عراق به نيروي هوايي اضهار مي دارد: با شروع جنگ ساعت 5: 14 دقيقه روز 31 شهريور ماه سال 1359 عراق همزمان به مهرآباد ، بوشهر ، تبريز ، همدان و دزفول حمله گسترده اي كرد. ما در پايگاه بوشهر بوديم و من مسئول عمليات بودم. ساعت 4 بعداز ظهر اولين حمله به عراق را انجام داديم. هدف ها را از قبل در عراق شناسايي كرده و مسير ها مشخص شده بود. من و سيد رضا همان روز با هم پرواز كرديم و در اولين حمله به عراق همه سالم برگشتيم .


    دوست و همراه شهيد ياسيني عمليات 140 فروندي يادآور مي شود: اين عمليات روز اول مهر ماه سال 59 از شهر هاي بوشهر ، تبريز ، همدان و دزفول با 14 فروند هواپيما آغاز شد . در اين عمليات 8 فروند هواپيما از بوشهر به خاك عراق حمله كرد . من ليدر دسته بودم و رضا ليدر رزو بود .


    صدام در يكي از مصاحبه هاي خود گفته بود « تا به حال آسمان عراق را به اين شلوغي نديده بودم » .


    عمليات 140 فروندي يكي از موفقيت آميزترين عمليات ها بود . در اين عمليات « شهيد ابوالفضل مهربان » و « شهيد محمود شادمان بخت » مورد اصابت پدافند عراق قرار گرفتند و به شهادت رسيدند .


    وي در ادامه به ذكرخاطره اي مي پردازد: در پايگاه شكاري بوشهر بعد از عمليات 140 فروندي من به همراه سيد رضا و شهيد عباس دوران براي بازديد به پايگاهي رفته بوديم . آنها براي قدرداني از زحمات بچه ها در عمليات حلقه گلي را به گردن ما انداختند و ما با هم عكس يادگاري انداختيم . بعد از شهادت سيد رضا و عباس دوران، فرزندان آنها سيد بهروز ياسيني و امير رضا دوران براي تجديد با پدرانشان هر سال در همان روز و در كنار من عكس يادگاري مي اندازند، تا براي هميشه نام و ياد آنها زنده بماند.


    تيمسار خلبان محمود ضرابي در پايان خاطرنشان مي كند: من فرمانده رضا بودم . به ياد ندارم ماموريتي را به عهده رضا گذاشته باشم و او از انجام آن امتناع كند. سيد رضا هميشه براي نبرد آماده بود.


    با اينكه فرمانده بودم ولي در مقابل افرادي مثل شهيد ياسيني، شهيد عباس دوران، رضا سعيدي، منوچهر محققي و علي بختياري كه در شجاعت حرف اول را مي زدند هميشه با احترام مي ايستادم. آنها براي من الگوي ايثار و گذشت و فداكاري بودند.


    قهرماني به نام پدر


    بهروز یاسینی


    مقام معظم رهبري هم درباره پدرم فرمودند: «ياسيني مردي مومن، پرتلاش، صادق و صميمي بود. خود همين ها موجب شده بود كه ما به ايشان اميدوار باشيم.»

    بي ترديد زيبا ترين پايان براي زندگي دنيوي، شهادت است كه همه اقوام بشر از هر گروه و مسلكي آن را ستوده اند. دورترين اين داستان ها شهادت در قيام عاشورا و نزديك ترين آن شهادت در حماسه هشت سال دفاع مقدس و جانانه مردم ايران در پاسداري از مرزهاي اعتقادي و جغرافيايي است.

    بر آن شديم تا از زواياي ناشكافته، روزگار نه چندان دور اين سرزمين را بازخواني و حكايت مردان مردي كه از همين مسير قله شهادت را فتح كردند براي نسل ديگر بازگو كنيم.

    از اين رو با يادگار سرلشكر شهيد «سيد عليرضا ياسيني» به گفتگو نشستيم.

    جواني با ظاهر ساده، اما صميمي كه در طول گفتگو نگاهش به عكس پدر بود و لبخند لحظه اي از لبانش محو نمي شد. و امروز بهروز جوان با افتخار از پدر، هم او كه برايش تداعي كننده مهرباني، دوستي، ساده زيستي و مردانگي بود؛ مي گويد. از صدر اسلام تا عاشوراي دفاع مقدس؛

    ضمن معرفي خود، توضيح دهيد كه چرا پدر را با نام خلبان براي تمام فصول مي خوانند؟

    من بهروز ياسيني فرزند خلبان شهيد سرلشكر سيد عليرضا ياسيني هستم. پدرم مرد بزرگي بود كه ايشان پيمان ناگسستني با امام (ره) و انقلاب اسلامي بسته بود كه پس از آن بويژه در دوران جنگ تحميلي، به اين عهد وفادار بود.

    پدرم خلباني كم نظير بود، كه از هيچ ماموريتي سر باز نمي زد و با وجود خطراتي كه او را تهديد مي كرد، همواره داوطلب و پيش قدم در انجام ماموريت هاي جنگي بود در اين راه انگيزه هاي الهي را در لحظه لحظه هاي نبرد دخيل مي كرد.

    تعدد حضور او در جبهه هاي حق عليه باطل او را با 2759 ساعت پرواز با هواپيماي فانتوم به عنوان دومين خلباني كه بيشترين ساعات پرواز با هواپيماي فانتوم داشته تبديل كرد.

    حضور موثر در عمليات 140 فروندي روز يكم مهرماه 59 و حضور در حماسه هفتم آذر، آن هم به عنوان يكي از خلبانان اصلي اين عمليات، او را به عنوان خلباني پيش قراول و براي تمام فصول معرفي كرده بود.

    لطفاً درباره خصوصيات كاري شهيد ياسيني بيشتر توضيح بدهيد:

    شهيد ياسيني به دنيا بها نمي داد و به مظاهر فريبنده آن پشت كرده بود. ايشان مردي مقتدر در كار، شجاع در پرواز و در عين حال مهربان با زير دستان بود.

    او براي هيچ كس تبعيض قائل نبود و سفارش را براي كسي قبول نمي كرد. پدرم فرمانده اي قاطع و در عين حال رئوف بود و به درد دل پرسنل صبورانه گوش مي كرد و در راه حل مشكلات آنان تلاش مي كرد. او داراي تعهد و تخصص بالايي بود و در انجام كارها داراي برنامه ريزي دقيق و در برخورد با افراد بي نظم بسيار سخت گير بود.

     

    آيا بار مسئوليت ها در شخصيت او تاثيرگذار بود؟

    نه، پدرم با توجه به مسئوليتش بيشترين امكانات را به بخش هايي كه بالاترين بازدهي را داشتند واگذار مي كرد. در عين حال كه فرمانده بود و مي توانست بيشترين امكانات را براي خود فراهم كند، هرگز چنين نكرد. اغلب اوقات بعد از نماز عصر در مسجد براي حل مشكلات ساكنان پايگاه مي ماند و با دقت به مشكلات و گرفتاري هاي آنان گوش مي كرد. اهل غرور و تكبر و خود پسندي نبود و واقعيت ها را به خوبي لمس مي كرد.

    به مولاي متقيان علي (ع) خيلي ارادت خاصي داشت. بدي ها را با بدي جواب نمي داد و خنده هايش در بدترين شرايط به ديگران آرامش مي داد.

    ديدگاه پدر از ايثار و شهادت چگونه بود؟

    ايثار و شهادت در منظر پدر، مانند رودي بود كه در همه اعصار جريان دارد؛ آيه معروف سوره بقره كه به زنده بودن شهيدان و روزي پايان ناپذير آنها از نعمات الهي اشاره مي كند؛ خود مهر تاييدي بر باور او بود. پدرم درباره دوستان شهيدش مي گفت: «در حقيقت باورم نمي شود كه اينها بين ما نيستند، هميشه فكر مي كنم كه اينها در كنار ما هستند. احساس جدايي از آنها نمي كنم. روي اين اصل هيچ گونه احساس نبودن آنها را نمي كنم و فكر مي كنم كه هستند و به يك ماموريت و يا يك مرخصي بلند مدت رفته اند. حتي در زندگي خانوادگي ام و در رفت و آمدهاي كه با خانواده هاي شان دارم اينها حضور دارند.»

    شهيد ياسيني حساسيت خاصي در حفظ بيت المال داشتند؛ در اين باره توضيح دهيد:

    درحالي كه مسئوليتي مهم در نيروي هوايي داشت، اما از آموزش داشنجويان خلباني غافل نمي شد. توسط يكي از دانشجويان ايشان نقل مي كند:

    شهيد ياسيني سخت گيري زيادي در استفاده از بيت المال داشت، همواره به ما سفارش مي كرد كه قدر وسايل و امكانات را بدانيم. يك روز قيمت يك هواپيما را به دلار برروي تخته نوشت و آن را در ريال ضرب كرد؛ عدد به دست آمده را تقسيم بر جمعيت كشور كرد، آن عدد 26 ريال بود. سپس رو به دانشجويان كرد و گفت: «به اندازه اين 26 ريال دل بسوازنيم و آن را حفظ كنيم.»

    درباره جانبازی شهيد بگوييد؟

    به دليل ایجكت هايي كه داشت، از ناحيه كمر جانباز 55 % بود و اين را بجز پزشك معالج و خانواده اش كسي نمي دانست. پدرم برادر دو شهيد بود و اين موضوع را هم تا زمان شهادتش كسي نمي دانست. شهيد ياسيني مي گفت:

    «ما اعتقاد داريم و معتقديم كه نظام جمهوري اسلامي ايران يك نظام الهي است استكبار جهاني اين را نمي پذيرفت ولي الان مي بينيم كه راي بر ماندن جمهوري اسلامي دادند و در نهايت تسليم شدند و پذيرفتند كه نظام جمهوري اسلامي بايد باشد و هيچ راهي براي شكست آن هم نيست.»

    شهيد ياسيني در انتظار شهادت بود. پدرم هميشه آرزوي شهادت داشت و براي رسيدن به آن لحظه شماري مي كرد.

    يكي از دوستان پدرم (جانباز زنده ياد حسين رضا حسني) نقل مي كرد:

    روزي در مراسم صبح گاه دعايي خوانده شد "خداوندا مقام عالي شهداي ما را متعالي فرما."

    ياسيني بعد از اين دعا گفت:

    «اين دعا مرا به ياد دوستان شهيدم مي اندازد. آنان كه تحمل قفس تنگ دنيا را نداشتند و خوشا به حال شان كه از اينخانه تنگ دنيوي آزاد شدند.»

    و درحالي كه در چشمان سيد رضا اشك موج مي زد؛ رو به من كرد و ادامه داد:

    «حسني ... شايد روزي تو هم با شنيدن اين مارش به ياد من بيافتي؛ اگر چنين شد، فاتحه اي برايم بخوان.»

    مقام معظم رهبري هم درباره پدرم شهيد سيد عليرضا ياسيني فرمودند:

    «ياسيني مردي مومن، پرتلاش، صادق و صميمي بود. خود همين ها موجب شده بود كه ما به ايشان اميدوار باشيم.»

    در پایان از همه کسانی که این نرم افزار چند رسانه ای را می بینند تقاضا دارم چنانچه خاطره ای از شهید یاسینی دارند با معاونت پژوهش بنیاد شهید و امور ایثارگران تماس بگیرند و یا به پایگاه اطلاع رسانی شاهد مراجعه کنند و خاطرات خود را از این طریق ارسال نمایند.

    امید که در انتقال دستاوردها و ارزشهای دوران دفاع مقدس کوشا باشیم.

    قاطع و مصمم بود

    سرتيپ خلبان جعفر عمادي فرمانده سابق اطلاعات وشناسایی نیروی هوایی ارتش مي گويد: خوشبختانه پادگان بندرعباس امروز يكي از قرارگاه ها و سايت هاي مهم نيروي هوايي است كه كاملاً به صورت عملياتي درآمده است. در اين امر شهيد ياسيني و شهيد ستاري زحمات زيادي كشيدند و ما مديون زحمات و رشادت هاي شهدايي همچون شهيد ياسيني هستيم.


    در قرارگاه از من خواست كه او را تنها بگذارم او رفت و با سربازاني كه بيدار بودند و نگهباني مي دادند، صحبت كرد و به درد دل آنها گوش داد. ساعت از 2 نيمه شب گذشته بود، اما شهيد ياسيني هنوز بيدار بود و به قسمت هاي مختلف سركشي مي كرد و رهنمودهايي را به بچه ها ارائه مي داد.


    سرتيپ خلبان جعفر عمادي از اولين روزهاي آشنايي خود با شهيد ياسيني مي گويد: شهريور ماه سال 48 در آزمون آموزش دوره هاي خلباني شركت كرديم و آذر ماه همان سال وارد دانشكده خلباني شديم. من و عليرضا هر دو بچه جنوب بوديم و از اين رو با هم رابطه صميمي داشتيم.


    دوران دانشجويي هميشه با هم بوديم، با هم درس مي خوانديم و در اوقات فراغت به مطالعه و تفريح مي پرداختيم. تا اينكه سال 49 هر دو به امريكا اعزام شديم و دوره آموزشي را در كنار هم گذرانديم. بعد از اتمام اين دوره به ايران برگشته و دوره آموزش كابين عقب هواپيماي اف5 را گذرانديم. و درآموزش كابين جلو باز كنار هم بوديم.


    بعد شهيد ياسيني به بوشهر منتقل و من به همدان اعزام شدم. رابطه ما ادامه داشت با شروع جنگ ما كمتر همديگر را مي ديديم، اما دورادور از احوال هم باخبر بوديم .


    وي درباره خصوصيات شهيد ياسيني مي گويد: عليرضا فردي مهربان، دلسوز و بسيار خوش برخورد و خوش صحبت بود. وي يكي از شاخص ترين خلبانان دوران جنگ بود كه بيشترين پرواز را در آن روزها انجام داده بود. سيد رضا در تصميم گيري هايش بسيار قاطع و مصمم بود و به امور رفاهي، پشتيباني و عملياتي توجه ويژه اي داشت.


    عمادي، خاطره اي از بازديدهاي سرلشكر خلبان شهيد ياسيني از پايگاه بندرعباس را بيان مي كند :


    در يكي از بازديدها به اتفاق شهيد ستاري به پايگاه بندر عباس آمده بودند. طبق معمول از قسمت هاي عملياتي و پروژه هاي در دست اقدام ديدن كردند و رهنمودهاي لازم را متذكر شدند. شب، هنگامي كه مسئولين براي صرف شام و استراحت آنجا را ترك كردند؛ وي دوباره خواست از قسمت هاي عملياتي ديدن نمايد. به محض حركت گفت:


    برويم به قرارگاه محل سكونت پرسنل و آسايشگاه سربازان.


    من فكر كردم مشكل خاصي در قرارگاه سربازان ديده است.


    سوال كردم نظر خاصي داريد؟ گفت: «نه ولي در اين يكي دوماهه اخير خبر ناراحت كننده اي مي شنوم و يا مي خوانم.» گفتم چه خبري بوده؟


    گفت: «در قسمت هاي مختلف و ارگان ها مشكلاتي بين نيروها ديده شده كه نمي دانم علت اصلي چيست؟ با مسئوليني كه تجزيه و تحليل نموديم ديده شد كه پايگاه شما اصلا از اين مشكلات و مسائل نداشته، مي خواهم بدانم چرا و شما چكار كرده ايد.


    من به شوخي گفتم: اين جا منطقه محرومي است شايد به خاطر اين كه فشنگ نداشته ايم.


    چند لحظه اي صبر كرد؛ لبخندي زد و گفت:


    - نه ... بايد علت اصلي را جويا شد.


    وي در ادامه مي افزايد: در قرارگاه از من خواست كه او را تنها بگذارم او رفت و با سربازاني كه بيدار بودند و نگهباني مي دادند، صحبت كرد و به درد دل آنها گوش داد.


    وقتي به قرارگاه بازگشت به من گفت: سربازها از اينكه درب اطاق شما (فرمانده پايگاه) به روي همه آنها بازاست راضي هستند آنها اين روش را دوست دارند. خيلي خوب است كه سرباز بتواند مسائل و مشكلاتش را به راحتي به رده بالا بازگو و منعكس نمايد؛ اگر هم درخواستي داشت، درخواست نمايد.


    خلبان جعفر عمادي در پايان به خاطره اي ديگر از اين شهيد اشاره مي كند :


    شهيد ياسيني سه هفته قبل از شهادتش به همراه شهيد ستاري براي بازديد به پايگاه بندر عباس آمدند . ساعت 9 شب بود كه عليرضا به همراه شهيد ستاري تصميم گرفتند يك گسترش عملياتي ، پشتيباني به پايگاه بدهند .


    قرار شد نيروها را به بندر لنگه اعزام و صبح فردا پاسدار تشريفاتي (داردار فرنگي ) را براي آنها انجام بدهيم .


    شهيد ياسيني اين موضوع را به من ابلاغ كرد . همان شب مسئولين مربوطه را به بندر لنگه اعزام كرديم . آن شب تمام پرسنل و سربازان پايگاه بيدار بودند و امكانات و تجهيزات را براي اين ماموريت آماده مي كردند .


    ساعت از 2 نيمه شب گذشته بود، اما شهيد ياسيني هنوز بيدار بود و به قسمت هاي مختلف سركشي مي كرد و رهنمودهايي را به بچه ها ارائه مي داد.


    وي ادامه مي دهد: ساعت 7 صبح، بعد از صرف صبحانه به همراه شهيد ياسيني و شهيد ستاري به بندر لنگه و از آنجا به پادگان نيروي هوايي كه تا آن زمان محل سكونت جنگ زده ها بود رفتيم. به محض رسيدن ما به آنجا شيپور پاسدار تشريفات به صدا در آمد .


    شهيد ستاري و ياسيني از اينكه نيروها توانسته بودند يك گسترش كاملاً عملياتي و پدافندي را انجام دهند راضي و خوشحال بودند .


    بعد از اين عمليات بود كه خانواده هاي جنگ زده به تدريج توانستند از امكاناتي كه بنياد شهيد در اختيارشان گذاشته است استفاده نمايند .


    خوشبختانه پادگان بندرعباس امروز يكي از قرارگاه ها و سايت هاي مهم نيروي هوايي است كه كاملاً به صورت عملياتي درآمده است. در اين امر شهيد ياسيني و شهيد ستاري زحمات زيادي كشيدند و ما مديون زحمات و رشادت هاي شهدايي همچون شهيد ياسيني هستيم.


    منتظرش بودم، اما...


    حسين اصلاني: «علی رضا جانباز 55 درصد از ناحيه كمر بود، اما هيچ گاه آن درد و مسئوليت هاي فراواني كه داشت؛ مانع از پروازهاي جنگي وي نمي شد. به قدري متواضع بود كه حتي برادرش خبر از جانبازي او نداشت. شهيد ياسيني جانبازي گمنام بود .»

    يك شب قبل از شهادت عليرضا با او تماس گرفتم و صحبت كرديم . عليرضا گفت : من فردا پرواز دارم شايد ديگر برنگشتم . فكر كردم شوخي مي كند؛ خنديدم و گفتم من منتظر آمدن تو هستم...

    اين جمله را دوست و همراه سيد شهيد، خلبان، عليرضا ياسيني در حالي كه مسير نگاهش را به نقطه اي نامعلوم دوخته است، بيان مي كند. گويي هنوز پرواز او را باور ندارد. بعضي آدم ها با ياد و خاطراتي كه از خود به يادگار مي گذارند؛ هميشه زنده اند و سيد عليرضا خلبان شهيدي كه خوبي ها را در خود خلاصه كرده بود، از جمله آن آدم هاست. با حسين اصلاني راوي اين خوبي ها و از خودگذشتگي ها به گفتگو نشستيم كه حاصل آن را مي خوانيم:

    حسين اصلاني از روزهاي آشنايي خود با شهيد ياسيني مي گويد : سال 50 وارد ارتش شدم و به عنوان سرپرست گروه آماد و پشتيباني، تداركات نيروي هوايي پايگاه بوشهر مشغول خدمت شدم. عليرضا با درجه ستوان دومي در پايگاه ششم شكاري بوشهر مشغول خدمت بود. دوستي ما از همان زمان آغاز شد.

    وي ادامه مي دهد: سال 1357 با اوج گيري حركت انقلابي مردم، من به همراه شهيد ياسيني، عليرغم فشارهاي همه جانبه رژيم، به پخش اعلاميه در بين پرسنل مي پرداختيم. عليرضا اگر فرصتي مي يافت، در تظاهرات هاي مردمي هم شركت مي كرد.

    اصلاني چشمانش را قدري تنگ مي كند؛ نفس عميقي مي كشد و به روزهاي آغاز جنگ برمي گردد: بعد از پيروزي انقلاب، سال 59 جنگ شروع شد. دشمن پايگاه هاي نيروي هوايي ايران را بمباران كرد. بلافاصله بعد از بمباران، شهيد ياسيني، با مراجعه به گردان پرواز پايگاه به همراه «محمود ضرابي» ، «شهيد اصغر سفيد پي» ، «شهيد حسين خلعتبري» و تني چند از خلبانان ديگر اين پايگاه، موفق شدند پاسخ دندان شكني به بمباران عراق بدهند .

    حضور فعال و چشمگير عليرضا از همان آغازين روزهاي جنگ بود؛ به طوري كه بعد از جنگ- به عنوان خلباني كه بيشترين پرواز را در دوران جنگ داشت - از مقام معظم رهبري نشان ايثار دريافت كرد.

    دوست شهيد، به جانبازي او اشاره مي كند: جانباز بود، ولي كسي نمي دانست. با اين كه چند بار و به دلايل مختلف از هواپيما اجكت (خارج شدن اضطراري از هواپيما) داشت و از ناحيه كمر جانباز 55 درصد بود؛ ولي هيچ گاه آن درد و مسئوليت هاي فراوانش مانع از پروازهاي جنگي او نمي شد. به قدري متواضع بود كه حتي برادرش خبر از جانبازي او نداشت. شهيد ياسيني جانبازي گمنام بود.

    وي در ادامه به خدمات رساني او در پايگاه ششم شكاري بوشهر مي پردازد: عليرضا خدمات زيادي را در سازندگي يگان بوشهر انجام داد؛ از جمله: احداث بيمارستان و مراكز درماني، تامين آب شرب پايگاه، احداث بازارچه خيريه براي رفع امور و مشكلات سربازان يگان.

    شهيد ياسيني در كنار «روح الدين ابوطالبي » و دوستان ديگر در پايگاه ششم شكاري، شش مدرسه و يك ورزشگاه بزرگ در شهرستان بوشهر احداث كردند.

    همراه هميشگي سيد عليرضا حسن رفتار او را يادآور مي شود: عليرضا آخر هر هفته با پرسنل سازمان ديدار و به مشكلات و مسائل مالي آنها رسيدگي مي كرد.

    او نمونه يك انسان كامل بود . رشادت ها و ايثارگري هاي او قابل وصف در جمله نيست . ياسيني تا زمان شهادت، با اين كه به عنوان يكي از فرماندهان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي بود و تمام فعاليت هاي ستادي را انجام مي داد در كنار آن به عنوان يكي از استادان خلبان، مشغول آموزش دانشجويان خلباني بود.

    اصلاني از شب قبل از شهادت شهيد ياسيني مي گويد : يك شب قبل از شهادت عليرضا با او تماس گرفتم و صحبت كرديم . عليرضا گفت : من فردا پرواز دارم شايد ديگر برنگشتم . فكر كردم شوخي مي كند؛ خنديدم و گفتم من منتظر آمدن تو هستم . ولي انگار مي دانست كه ديگر بازگشتي وجود ندارد . آن شب حرف هايي را به من زد كه تا آن روز راجع به آن صحبت نكرده بود . نمي توانستم باور كنم كه او ديگر در ميان ما نيست . او بهترين دوست و همراه من بود .

    راوي بخشي از خوبي هاي خلبان شهيد، سيد عليرضا ياسيني در پايان اضهار مي دارد: عليرضا ساده زيست بود و عاشق پرواز. هميشه به من مي گفت: «اين مملكت شرايط را براي آموزش و مهارت من فراهم كرده و من موظفم تا از اين مهارت ها ، براي حفظ و پيشرفت مملكت استفاده كنم. سيد رضا پيشرفت خود را مديون مملكت مي دانست. شهيد ياسيني عمر خود را صرف خدمت به مملكت كرد. و در اين راه جان خود را فداي آرمان هاي مقدسش نمود.

    ضعليرضا با درجه ستواندومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. ا با درجه ستواندومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمريكا ابتدا خلبانان در گردان هاي تاكتيكي تقسيم مي شدند و اكثر خلبانان شكاري مشغول تمرينات هوايي بودند. اين روند تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. شهيد ياسيني هم اشهيد ياسيني با اين كه چند بار به دلايل مختلف از هواپيما اجكت (خارج شدن اضطراري از هواپيما) داشت و از ناحيه كمر جانباز۵۵ درصد بود، ولي هيچ گاه درد كمر و مسئوليت هاي فراواني كه داشت مانع از پروازهاي جنگي او نمي شد. به قدري متواضع بود كه حتي برادرش خبر نداشت كه او جانباز مي باشد.
    شهيد ياسيني عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپيما از جمله اف۴ – اف۵– ميگ۲۹ – سوخو۴ و پي۳ اف پرواز كرد كه از اين حيث، از خود يك ركورد بجاي گذاشتمحبوياسيني تا زمان شهادت با اين كه به عنوان يكي از فرموي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمريكا ابتدا خلبانان در گردان هاي تاكتيكي تقسيم مي شدند و اكثر خلبانان شكاري مشغول تمرينات هوايي بودند. اين روند تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. شهيد ياسيني هم از اين قاعده مستثني نبوديرضا با درجه ستواندومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمريكا ابتدا خلبانان در گردان هاي تاكتيكي تقسيم مي شدند و اكثر خلبانان شكاري مشغول تمرينات هوايي بودند. اين روند تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. شهيد ياسيني هم از اين قاعده مستثني نبود

    رفتنش را باور ندارم

    خلبان حمید رضا قره باغي

    دوست وهمراه شهيد ياسيني مي گويد: خبرسقوط هواپيماي او را كه شنيدم، شوكه شدم. برايم باوركردني نبود، من ساعتي قبل از شهادتش تلفني با او صحبت كرده بودم و رضا با آن لحن شيرين و بذله گويي هاي هميشگي اش به من روحيه داد.او رفت و با رفتنش تنها خاطره هايش را به جا گذاشت .


    حمید رضا قره باغی دوست و همراه دوران جوانی اش را باور ندارد . خاطره هايش از شهيد، با غمي پنهان همراه است . پاي گفتگويش نشستيم و او كه گفتني هايش از خلبان شهيد سيد عليرضا ياسيني كم نبود ، پذيرايمان شد .


    محمد رضا قره باقي در ابتدا از نحوه آشنايي اش با شهيد ياسيني مي گويد : سال 48 به دانشگاه نيروي هوايي رفتيم و دوران آموزشي را در ايران گذرانديم . مدتي براي ادامه تحصيل و آموزش كابين عقب هواپيمايي اف 4 به امريكا رفتيم . سال 51 فارغ التحصيل شديم و به ايران برگشتيم . من و عليرضا بعد از يك سال براي عمليات دوره تاكتيكي كابين عقب هواپيما به شيراز منتقل و به گردان شكاري 71 منتقل شديم . عيلرضا آباداني بود و بسيار خونگرم و خوش اخلاق بود . به طوري كه هر كس يكبار او را مي ديد شيفته اخلاق و رفتار او مي شد .


    وي از آغاز جنگ و فعاليت هاي پروازي شهيد ياسيني مي گويد :


    وقتي جنگ آغاز شد من در همدان بودم و شهيد ياسيني در پايگاه هوايي بوشهر بود . عليرضا 10 روز پس از جنگ به همدان آمد و فرمانده پايگاه همدان شد . ما با هم ارتباط داشتيم ، تا اينكه به فرماندهي پايگاه بوشهر در آمد . عليرضا فرمانده ستاد مديريت جنگ هاي الكترونيك بود . من دوران جنگ با او بودم ولي با هم پرواز نداشتيم .


    قره باغي درباره شهادت شهيد ياسيني مي گويد :


    من دچار بيماري سختي شده بودم كه باعث ديگر نتوانم در نيروي هوايي بمانم . رضا 48 ساعت قبل از شهادتش تلفني از وضعيتم آگاه شد ؛ قرار بود با تعدادي از بچه ها به عيادتم بيايند . اما قسمت نبود كه من براي آخرين بار او را ببينم .


    خبرسقوط هواپيماي او را كه شنيدم، شوكه شدم.برايم باوركردني نبود، من ساعتي قبل از شهادتش تلفني با او صحبت كرده بودم و رضا با آن لحن شيرين و بذله گويي هاي هميشگي اش به من روحيه داده بود . اما او رفت و با رفتنش تنها خاطره هايش را به جا گذاشت .


    دوست و همراه شهيد ، خصوصيات رفتاري شهيد ياسيني را اينگونه توصيف مي كند :


    شهيد ياسيني مردي آرام و خونسرد بود و در عين حال با پشتكار بود . او انساني وطن پرست ، خدمتگذار و سرباز ايران اسلامي بود . عليرضا به كارش معتقد بود و آن را خيلي دوست داشت . او به سختي هاي كار اعتراض نمي كرد . ما سنگ صبور هم بوديم و بيشتر وقت ها با هم دردو دل مي كرديم . شهيد ياسيني مقيد به اركان ديني و همينطور خانواده بود . من خانواده او را از نزديك مي شناختم ؛ رضا فرزندان خوبي تربيت كرده است . او پدر خوبي براي فرزندانش بود . من معتقدم آنها دنباله رو راه پدر شهيدشان هستند .


    محمد رضا قره باغي در پايان اظهار مي دارد :


    من پرواز عليرضا را هنوز باور ندارم او هم در حيطه كار و هم در رابطه دوستي كه ميانمان برقرار بود ، شاخص بود .



    اميدوارم راه و ياد خلبانان شهيدي چون شهيد ياسيني همواره در اذهان مردم شهيدپرور ايران پابرجا بماند . آنها اسوه هاي ايثار و شهادت هستند كه در قالب حرف نمي گنجد . بايد آنها را شناخت و باور كرد .


     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب

     اين است سرباز واقعي


    كارمند بهروز نافعي


    حرفه ام در نيروي هوايي سلماني است و در آرايشگاه ستاد نيرو با چند تن ديگر از همكارانم مشغول كار هستيم . هر روز تعدادي از پرسنل در سطوح مختلف براي اصلاح سر و صورت نزد ما مي آيند . ولي برخي از فرماندهان ردۀ بالاي نيرو را به علت مشغلۀ زيادشان در محل كار اصلاح مي كنيم . زماني كه تيمسار ياسيني مسئوليت رياست ستاد و معاون هماهنگ كنندۀ نيروي هوايي را عهده دار بود هر از چند گاهي در دفتر كارش خدمت ايشان مي رسيدم و به اصلاح سر و صورت وي مي پرداختم . روزي تلفني مرا خواست تا براي اصلاح به اتاق كارش بروم . بلافاصله به راه افتادم و خيلي زود خود را به دفتر ايشان رساندم . مشغول اصلاح سرشان بودم كه يكدفعه صدايي در آيفون ( آوابر ) در فضاي اتاق پيچيد .


    - تيمسار! تشريف داريد ؟


    -بله قربان بفرماييد .


    - چند لحظه تشريف بياوريد !


    تيمسار ستاري فرمانده نيروي هوايي بود كه ايشان را براي كاري به دفترش فرا خواند ، نيمي از سر شهيد ياسيني را اصلاح كرده بودم و بخشي از آن باقي مانده بود . پس از قطع مكالمه بلافاصله از جايش برخاست و با همان وضع به طرف دفتر فرمانده نيرو به راه افتاد . من كه از اين عكس العمل سريع او متعجب شده بودم عرض كردم : تيمسار ببخشيد ! اگر چند دقيقه صبر كنيد اصلاح تمام شود بعد برويد اين طوري ناجور است ! لبخندي با معني بر لبانش نقش بست و در جوابم گفت : دير رفتن به حضور فرمانده بدتر از بدجور رفتن است . من كه از اين عمل او معني جديدي از اطاعت و انقياد فهميدم تا رفت و برگشت ايشان كه حدود يك ربع ساعت طول كشيد مبهوت مانده بودم و در دل اين روحيۀ نظامي گري كه وجود او را لبريز كرده بود تحسين كرده و با خود گفتم : « اين است سرباز واقعي»


    دستگيري از مستمندان

    سرهنگ خلبان ايرج عصاره

    در سالهاي 1362 و 1363 فرماندهي پايگاه نوژه(همدان) را عهده دار بودم و ايشان سمت جانشيني پايگاه را به عهده داشت . با توجه به همكاري نزديك و صميمانه اي كه با هم داشتيم به زودي شيفته خصايص اخلاقي پسنديده و نيكويش شدم. از همان اوايل ، علاوه بر همكار بودن با هم رفت و آمد خانوادگي نيز داشتيم. او بيش از آنچه بگويد، عمل مي كرد و ظاهري ساده و بي پيرايه اشت . گاه و بيگاه به دور از چشم سايرين به روستاهاي اطراف پايگاه مي رفت و به تعدادي از اشخاص تهيدست كه قبلاً شناسايي كرده بود كمكهاي نقدي و غير نقدي مي كرد. بارها شاهد بودم كارگران و يا باغباناني به دفترش مراجعه مي كردند و سراغ او را مي گرفتند . گاه كه در دفتر حضور نداشت و براي پرواز و يا انجام كاري بيرون رفته بود ،از آنان مي خواستم خواسته هايشان را بگويند تا شايد بتوانم ياري شان دهم . در جوابم مي گفتند : « با جناب سرهنگ ياسيني كار داريم . هر از چند گاهي خدمتشان مي رسيم و مبالغي را دريافت مي كنيم .» از آنجا كه اعتبارات مخصوص پايگاه و بودجه ها دست من بود و از آن مبالغي را به جناب ياسيني مي دادم و او هزينه مي كرد و سپس ليست هزينه ها و افرادي را كه كمكي دريافت كرده بودند به من مي داد . تعدادي از افراد نيازمند را مي شناختم و مي دانستم كه كمك مي شوند ، ولي اسامي آنان را در ليست نمي ديدم و از آن موقع بود كه پي بردم اين شهيد عزيز از درآمد و حقوق خودش به مستمندان و درماندگان كمك مي كند . او انسان بسيار شاداب و سرخوشي بود و همواره بر آن بود كه به طريقي سايرين را از غم بيرون آورد و شادابي و نشاط را در آنان تقويت كند . شهيد ياسيني گاه با طرح مسائل طنز آميز لبخند شادي را بر لبها مي نشاند .

    من كه بارها شاهد دستگيري او از زير دستان بودم ، چون مي دانستم كه راضي نيست جايي مطرح شود ؛ مشاهداتم را هيچگاه بازگو نكردم ولي پس از شهادت اين سردار بزرگ مطلع شدم كه افراد زيادي به منزل ايشان مراجعه مي كرده اند و از گذشت و فداكاري او تجليل و سپاسگزاري مي نموده اند . اين در حالي بود كه حتي خانواده اش از برخي اقدامهاي خداپسندانۀ او بي خبر بود .

    بايد خود را باور كنم !

    غلامرضا ياسيني برادر شهيد

    زماني كه برادرم فرماندهي پايگاه بوشهر را عهده دار مي شد در نشستي كه با هم داشتيم از او پرسيدم : دوست دارم  بدانم كه شما چه روشي براي مديريت در امور پايگاه در نظر داريد . آيا براي پيشبرد كارتان افرادي را كه در پايگاه قبل با شما بوده اند با خود به بوشهر مي بريد يا خير؟

    در جوابم گفت : من هيچگاه چنين نكرده ام . همواره سعي كرده ام با همان نيروي موجود كار كنم . نه كسي را با خود مي برم و نه كسي را جابه جا مي كنم . آنگاه مكثي كرد و ادامه داد:

    ببين برادر جان! اگر به افراد بها دهيم و شخصيت برايشان قائل شويم، آن موقع آنها خود را باور مي كنند و در اين صورت از هيچ تلاش و كوششي دريغ نخواهند كرد . اين واقعيتي است كه بارها و بارها آن را آزموده ام و هربار نيز نتايج بسيار خوب و پرباري را همراه داشته است . شما هم مي توانيد اين روش رابه كار ببنديد و نظاره  گر آثار خيرش باشيد .

    مي ترسم غرور مرا بگيرد

    بهزاد ياسيني؛ فرزند شهيد

    پس از شهادت عمويم كه در عمليات چزابه به فيض شهادت نايل شده بود ، يك لوح تقدير از طرف ستاد رئيس ستاد مشترك به پدرم داده بودند . وقتي از پايگاه بوشهر به تهران منتقل شديم اين لوح را نيز همراه خود آورديم و جزء لوازم پدرم بود . رئيس دفترش جناب سرهنگ دهقان برايم تعريف مي كرد : تيمسار ياسيني براي انجام كاري از اتاق كار جديدش خارج شد . در حال چيدن وسايل در اتاق بودم كه قابي زيبا نظرم را جلب كرد . لوح تقديري بود كه به مناسبت شهادت برادر تيمسار و براي اظهار همدردي و تسليت از سوي رئيس ستاد مشترك به ايشان اهدا شده بود. با خود گفتم بهتر است تا تيسمار نيامده آن را در جاي مناسبي نصب كنم . گمانم اين بود كه او از اين كار خوشحال خواهد شد . از يكي از همكاران ميخ و چكش گرفتم و به بررسي اتاق پرداختم تا جاي مناسبي براي نصب آن بيابم . سرانجام آن را پشت ميز و بالاي سر تيمسار نصب كردم . پس از مدتي شهيد ياسيني در حالي كه چند ورق كاغذ در دست داشت وارد اتاق شد وقتي متوجه نصب لوح تقدير شد با تعجب پرسيد : اين را تو نصب كردي ؟ بله تيمسار جايش خوب است ؟

    بر خلاف انتظار من كه فكر مي كردم از اين كار خوشحال خواهد شد ، ابروانش در هم گره خورد و با لحني نه چندان آرام گفت : خواهش مي كنم سريع آن را بردار !

    به آرامي خودم را به پشت ميزش رساندم و قاب را از روي ديوار برداشتم و كناري گذاشتم . در حالي كه سرم را پايين انداخته بودم ، جلو آمد و دست روي شانه ام گذاشت و گفت : از دست من ناراحت نباش برادرم براي هدفش شهيد شده و اجرش نزد خدا محفوظ است اگر اين لوح را اينجا قرار بدهم مي ترسم غرورش مرا بگيرد ! چند لحظه بعد به طرف قاب رفت وآن را برداشت و خيره خيره نگريست و زير لب چيزهايي مي گفت . گويي كه مشغول نجوا با برادرشهيدش بود . او را تنها گذاشتم و به آرامي اتاق را ترك كردم .

    نذري كه پس از سالها ادا شد

    ستوان حسين اصلاني

    سال 1368 بود. خداوند فرزند دختري به جناب سروان ياسيني عطا فرموده بود .با آشنايي و دوستي ديرينه اي كه با او داشتم ، پرسيدم : جناب سرهنگ نام دخترتان را چي گذاشتيد ؟ تبسمي كرد و گفت: زهرا خانم .ممكنه دليل اين انتخاب زيبا و شايسته را برايم بگوييد؟

    تأملي كرد و گفت : خب معلومه ما شيعه و دوستدار اهل بيت هستيم. ولي اگر مي خواهي بداني گوش كن تا بگويم .

    اواخر آبان 1359 براي انجام مأموريتي جنگي در منطقه خرمشهر پرواز مي كردم . پس از بمباران اهداف مورد نظر به سوي پايگاه گردش كردم . هنگام بازگشت از مأموريت در حوالي پادگان حميد مورد اصابت موشك دشمن قرار گرفتم . به موجب اين سانحه دماغه و بخشي از كابين هواپيما آسيب جدي ديد به طوري كه مجبور به پرواز در ارتفاع پست شدم . در حين پرواز بر فراز رودخانۀ شادگان با دسته اي از پرندگان سيگال مواجه شدم . خون و پر ناشي از اين برخورد روي كاناپي نقش بسته و ديدم را محدود كرده بود . براي ادامه پرواز با مشكل جدي مواجه شده بودم . مسير پرواز را تغيير دادم و به طريق ممكن خود را به پايگاه اميديه رساندم . از آنجا كه سر و صورتم غرق خون شده بود دوستان تصور مي كردند كه مجروح شده ام . ولي خيلي زود شرح ماجرا را برايشان گفتم و آنان را از نگراني در آوردم .آنگاه با پايگاه مربوطه ( بوشهر)تماس گرفتم و فرودم را اطلاع دادم . مدتها بود كه موفق به زيارت والدينم نشده بود . آنان با شروع تجاوز دشمن بعثي به خاك كشورمان به ناچار از آبادان به شيراز مهاجرت كرده بودند . لذا ضمن هماهنگي با پايگاه رهسپار شيراز شدم . چندي پيش از آن برادرم رضا از طريق بسيج خوزستان به جبهه جنگ اعزام شده و در تنگه چزابه به شهادت رسيده بود . ساير برادرانم نيز در جبهه آبادان و سوسنگرد هر يك به طريقي مشغول انجام وظيفه بودند . با ورودم به منزل مادر مرا در آغوش كشيد و سخت گريست . پرسيدم : مادر چرا گريه مي كني ؟ مگه اتفاقي افتاده ؟

    -نه عزيزم چند شبي است كه خواب تو را مي بينم .

    - خير انشاء الله !

    نگاهي به چهره ام انداخت و گفت : « مرتب در خواب مي بينم كه هواپيمايت را مي زنند و مجبور به ترك آن مي شوي ولي چتر نجاتت باز نمي شود و در ميان هوا و زمين معلق مي ماني . در همان حال از خدا و ائمه اطهار درخواست نجات جانت را مي كنم . بخصوص از خانم فاطمه زهرا مي خواهم كه نجات پيدا كني و اگر دختر دار شدي اسم او را زهرا بگذاري . » اكنون كه زندگي خود و خانواده ام را مرهون دعاهاي مادرم مي دانم بر خود فرض دانستم كه نذرش را ادا كنم و به همين دليل نام دخترم را زهرا گذاشتم .

    فاتحه اي برايم بخوان

    ستوان حسين رضا حسني

    صبح اول وقت به اتفاق شهيد ياسيني وارد دفتر ايشان در مديريت جنگ الكترونيك شديم . به محض ورود چون تابستان بود و هوا گرم پنجره را باز كردم دفتر ايشان مشرف به ميدان صبحگاه بود . هنوز مراسم شروع نشده بود. شهيد ياسيني حال خاصي داشت و در پشت ميز غرق تفكر بود برايشان چاي آوردند اما توجهي نكرد. با خود گفتم بهتر است او را از اين حال و هوا بيرون بياورم . لذا با صدايي نسبتاً بلند گفتم:

    - تيمسار چاي تان سرد شد، ميل كنيد!

    گويي از خواب سنگيني بيدار شده باشد ، جواب داد: باشد .

    در همين موقع مراسم صبحگاه نيز شروع شده بود . شخصي كه مراسم صبحگاه را اجرا مي كرد باصدايي رسا آخرين دعاي مراسم را خواند : « خداوندا مقام عالي شهداي ما را متعالي فرما ! » تيمسار ياسيني با شنيدن اين دعا از جا برخاست و به حالت احترام ايستاد . من نيز پيرو ايشان از جايم برخاستم وبه حالت احترام ايستادم و متعاقب دعا مارش نيز نواخته شد . بعد از اتمام مراسم در حالي كه كنار پنجره ايستاده و به دور دست خيره شده بود ،با صداي بغض آلود گفت : اين دعا مرا به ياد دوستان شهيدم مي اندازد ، آنان كه تحمل قفس تنگ دنيا را نداشتند . خوشا به حالشان كه از اين قفس آزاد شدند ! در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود رو به من كرد و گفت :

    - شايد روزي تو هم با شنيدن اين مارش به ياد من بيفتي . اگر چنين شد فاتحه اي برايم بخوان .

    من كه تحت تأثير حالات تيمسار قرار گرفته بودم گفتم : خدا نكند ! كشور به امثال شماها احتياج دارد . لبخندي زدو گفت : شهيد شدن لياقت مي خواهد .

    روزهاي سخت جنگ

    خانم پروانه محمودي، همسر شهيد

    با آغاز جنگ تحميلي و بمباران پايگاههاي نيروي هوايي ، پايگاه بوشهر از سكنه غير نظامي خالي شد و تنها پرسنل نظامي براي مقابله با حمله هاي دشمن باقي ماندند . خانواده هاي پرسنل هر يك به جاي امني رفتند ما نيز به شيراز نزد يكي از اقوام رفتيم . در آن روزهاي دلهره آميز تنها از طريق تلفن با بوشهر تماس داشتيم و از سلامتي علي باخبر مي شديم . به زحمت ، هفته اي يك بار تماس مي گرفتم و فرصت را مغتنم شمرده از سلامتي ساير آشنايان و دوستاني كه آنها را مي شناختم واز همكاران ايشان بودند نيز جويا مي شدم . سراغ هر يك را مي گرفتم و احوالي مي پرسيدم ، مي گفت : « به مرخصي رفته اند . »روزي با اوتماس گرفتم و پس از احوالپرسي گفتم : هر بار كه من احوال دوستان همكارت را مي پرسم ، مي گويي رفته اند ، پس چرا شما به مرخصي نمي آيي ؟

    با خونسردي دلداري ام داد و گفت :

    چشم ! انشاء الله من هم همين روزها ميام مرخصي ، نگران نباش .

    چند ماه از شروع شدن جنگ گذشته بود و در اين مدت مرخصي نيامده بود . روزي بدون اطلاع قبلي به شيراز آمد . موهاي سرش را تراشيده بود و سر و رويش زخمي بود . طوري كه بچه ها ابتدا ايشان را نشناختند . سراسيمه جلو رفتم و پرسيدم : علي آقا ، چي شده ، زخمي شده اي ؟

    خنديد و گفت : هيچي خانم ، چيز مهمي نيست . چند خراش سطحي است؛ به زودي خوب مي شود و

    - مگه سانحه اي ديده اي ؟ هواپيمايت سقوط كرده ؟

    - مكثي كرد و گفت : راستش را بخواهي بله ، ولي فعلاً به خير گذشته ، خانم ، در جنگ ، هم مي زني و هم مي خوري . فعلاً خدا را شكر كن كه سالمم تا بعد خدا بزرگ است .

    هر چه اصرار كردم تا شرح سانحه اش را برايم بگويد چيزي نگفت . سر و صورتش را شست با بچه ها كمي خوش و بش كرد . هر لحظه كه تنها مي ماند ، تفكري عميق او را در مي ربود . نگران بودم كه در چه انديشه اي است . جلو رفتم و پرسيدم : علي آقا ، خيلي تو فكري ، نمي خواهي بگويي چه شده ؟!

    در حالي كه چشمانش از اشك لبريز شده بود گفت : يادته هر بار تلفن مي زدي و احوال همكارانم را مي پرسيدي ؟

    بله يادمه ، مي گفتي كه مرخصي رفته اند ، راستش را بخواهي خيلي از تو دلخور بودم ، فكر كردم به كلي ما را فراموش كرده اي . با خود مي گفتم چرا همه به مرخصي مي روند ولي عليرضا در طول سه ماه كه از جنگ گذشته يك بار هم به ما سر نزده .

    - نكته همين جاست . آخه اونا مرخصي نرفته بودند . همه يا شهيد شده بودند يا اسير من كه پشت تلفن نمي توانستم اين مطلب را به شما بگويم . حالا فهميدي كه چرا به مرخصي نمي آمدم . در چنين وضعي و در اين لحظه حساس كه به وجود ما نياز هست چطور مي توانم به مرخصي بيايم ؟

    در اين لحظه قطرات اشك از گوشه چشمانش سرازير شده بود و به آرامي روي گونه هايش مي غلتيد و مرتب مي گفت : خدا لعنت كند اين صداميان را كه اين گونه وحشيانه به مملكت ما هجوم آوردند و باعث شدند تا عزيزانمان در جلوي چشمانمان پرپر شوند ....

    براي آنكه او را از حال و هواي دوستان شهيدش بيرون بياورم ميان حرفش دويدم و گفتم : حالا خودت را ناراحت نكن به قول خودت جنگه يكي مي خوره ، يكي مي زنه ، پاشو بيا پيش بچه ها ، اين يك روز هم كه اومدي اونارو ناراحت نكن . هر چند يك روز بيش نبود كه به شيراز آمده بود ولي گويي يك سال بر او گذشته بود ؛ آرام و قرار نداشت . دور بودن از معركه او را كلافه كرده بود . حس كردم در حال جدال با نيروهاي دروني است كه آيا بماند و يا سريع به بوشهر بر گردد . گويي احساس گناه مي كرد كه براي چند ساعت از نبرد دست كشيده است . سرانجام رفتن را بر ماندن ترجيح دادو حتي يك شبانه روز كامل نماند و بلافاصله خداحافظي كرد و عازم بوشهر شد . وقتي ديدم اين گونه راحت تر است اصراري بر ماندن او نكردم و از آن به بعد از وي نخواستم كه به مرخصي بيايد . هرچند كه خود از مأموريتهاي جنگي اش چيزي برايمان نمي گفت ، ولي از دوستان و همكارنش مي شنيدم كه روزي چند بار چون عقابي تيز پرواز با هواپيمايش به عمق خاك عراق حمله مي كرد و هر بار ضربه اي بر دشمن وارد مي ساخت .

    پرواز عشق او بود

    سرتيپ خلبان روح الدين ابوطالبي


    زماني كه در بوشهر با ايشان همكار شدم بخش اعظم پروازهاي جنگي اش را انجام داده بود.


    هر چند اوصاف او را از زبان دوستان شنيده بودم و به عشق و علاقۀ وصف ناپذيرش نسبت به پرواز آشنا بودم ولي در مدتي كه تا پايان جنگ باقي مانده بود خود ديدم كه چگونه عاشقانه پروازهاي جنگي را انجام مي داد . خلباني شجاع و نترس بود كه از هيچ مأموريتي ، هراس به دل راه نمي داد.


    هنگام عمليات چنان خونسرد بود كه گويي پروازي معمولي انجام مي دهد . به همين دليل در دوستان اين باور به وجود آمده بود كه هيچگاه ياسيني مورد هدف قرار نخواهد گرفت .


    هرچندپروازهاي زيادي انجام داده بود اما هرگز نشد كه از زبان خودش درباره مأموريتهايش سخني بشنوم و يا اينكه از تعداد و چگونگي مأموريتهايش صحبت كند . اواخر جنگ بود كه به عنوان معاون عمليات پايگاه بوشهر برنامه ريزي كرده بودم تا پروازهايي را در منطقۀفاو انجام بدهيم . عراق براي باز پس گيري فاو دست به عمليات گسترده اي زده بود .هدف از اين پروازها زدن عقبۀ دشمن و نيروهاي كمكي آنان بود تا بلكه بتوانيم در پناه بمبارانهاي مكرر نيروهاي خودي را سالم برگردانيم تا اسير نشوند . يكي از خلبانان را در برنامه پروازي قرار دادم و پس از آن به ترتيب خلبانان بعدي را تعيين كرده بودم . حدود 10 دقيقه مانده به شروع نخستين پرواز شهيد ياسيني كه در آن موقع فرمانده پايگاه بود در حالي كه خود را به چتر و كلاه مجهز كرده بود وارد «آلرت» شد .


    رو به من كرد و گفت: كي نوبت ماست ؟ گفتم : براي پرواز شما برنامه ريزي نشده مگر اينكه دستور بفرماييد!


    در حالي كه مي خنديد ، گفت : بريم استارت بزنيم هواپيما را ببنيم بلديم يا يادمان رفته . اصرار ما براي جلوگيري از پرواز ايشان مؤثر نيفتاد و به طرف نخستين هواپيما كه آماده براي پرواز بود ، رفت و در چشم به هم زدني درون كابين قرار گرفت . اين عمل وي باعث روحيه گرفتن ساير دوستان پروازي شد . به گونه اي كه براي رفتن به مأموريت از هم سبقت مي گرفتند . در آن روز هر 10 دقيقه يك بار تعدادي از هواپيماها روانه منطقه مي كرديم . شهيد ياسيني در آن روز دوبار مأموريت جنگي انجام داد .


    پرواز در سكوت


    سرهنگ خلبان محمد حسن زندكريمي
    زمستان بود و هواي پايگاه همدان به شدت سرد . لكه هاي پراكنده ابر در آسمان ديده مي شد . من در جلو گردان پروازي قدم مي زدم و در افكار خود غوطه ور بودم . با آمدن جناب سرهنگ ياسيني كه در آن زمان معاونت عمليات پايگاه را به عهده داشت به خود آمدم . سلامي كردم و او پس از احوالپرسي گفت :

    - آقاي كريمي آمادگي يك مأموريت داريد ؟

    - بله آماده ام .

    - البته من خودم هم مي آيم .

    - هدف كجاست ؟

    - كركوك .

    ما آن روز پس از انجام توجيه و كارهاي مقدماتي پروازي در ساعت مقرر به سوي هواپيمايمان حركت كرديم . پس از بررسي هاي مقدماتي هواپيماها در يك دستۀ 3 فروندي از پايگاه برخاسته و در موقعيت مناسب پروازي قرار گرفتيم . در اين مأموريت جناب سرهنگ ياسيني رهبري دستۀ پروازي را بر عهده داشت ، و قبل از پرواز يادآور شد :

    - بچه ها مأموريت بايد در سكوت كامل راديويي انجام شود . هيچ كس حق مكالمه ندارد . ما هم اطاعت كرده و در كنار هم به پروازمان ادامه داديم . وقتي كه نزديك مرز رسيديم ارتفاعمان را كم كرديم . جناب ياسيني آنقدر در ارتفاع پايين پرواز مي كرد كه به نظر مي رسيد . هواپيما روي زمين حركت مي كند . با سكوت كامل از مرز گذشتيم و نزديك هدف رسيده بوديم كه آتشبارهاي دشمن به رويمان آتش گشودند . در اين لحظه هواپيماي شماره 3 مورد هدف موشك زمين به هواي دشمن قرار گرفت و خلبانهاي آن با چتر بيرون پريدند . يك لحظه ناراحت شدم و كنترل خودم را از دست دادم خواستم بروم روي موج راديوي هواپيماي شمارۀ 1 ( جناب سرهنگ ياسيني ) و بگويم برگرديم ، ديدم كه هواپيماي شمارۀ 1 همانطور به سوي هدف در حال پرواز است. چيزي نگفتم و پشت سر او به پرواز ادامه دادم . براي منحرف كردن موشكهاي دشمن مرتب مانور كرده و با سرعت 500 نات به سوي هدف پرواز مي كرديم . نزديك هدف كه رسيديم با انتخاب سمت و زاويۀ مناسب ارتفاع گرفته و روي هدف شيرجه زديم و بمبهايمان را رها كرديم . پس از بمباران ، مسير بازگشت را پيش گرفتم . در اين لحظه روي موج راديوي هواپيماي شماره يك رفتم و گفتم : جناب ياسيني چرا موقعي كه شماره 3 را زدند از ادامه پرواز منصرف نشديد ؟ جواب داد : اگر بر مي گشتيم تأثيري نداشت ، فقط مأموريت انجام نمي شد . با روحيه سلحشوري كه در وجود او موج مي زد هيچگاه تحت تأثير شرايط بحراني قرار نمي گرفت و تنها به انجام موفقيت آميز مأموريت مي انديشيد . لذا تا خطري جدي هواپيمايش را تهديد نمي كرد هيچگاه از ادامۀ مأموريت منصرف نمي شد .

    پدرم به آرزوي خود رسيد

    زهرا ياسيني؛ فرزند شهيد

    در آن زمان كه من 5 ساله بودم ، يك روز در عالم كودكانۀ خود با عروسكهايم مشغول بازي بودم . ديدم پدرم در راهرو راه مي رود و فكر مي كند . پدر آنقدر در عالم تفكر غرق شده بود كه نتوانستم او را براي بازي با خود فرا خوانم . چون اكثر وقتها كه به خانه مي آمد با من بازي مي كرد ويا حرف مي زد ، ولي اين دفعه بدجوري به فكر فرو رفته بود . همانطوري كه قدم مي زد و فكر مي كرد . مادرم سر رسيد و گفت :

    - عليرضا ! به چي فكر مي كني ؟

    - چيزي نيست .

    - بگو چي شده ، چرا اينقدر غرق تفكري ؟

    - مي داني خانم ، خيلي از دوستانم در دوران جنگ شهيد شدند از جمله عباس دوران ، حسين خلعتبري و ... من هم خيلي دلم مي خواست به جاي اينكه در خانه بميرم توي هواپيما از دنيا مي رفتم ! من چون سرگرم بازي خود بودم ، زياد به جزييات حرفشان توجه نكردم و فقط اين چند جمله اي كه بين آنها رد و بدل شد در ذهنم نقش بست . هنوز چند روزي از اين ماجرا نگذشته بود كه صبح من و برادر كوچكم را به خانه عمويم بردند. نمي دانستم چه اتفاقي افتاده ، فقط بعضي از اقوام در گوش هم پچ پچ مي كردند و به ما گفتند « بريد بازي كنيد ! » بدون اينكه ما چيزي بدانيم حوصله بازي نداشتيم . روز بعد وقتي كه مادرم را ديدم ، داشت گريه مي كرد و عكس پدرم هم در قاب بزرگي جاي گرفته بود؛ تازه متوجه شديم كه پدرمان شهيد شده و به آرزوي ديرينۀ خود رسيده است.

     

     
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربهشت زهرا تهران
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک   
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x