مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید سیدمحسن موسوی

932
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام سيدمحسن
نام خانوادگی موسوي
نام پدر سيدموسي
تاریخ تولد 1342/12/10
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/12/12
محل شهادت طلائيه
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن مزارعي
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    روبه صفتان زشت خود را نكشند

    گر عاشق صادقي كشتن مهراس

    مردار بود هر آن كه را نكشند

    سال چهل و دو هجري شمسي سالي كه فضاي جامعه پر از خفقان بود و كسي را زباني نبود تا انتقاد كند و حرف دل خود را بزند ، انساني فرشته خصال و خدايي نهضتي بر پا مي كند . افقي تازه مي گشايد و نداي رهايي محرومين را سر مي دهد و ياران صديق خود را به مبارزه بر عليه رژيم شاهنشاهي مي خواند و اعلام مي دارد ياران من همين كودكان در گهواره هستند . يكي از اين ياران و دوستداران امام ، « سيد محسن موسوي » فرزند سيد موسي است .

    وي در بيستم اسفند ماه سال چهل و دو در خانواده اي اسلامي و از سلاله ي پاك نبوي در وحدتيه ( مزارعي ) پا به عرصه ي وجود مي گذارد .

    پدر از سادات مبارز محل است كه با ظلم و جور زمان درگير است و لحظه اي از كمك به مردم غفلت نمي ورزد و پسر الفباي دليري و دلاوري را از پدر مي آموزد .

    كوچكترين عضو خانواده ، در سن چهار سالگي ، پدر پيشوانه ي بزرگش را از دست مي دهد و داغ بي پدري و درد يتيمي بر او مستولي مي شود . اما وجود مادري  فداكار ، معتقد و مومن از درد يتيمي اش مي كاهد .

    دوره ي ابتدايي را در مدرسه ي دبستان كاووسي مزارعي ( طالقاني فعلي ) با موفقيت پشت سر مي گذارد و در كنار آن به كارگري مي پردازد تا در نبود پدر معاش خانواده را تأمين كند .

    با اوج گيري انقلاب اسلامي به صف مبارزين و تظاهر كنندگان انقلابي مي پيوندد پس از پيروزي انقلاب با تشكيل بسيج مستضعفين به نداي رهبر خود لبيك مي گويد و عضو آن نهاد مقدس مي شود . علاقه به حفظ و حراست از دستاوردهاي انقلاب موجب مي شود تا فعاليت خود را با خدمت صادقانه در سپاه پاسداران ادامه دهد .

    با آغاز جنگ تحميلي ، عاشقانه پا به ميدان پيكار مي گذارد چون معتقد است كه نبرد حق با باطل است و پيكار شرافت و آزادگي با رذالت و فرومايگي است .

    در عمليات « فتح المبين »  سال شصت و يك  به سختي مجروح مي گردد .

    مادرش مي گويد « وقتي مي خواستند تركش را از سرش بيرون بياورند ، يك لحظه دكتر مي بيند كار از كار گذشته و نااميد مي شود خبر شهادتش را به خانواده مي دهند . »

    اما مصلحت چيز ديگري است و سرنوشت جور ديگر رقم زده شد . اين بار حياتش باقي بود . پس از چند ماه بهبودي نسبي حاصل مي شود .

    همان سال با دختري از برازجان ازدواج مي كند و پس از سه ماه زندگي مشترك باز دلش هواي جبهه و جنگ مي كند . مادر و همسر از او مي خواهند پس از آنكه بهبودي كامل حاصل شد برود ولي اين شعر را براي مادرش مي خواند :

    « به غم نزديك ، من دورم به راهت

    به جز زحمت نديدم استراحت

    هنوز زخم دل من به نگشته

    نهاده تير پيكان بر جراحت »

    و خداحافظي مي كند

    مادر بيان مي كند . « شش ماه از آخرين روز رفتنش به جبهه مي گذشت . گاهي وقت ها نامه مي فرستاد ولي از ديدن چهره ي عزيزش محروم بودم . همسرش وقت وضع حملش فرا رسيده بود . او را به بيمارستان برديم تولد فرزندش نياز به عمل سزارين داشت و رضايت پدرش نياز بود .

    در اضطراب و دلهره به سر مي برديم يك لحظه چشم به جمالش نوراني شد ، باورم نمي شد چطور ممكن است كجا خبر داشتي ؟ او را در آغوش گرفتم .

    خودش شروع كرد : « مادر خواب ديدم ، پرنده اي شده ام و به سوي آسمان در پروازم . گفت : بهتر است بروم و خانواده ام را ببينم و از آنها خداحافظي كنم گفتم : عزيزم حالا چه وقت اين حرفهاست . چرا سوال از همسرت نمي گيري ؟ گفت : « براي همين آمده ام » . بچه تولد پيدا كرده يا نه حالشان چطور است . گفتم عزيزم بايد بروي و رضايت نامه پر كني . مي خواهند عمل سزارين انجام دهند . همين كار را انجام داد .

    دخترش متولد شد . همسر و فرزندش را ديد و پس از 24 ساعت مرخصي كه گرفته بود عازم جبهه گرديد و در عمليات پيروزمندانه ي « خيبر »  شركت مي كند و با نداي يا رسوا…. با جد اطهرش بيعت مي كند و در جبهه ي طلائيه در تاريخ دوازده اسفند سال شصت و دو بر اثر تركش به سر به وصال معشوق نايل مي گردد و چه نيكو است . تقارن ماهي كه در آن متولد مي شود و به شهادت مي رسد . در حالي كه دخترش هفت روز بيشتر نداشت .

    آري بيست سال زندگي پر فراز و نشيب با عشق به معبود . اهل بيت و امام محرومان ، خميني كبير (ره) و شهادت در راه دفاع از ميهن اسلامي .
    ادامه مطلب
    وصيت نامه ي اين پاسدار رشيد اسلام كه پيش از عمليات خيبر مرقوم مي دارد : «

    بسم الله الرحمن الرحيم

    ان الحيوه عقيده و جهاد . امام حسين (ع)      اللهم وفقي شهاده في سبيلك .

    با درود بر امام زمان و نائب بر حقش حضرت امام خميني ( ره ) و سلام بر شهيدان راه حق و حقيقت و با سلام و دورد و رزمندگان جبهه هاي نبرد خدا بر عليه شيطان وصيت نامه خود را آغاز مي كنم .

    اينجانب  سيد محسن موسوي فرزند سيد موسي متولد سال 1342 داراي شماره شناسنامه ي 1929 بنا به فرمان رهبر كبيرم كه فرمودند جوانان برومند كه اين مسئله را هر چه زودتر حلش كنند تصميم گرفتم كه براي سومين بار عازم جبهه ي جنگ حق عليه باطل شوم و از نزديك با دشمن خدا و انسانيت دست و پنجه نرم كنم .

    ما جوانان به جبهه مي رويم تا به آمريكاي جنايت كار و شوروي متجاوز ثابت كنيم كه ديگر زمان غارتگري پايان يافته و آن چيزي كه مانده سرنگوني دو جنايت كار شرق و غرب است . اي امت دلاور از روحانيت و ولايت فقيه پيروي كنيد كه تنها راهي كه مي تواند برايتان افتخار جاويدان به جاي گذارد اطاعت مطلق شما از ولايت فقيه است .

    ملت رزمنده و شهيد پرور ايران جنگ با قيام عليه كفر است و ما براي مكتب انسان سازمان جان مي دهيم نه براي يك وجب خاك . البته دشمن بداند كه منظور اين نيست كه مي تواند خاك را اشغال كند . خاك را نيز نمي تواند اشغال كنند  .

    اسلام بالاتر از همه چيز است پدر و مادر و برادران و خواهر و ساير بستگانم، از شما  مي خواهم كه اگر شهيد شدم در شهادتم ناراحتي نكنيد . من به جبهه مي روم تا با خونم نهال اسلام و انقلاب اسلامي را آبياري كنم و از برادران و خواهرانم و اهالي مي خواهم كه پيام آور خونم باشند .

    مرگ بر آمريكا . مرگ بر شوروي و عمالشان . برقرار باشد جمهوري اسلامي ايران در سر تا سر جهان . سيد محسن موسوي.»

    فتح خيبر اين زمان از خون سرخ محسن است

    آن شكفته لاله ي بر قصر نعمان ياد باد
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    مادر بيان مي كند . « شش ماه از آخرين روز رفتنش به جبهه مي گذشت . گاهي وقت ها نامه مي فرستاد ولي از ديدن چهره ي عزيزش محروم بودم . همسرش وقت وضع حملش فرا رسيده بود . او را به بيمارستان برديم تولد فرزندش نياز به عمل سزارين داشت و رضايت پدرش نياز بود .

    در اضطراب و دلهره به سر مي برديم يك لحظه چشم به جمالش نوراني شد ، باورم نمي شد چطور ممكن است كجا خبر داشتي ؟ او را در آغوش گرفتم .

    خودش شروع كرد : « مادر خواب ديدم ، پرنده اي شده ام و به سوي آسمان در پروازم . گفت : بهتر است بروم و خانواده ام را ببينم و از آنها خداحافظي كنم گفتم : عزيزم حالا چه وقت اين حرفهاست . چرا سوال از همسرت نمي گيري ؟ گفت : « براي همين آمده ام » . بچه تولد پيدا كرده يا نه حالشان چطور است . گفتم عزيزم بايد بروي و رضايت نامه پر كني . مي خواهند عمل سزارين انجام دهند . همين كار را انجام داد .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارمزارعي
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x