نام جليل
نام خانوادگی اشرافي
نام پدر خضر
تاریخ تولد 1346/06/05
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/11/22
محل شهادت اروندرود
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل آموزش وپرورش
تحصیلات دانشجو
مدفن خورموج
در خانواده متدين و پر تلاش و ساده و صميمي حاج خدر اشرافي در تاريخ 15/6/45 فرزندي نيكو سيرت متولد شد كه او را جليل ناميدند كه بعدها پرچم افتخار خانواده، كشور و دين شد.مادر شهيد ميگويد: شهيد درآخر ماه مبارك رمضان متولد شد و ما به علت حساسيت خاصي كه نسبت به مسئله روزه داشتم با علم به وضعيت نوزاد و حالت بارداري، تمام ماه رمضان را روزه گرفتم. روي همين اصل وقتي جليل متولد شد بسيار لاغر بود كه اينحالت بدني تا زمان شهادت شهيد باقي بود.
شهيد تحصيلات ابتدائي را در دبستان فايز خورموج به اتمام رساند و تحصيلات راهنمائي را در مدرسه شهيد سروري ادامه داد. [اين مدرسه پس از شهادت شهيد سروري، يكي از دانشآموزان مدرسه به اين نام ناميده شد] سال دوم راهنمائي بود كه انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره( در سال 57 به اوج خود رسيد وجليل دوش به دوش ساير همكلاسيهايش در راهپيمائيها شركت ميكرد. و پس از اتمام دوره راهنمائي وارد دبيرستان ابوذر غفاري گرديد و هنوز سال اول دبيرستان بود كه جنگ تحميلي شروع شد و جليل به اتفاق جوانان شهر در غرب خورموج از طرف بسيج مشغول آموزش نظامي گرديد. در دوره دبيرستان مسئول كتابخانه مدرسه شد. در ضمن از اعضاء فعال انجمن اسلامي دبيرستان بود. سال 63 جهت آموزش نظامي به كازرون رفت و پس از مدت 45 روز در جبهه حضور يافت و در عملياتي شركت كرد و پس از اتمام دوره به خورموج برگشت و پس از اخذ ديپلم به خدمت اعزام و مدت ده ماه از خدمتش را گذرانده كه براي تربيت معلم قبول شد و براي ادامه تحصيل به خورموج برگشت و در مركز تربيت معلم شهيد مطهري مشغول تحصيل گرديد. و هنوز دو ماه از تحصيلش نگذشته بود كه در تاريخ 28/8/64 راهي جبهه شد و در عمليات والفجر 8 در آزادسازي فاو شركت كرد و سرانجام در تاريخ 22/11/64 به فيض شهادت نايل گرديد.
جريان شهادت:
شهيد جليل اشرافي در جبهه بيسيمچي بود و در شب عمليات والفجر 8 بنا نبود گروهاني كه جليل در آن بود در عمليات شركت داده شود، اما شهيد جليل اشرافي بلند ميشود و به مسئولين گردان ميگويد: اگر مرا در عمليات شركت ندهيد من تمام گناهان را به گردن شما مياندازم. بالاخره با التماس و اصرار زياد و با حالت گريه، مسئولان را متقاعد ميكند تا وي و دستهاش را در عمليات شركت دهند، فرداي آن شب به عنوان بيسيمچي فعالانه در عمليات شركت ميكند و پس از ايثارگريهاي فراوان در تاريخ 24 بهمن 64 در ناحيه اروند كنار به درجه عظيم شهادت نايل ميشود.
ادامه مطلب
شهيد تحصيلات ابتدائي را در دبستان فايز خورموج به اتمام رساند و تحصيلات راهنمائي را در مدرسه شهيد سروري ادامه داد. [اين مدرسه پس از شهادت شهيد سروري، يكي از دانشآموزان مدرسه به اين نام ناميده شد] سال دوم راهنمائي بود كه انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره( در سال 57 به اوج خود رسيد وجليل دوش به دوش ساير همكلاسيهايش در راهپيمائيها شركت ميكرد. و پس از اتمام دوره راهنمائي وارد دبيرستان ابوذر غفاري گرديد و هنوز سال اول دبيرستان بود كه جنگ تحميلي شروع شد و جليل به اتفاق جوانان شهر در غرب خورموج از طرف بسيج مشغول آموزش نظامي گرديد. در دوره دبيرستان مسئول كتابخانه مدرسه شد. در ضمن از اعضاء فعال انجمن اسلامي دبيرستان بود. سال 63 جهت آموزش نظامي به كازرون رفت و پس از مدت 45 روز در جبهه حضور يافت و در عملياتي شركت كرد و پس از اتمام دوره به خورموج برگشت و پس از اخذ ديپلم به خدمت اعزام و مدت ده ماه از خدمتش را گذرانده كه براي تربيت معلم قبول شد و براي ادامه تحصيل به خورموج برگشت و در مركز تربيت معلم شهيد مطهري مشغول تحصيل گرديد. و هنوز دو ماه از تحصيلش نگذشته بود كه در تاريخ 28/8/64 راهي جبهه شد و در عمليات والفجر 8 در آزادسازي فاو شركت كرد و سرانجام در تاريخ 22/11/64 به فيض شهادت نايل گرديد.
جريان شهادت:
شهيد جليل اشرافي در جبهه بيسيمچي بود و در شب عمليات والفجر 8 بنا نبود گروهاني كه جليل در آن بود در عمليات شركت داده شود، اما شهيد جليل اشرافي بلند ميشود و به مسئولين گردان ميگويد: اگر مرا در عمليات شركت ندهيد من تمام گناهان را به گردن شما مياندازم. بالاخره با التماس و اصرار زياد و با حالت گريه، مسئولان را متقاعد ميكند تا وي و دستهاش را در عمليات شركت دهند، فرداي آن شب به عنوان بيسيمچي فعالانه در عمليات شركت ميكند و پس از ايثارگريهاي فراوان در تاريخ 24 بهمن 64 در ناحيه اروند كنار به درجه عظيم شهادت نايل ميشود.
گمان نكنيد،كساني كه در راه خدا كشته ميشوند جز آنها در نزد خداي خويش اجري عظيم دارند. «قرآن كريم»
اينجانب جليل اشرافي يكي از بندگان كوچك خداوند متعال به جبهه ميروم تا در راه خدا جهت خدمت به اسلام و انقلاب اسلامي گام بردارم، چون خونهاي مقدس اين عزيزان و (شهيدان) و انقلاب شكوهمند اسلامي نياز به پاسداري همه ماها دارد. و همچنين بخاطر اينكه نداي «هَلْ مِنْ ناصِرٍ يَنْصُرُني» امام عزيز، حسين زمان ، امام خميني لبيك گفته باشم: تا توانسته باشم به وعده خود وفا كنم. من به جبهه ميروم تا در نابودي صداميان كافر و پيروزي هر چه سريعتر رزمندگان عزيز اسلام كمك كنيم تا انشاء الله اسلام و انقلاب اسلامي را به همه جهان صادر كنيم تا زمانيكه خون در رگهاي ما در حركت است، بايد با كفار بعثي و همه دشمنان اسلام، بجنگيم. من بخاطر هوس به جبهه نميروم بلكه ميخواهم دين خود را به اسلام و امام اداء نمايم. وظيفه خود دانستم كه به انقلاب و اسلام، و در راه خدا خدمت كنم. اينجانب فقط براي خدا و رضاي خدا و پاسداري از اسلام به جبهه ميروم تا به نداي امام لبيك بگويم.
پدر و مادرم! مرا حلال كنيد. شما زحمت زيادي براي من كشيدهايد تا مرا به اين سن رساندهايد، به برادرانم و خواهرانم، دوستان و اقوام بگوئيد مرا حلال كنند و مرا ببخشند.
از خداي خود ميخواهم كه از گناهاني كه من مرتكب شدهام مرا ببخشند و توفيق شهادت را نصيب اين بنده حقير خود بنمايد تا به شهيدان ديگر بپيوندم، و اگر شهيد شدم براي من گريه نكنيد. هر وقت براي من ناراحت شديد بياد شهيدان ديگر از صدر اسلام تا كنون بيفتيد. براي امام عزيز دعا كنيد و از خط امام كه همان خط ولايت فقيه است خارج نشويد و همه گوش به فرمان امام باشيد. بيشتر مزاحم نميشوم(خداحافظ)
«خدايا خدايا تا انقلاب مهدي از نهضت خميني محافظت بفرما»
ادامه مطلب
اينجانب جليل اشرافي يكي از بندگان كوچك خداوند متعال به جبهه ميروم تا در راه خدا جهت خدمت به اسلام و انقلاب اسلامي گام بردارم، چون خونهاي مقدس اين عزيزان و (شهيدان) و انقلاب شكوهمند اسلامي نياز به پاسداري همه ماها دارد. و همچنين بخاطر اينكه نداي «هَلْ مِنْ ناصِرٍ يَنْصُرُني» امام عزيز، حسين زمان ، امام خميني لبيك گفته باشم: تا توانسته باشم به وعده خود وفا كنم. من به جبهه ميروم تا در نابودي صداميان كافر و پيروزي هر چه سريعتر رزمندگان عزيز اسلام كمك كنيم تا انشاء الله اسلام و انقلاب اسلامي را به همه جهان صادر كنيم تا زمانيكه خون در رگهاي ما در حركت است، بايد با كفار بعثي و همه دشمنان اسلام، بجنگيم. من بخاطر هوس به جبهه نميروم بلكه ميخواهم دين خود را به اسلام و امام اداء نمايم. وظيفه خود دانستم كه به انقلاب و اسلام، و در راه خدا خدمت كنم. اينجانب فقط براي خدا و رضاي خدا و پاسداري از اسلام به جبهه ميروم تا به نداي امام لبيك بگويم.
پدر و مادرم! مرا حلال كنيد. شما زحمت زيادي براي من كشيدهايد تا مرا به اين سن رساندهايد، به برادرانم و خواهرانم، دوستان و اقوام بگوئيد مرا حلال كنند و مرا ببخشند.
از خداي خود ميخواهم كه از گناهاني كه من مرتكب شدهام مرا ببخشند و توفيق شهادت را نصيب اين بنده حقير خود بنمايد تا به شهيدان ديگر بپيوندم، و اگر شهيد شدم براي من گريه نكنيد. هر وقت براي من ناراحت شديد بياد شهيدان ديگر از صدر اسلام تا كنون بيفتيد. براي امام عزيز دعا كنيد و از خط امام كه همان خط ولايت فقيه است خارج نشويد و همه گوش به فرمان امام باشيد. بيشتر مزاحم نميشوم(خداحافظ)
«خدايا خدايا تا انقلاب مهدي از نهضت خميني محافظت بفرما»
مصاحبه با مادر شهيد:
- ضمن معرفي خود ارتباطتان با شهيد بفرمائيد.
مدينه سلامي هستم مادر شهيد جليل اشرافي. ارتباطي بسيار صميمي و عاطفي با شهيد داشتم.
- چه خاطرهاي از زمان بارداري از شهيد داريد؟
در نه ماهگي، يعني ماه آخري كه به شهيد جليل باردار بودم ماه رمضان بود و به علت اعتقاد و عشق و علاقه ما به اين ماه مبارك با تمام مشكلاتي كه احساس ميكردم روزه گرفتم و شهيد در پايان رمضان متولد شد ولي به علت مشكلات روزه وعدم تغذيه وقتي جليل متولد از جهت بدني ضعيف بود، ولي پا قدمي خير داشت. بچه اول كه دنيا آمده بود، شوهرم به مكه مشرف شده بود، اسمش را خليل گذاشتيم و وقتي بچه دوم متولد شد گفتم اين هم جليل باشد.
- رفتار شهيد با شما چگونه بود؟
هر چند شهيد فرزند من است و سمت مادري دارم اما به راستي در احترام به والدين وتواضع و اخلاق نمونه بود. در تمام كارهاي خانه به من كمك ميكرد، حتي در پخت نان و شستو. گاهي نشد كه كاري بدون اجازه ما انجام دهد.
- چگونه از شهادت شهيد اطلاع پيدا كرديد؟
پسر خواهرم به منزل ما آمد و از ما خواست عكس جليل را به او بدهيم گفتم: عكس براي چه ميخواهي؟ چيزي نگفت، به بسيج آمديم تا خبري از جليل بگيريم ولي چيزي نگفتند. فرمانده و مسئول آنها هم نبود. به خانه برگشتيم و دوباره به پسر خواهرم اصرار كردم ولي حقيقت امر را نگفت. اما او عكس جليل را براي تشييع جنازه شهيد ميخواست كه بعداً مطلع شديم.
- به عنوان مادر شهيد چه پيامي داريد؟
به عنوان مادر شهيد به همه مادران توصيه ميكنم به عنوان مربي اصلي، فرزندان خود را خوب تربيت كنند. ومسئولين امر هم موظف هستند در تربيت و هدايت بكوشند تا خون شهيدان پايمال نشود.
مصاحبه با پدر شهيد:
- ضمن معرفي خود بفرمائيد هنگام شهادت، جليل چند سال داشتند؟
خدر اشرافي هستم حدود 80 سال سن دارم، پدر شهيد جليل اشرافي ميباشم. جليل در موقع شهادت 19 سال داشتند و دانشجوي تربيت معلم بودند.
- ايشان چند بار به جبهه اعزام شدند و سفر آخر ايشان چگونه بود؟
شهيد چند بار در اوايل جنگ كه هنوز به سن لازم نرسده بود درخواست اعزام به جبهه نمود كه به علت صغر سن موافقت نكردند، تا اينكه با مراجعه به ثبت احوال و اعتراض سن، موافقت مسئولان را جهت اعزام به جبهه كسب كرد. دويا سه بار جبهه رفت و آخرين بار مورخه 28/8/64 راهي جبهه شد كه در عمليات والفجر 8 در تاريخ 22/11/64 به فيض شهادت نايل شد.
- چند خصوصيت و ويژگي شهيد را ذكر كنيد.
به راستي در ادب و احترام به پدر ومادر نمونه بود. با اينكه سن وسالش كم بود از همان كودكي به نماز و روزه اهميت ويژهاي قائل بود. با بدني ضعيف ضعيف روزهاي گرم روزه ميگرفت. از پنج، شش سالگي يك مؤمن و خدا شناس واقعي بود. در انتخاب دوست خيلي دقت ميكرد و خيلي از خصوصيات ايماني و اخلاقي و اجتماعي او بعد از شهادتش بر ما معلوم شد.
- چگونه از شهادت جليل اطلاع يافتيد؟
من از آخرين كساني بودم كه از شهادت فرزندم اطلاع پيدا كردم. به علت تشابه اسمي، شهيد را به بندر عباس ميبرند. پس از پنج، شش روز او را به خورموج منتقل كردند. يك روز در منزل نشسته بودم، يكي از دوستان به منزل ما آمد و دربارهي جليل مطالب مبهمي گفت، وقتي بيرون رفتم ديدم همه جا خبر از شهادت جليل است. همان موقع با وجود اين مطلب عظيم گفتم: خدايا! 5 پسر دارم يكي به عنوان خمس تقديم دين اسلام، در مصيبت او صبر و تحمل نمودم.
مصاحبه با خواهر شهيد:
- ضمن معرفي خود، رابطه خود را با شهيد بگوئيد.
من سكينه اشرافي خواهر شهيد هستم، شهيد به همه اعضاء خانواده محبت داشت، و نسبت به من هم صميمي و با محبت بود.
- مهمترين ويژگي شهيد به نظر شما چه بود؟
تواضع، فروتني، سكوت عرفاني، حفظ زبان از غيبت و كمك به پدر و مادر در تمام كارهاي خانه، از ويژگي برجسته شهيد بود. جليل از همان كودكي به نماز و روزه اهميت ميداد.
- خاطرات اعزام به جبهه شهيد را ذكر كنيد.
دو بار او را بدرقه كردم، بار اول رفته بودم بدرقهاش تا بسيج رفتم وقتي اسم جليل را خواندند گفتند: تو به سن قانوني جبهه نرسيدهاي، قبول كردند كه به بوشهر برود تا آنجا تصميم بگيرند. در بوشهر به او اجازه ندادند و او برگشت تا اينكه به هر خواهشي بود مسئولين را راضي كرد. به اتفاق خانواده بدرقهاش رفتم، گفت: چرا آمدهاي؟ گفتم: براي خداحافظي. هر چه اصرار كرد برنگشتم تا اينكه اسم او را خواندند و او سوار مينيبوس شد، لحظهي خداحافظي بسيار سخت بود. دو سه ماه بعد برگشت و در تربيت معلم قبول شد. درست دو ماه پس از قبول شدنش در تربيت معلم، مجدداً به جبهه رفت ولي اين بار جليل برنگشت و سفر آخرش بود.
ادامه مطلب
- ضمن معرفي خود ارتباطتان با شهيد بفرمائيد.
مدينه سلامي هستم مادر شهيد جليل اشرافي. ارتباطي بسيار صميمي و عاطفي با شهيد داشتم.
- چه خاطرهاي از زمان بارداري از شهيد داريد؟
در نه ماهگي، يعني ماه آخري كه به شهيد جليل باردار بودم ماه رمضان بود و به علت اعتقاد و عشق و علاقه ما به اين ماه مبارك با تمام مشكلاتي كه احساس ميكردم روزه گرفتم و شهيد در پايان رمضان متولد شد ولي به علت مشكلات روزه وعدم تغذيه وقتي جليل متولد از جهت بدني ضعيف بود، ولي پا قدمي خير داشت. بچه اول كه دنيا آمده بود، شوهرم به مكه مشرف شده بود، اسمش را خليل گذاشتيم و وقتي بچه دوم متولد شد گفتم اين هم جليل باشد.
- رفتار شهيد با شما چگونه بود؟
هر چند شهيد فرزند من است و سمت مادري دارم اما به راستي در احترام به والدين وتواضع و اخلاق نمونه بود. در تمام كارهاي خانه به من كمك ميكرد، حتي در پخت نان و شستو. گاهي نشد كه كاري بدون اجازه ما انجام دهد.
- چگونه از شهادت شهيد اطلاع پيدا كرديد؟
پسر خواهرم به منزل ما آمد و از ما خواست عكس جليل را به او بدهيم گفتم: عكس براي چه ميخواهي؟ چيزي نگفت، به بسيج آمديم تا خبري از جليل بگيريم ولي چيزي نگفتند. فرمانده و مسئول آنها هم نبود. به خانه برگشتيم و دوباره به پسر خواهرم اصرار كردم ولي حقيقت امر را نگفت. اما او عكس جليل را براي تشييع جنازه شهيد ميخواست كه بعداً مطلع شديم.
- به عنوان مادر شهيد چه پيامي داريد؟
به عنوان مادر شهيد به همه مادران توصيه ميكنم به عنوان مربي اصلي، فرزندان خود را خوب تربيت كنند. ومسئولين امر هم موظف هستند در تربيت و هدايت بكوشند تا خون شهيدان پايمال نشود.
مصاحبه با پدر شهيد:
- ضمن معرفي خود بفرمائيد هنگام شهادت، جليل چند سال داشتند؟
خدر اشرافي هستم حدود 80 سال سن دارم، پدر شهيد جليل اشرافي ميباشم. جليل در موقع شهادت 19 سال داشتند و دانشجوي تربيت معلم بودند.
- ايشان چند بار به جبهه اعزام شدند و سفر آخر ايشان چگونه بود؟
شهيد چند بار در اوايل جنگ كه هنوز به سن لازم نرسده بود درخواست اعزام به جبهه نمود كه به علت صغر سن موافقت نكردند، تا اينكه با مراجعه به ثبت احوال و اعتراض سن، موافقت مسئولان را جهت اعزام به جبهه كسب كرد. دويا سه بار جبهه رفت و آخرين بار مورخه 28/8/64 راهي جبهه شد كه در عمليات والفجر 8 در تاريخ 22/11/64 به فيض شهادت نايل شد.
- چند خصوصيت و ويژگي شهيد را ذكر كنيد.
به راستي در ادب و احترام به پدر ومادر نمونه بود. با اينكه سن وسالش كم بود از همان كودكي به نماز و روزه اهميت ويژهاي قائل بود. با بدني ضعيف ضعيف روزهاي گرم روزه ميگرفت. از پنج، شش سالگي يك مؤمن و خدا شناس واقعي بود. در انتخاب دوست خيلي دقت ميكرد و خيلي از خصوصيات ايماني و اخلاقي و اجتماعي او بعد از شهادتش بر ما معلوم شد.
- چگونه از شهادت جليل اطلاع يافتيد؟
من از آخرين كساني بودم كه از شهادت فرزندم اطلاع پيدا كردم. به علت تشابه اسمي، شهيد را به بندر عباس ميبرند. پس از پنج، شش روز او را به خورموج منتقل كردند. يك روز در منزل نشسته بودم، يكي از دوستان به منزل ما آمد و دربارهي جليل مطالب مبهمي گفت، وقتي بيرون رفتم ديدم همه جا خبر از شهادت جليل است. همان موقع با وجود اين مطلب عظيم گفتم: خدايا! 5 پسر دارم يكي به عنوان خمس تقديم دين اسلام، در مصيبت او صبر و تحمل نمودم.
مصاحبه با خواهر شهيد:
- ضمن معرفي خود، رابطه خود را با شهيد بگوئيد.
من سكينه اشرافي خواهر شهيد هستم، شهيد به همه اعضاء خانواده محبت داشت، و نسبت به من هم صميمي و با محبت بود.
- مهمترين ويژگي شهيد به نظر شما چه بود؟
تواضع، فروتني، سكوت عرفاني، حفظ زبان از غيبت و كمك به پدر و مادر در تمام كارهاي خانه، از ويژگي برجسته شهيد بود. جليل از همان كودكي به نماز و روزه اهميت ميداد.
- خاطرات اعزام به جبهه شهيد را ذكر كنيد.
دو بار او را بدرقه كردم، بار اول رفته بودم بدرقهاش تا بسيج رفتم وقتي اسم جليل را خواندند گفتند: تو به سن قانوني جبهه نرسيدهاي، قبول كردند كه به بوشهر برود تا آنجا تصميم بگيرند. در بوشهر به او اجازه ندادند و او برگشت تا اينكه به هر خواهشي بود مسئولين را راضي كرد. به اتفاق خانواده بدرقهاش رفتم، گفت: چرا آمدهاي؟ گفتم: براي خداحافظي. هر چه اصرار كرد برنگشتم تا اينكه اسم او را خواندند و او سوار مينيبوس شد، لحظهي خداحافظي بسيار سخت بود. دو سه ماه بعد برگشت و در تربيت معلم قبول شد. درست دو ماه پس از قبول شدنش در تربيت معلم، مجدداً به جبهه رفت ولي اين بار جليل برنگشت و سفر آخرش بود.
- خاطرات پس از شهادت شهيد:
يك شب پس از شهادت جليل خواب ديدم شهيد جليل و دوستان شهيدش دارند ميآيند و جليل جلوتر حركت ميكرد و صورت آنها ميدرخشيد، مادرم را صدا زدم و گفتم: ببين جليل چقدر نوراني است. در همين لحظه از خواب بيدار شدم.
- به عنوان خواهر شهيد چه پيامي داريد؟
به عنوان خواهر شهيد، از همه خواهران عزيزم ميخواهم با حفظ حجاب اسلامي و رعايت شئونات اسلامي پيامآور خون شهيدان باشند.
با خاطرات سبز شهيد:
عصاي دست مادر: (نقل خاطره از مادر شهيد)
مطلب مهمي كه از شهيد جليل عزيز گاهي از ذهنم بيرون نميرود همكاري همه جانبه او در كارهاي خانه با من بود. يكبار در حادثهاي دستم شكسته بود و جليل اين را متوجه شده بود و نميگذاشت شستشوكنم و تمام كارها را به كمك من انجام ميداد، ظرف شستن، حتي پختن غذا و از همه مهمتر نان پختن، كه انجام اين همه كار و زحمت، آن هم از طرف يك جوان، خيلي مهم است.
خاطرات اعزام: نقل از خواهر شهيد)
جليل سه بار به جبهه اعزام شد. هر سه بار خودم او را بدرقه كردم، هر بار از من ميپرسيد چرا آمدي؟ ميگفتم: آمدهام بدرقهات. گفت: برگرد خانه! خدا پشت و پناه وحافظ است. مرتبه آخر كه ميخواست به جبهه برود، سال 1364 اواخر آبان ماه بود. وقتي اسم او را خواندن و سوار مينيبوس شد، دلم فرو ريخت گويا به دلم برات شده بود سفر آخر اوست. رفت و پس از دو ماه تعدادي از همرزمانش برگشتند ولي او بازنگشت تا اينكه خبر شهادت او را آوردند. هر چه اصرار كردم در لحظهاي كه ميخواستند پيكر مطهر او را دفن كنند، نگذاشتند روي ماه او را ببينم.
اصرار در شهادت: نقل از مصيب غريبي همرزم شهيد)
شهيد جليل اشرافي درجبهه بيسيم چي بود. در شب عمليات والفجر8 تصميم بر اين بود كه گروهان شهيد جليل را در عمليات شركت ندهند. اما شهيد بلند ميشود و به مسئولين گردان ميگويد: اگر مرا در عمليات شركت ندهيد، هيچ وقت شما را نميبخشم. تا اين كه با التماس و اصرار، و با گريه و زاري، مسئولين گردان را متقاعد ميكند تا وي و يارانش را نيز در عمليات شركت دهند. وي فرداي آن روز به عنوان بيسيمچي فعالانه و با شجاعت تمام در عمليات شركت مينمايد و در ميدان نبرد، در منطقه اروندكنار روحش به آسمان پرواز ميكند.
در گلستان ويژگيهاي اخلاقي شهيد:
ادامه مطلب
يك شب پس از شهادت جليل خواب ديدم شهيد جليل و دوستان شهيدش دارند ميآيند و جليل جلوتر حركت ميكرد و صورت آنها ميدرخشيد، مادرم را صدا زدم و گفتم: ببين جليل چقدر نوراني است. در همين لحظه از خواب بيدار شدم.
- به عنوان خواهر شهيد چه پيامي داريد؟
به عنوان خواهر شهيد، از همه خواهران عزيزم ميخواهم با حفظ حجاب اسلامي و رعايت شئونات اسلامي پيامآور خون شهيدان باشند.
با خاطرات سبز شهيد:
عصاي دست مادر: (نقل خاطره از مادر شهيد)
مطلب مهمي كه از شهيد جليل عزيز گاهي از ذهنم بيرون نميرود همكاري همه جانبه او در كارهاي خانه با من بود. يكبار در حادثهاي دستم شكسته بود و جليل اين را متوجه شده بود و نميگذاشت شستشوكنم و تمام كارها را به كمك من انجام ميداد، ظرف شستن، حتي پختن غذا و از همه مهمتر نان پختن، كه انجام اين همه كار و زحمت، آن هم از طرف يك جوان، خيلي مهم است.
خاطرات اعزام: نقل از خواهر شهيد)
جليل سه بار به جبهه اعزام شد. هر سه بار خودم او را بدرقه كردم، هر بار از من ميپرسيد چرا آمدي؟ ميگفتم: آمدهام بدرقهات. گفت: برگرد خانه! خدا پشت و پناه وحافظ است. مرتبه آخر كه ميخواست به جبهه برود، سال 1364 اواخر آبان ماه بود. وقتي اسم او را خواندن و سوار مينيبوس شد، دلم فرو ريخت گويا به دلم برات شده بود سفر آخر اوست. رفت و پس از دو ماه تعدادي از همرزمانش برگشتند ولي او بازنگشت تا اينكه خبر شهادت او را آوردند. هر چه اصرار كردم در لحظهاي كه ميخواستند پيكر مطهر او را دفن كنند، نگذاشتند روي ماه او را ببينم.
اصرار در شهادت: نقل از مصيب غريبي همرزم شهيد)
شهيد جليل اشرافي درجبهه بيسيم چي بود. در شب عمليات والفجر8 تصميم بر اين بود كه گروهان شهيد جليل را در عمليات شركت ندهند. اما شهيد بلند ميشود و به مسئولين گردان ميگويد: اگر مرا در عمليات شركت ندهيد، هيچ وقت شما را نميبخشم. تا اين كه با التماس و اصرار، و با گريه و زاري، مسئولين گردان را متقاعد ميكند تا وي و يارانش را نيز در عمليات شركت دهند. وي فرداي آن روز به عنوان بيسيمچي فعالانه و با شجاعت تمام در عمليات شركت مينمايد و در ميدان نبرد، در منطقه اروندكنار روحش به آسمان پرواز ميكند.
در گلستان ويژگيهاي اخلاقي شهيد:
- احترام به حقداران بخصوص پدر و مادر و معلمان، روي همين اصل گاهي كاري را بدون اجازه پدر و مادر انجام نميداد و در تمام كارهاي خانه مددكار مادر بود.
- بحدي متين و آرام بود كه به جز در موارد ضروري حرف نميزد وگاهي از كسي غيبت نميكرد.
- منظم و وظيفه شناس بود و در طول 13 سال تحصيل دبستان، راهنمائي، دبيرستان و تربيت معلم گاهي شنيده نشد كه در درسهايش كوتاهي كند يا معلمي از او نارحت باشد.
- با اينكه از نظر بدني چندان قوي نبود اما از همان كودكي روزه ميگرفت و به نماز اهميت ميداد و با قرآن الفت داشت. در چهرهاش سكوتي عرفاني موج ميزد.
اطلاعات مزار
محل مزارخورموج
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها