مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید اله كرم سیامنصوری

663
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام اله كرم
نام خانوادگی سيامنصوري
نام پدر رضا
تاریخ تولد 1351
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندگینامه شهید

    اله كرم سيامنصوري فرزند رضا در سال پنجاه و يك هجري شمسي در وحدتيه ( بي براء ) پا به عرصه ي گيتي نهاد . ابتدا كودكي ، جهت فراگيري قرآن ، پا به مكتب خانه گذاشت و توانست جزء سي ام قرآن را بياموزد .

    در سن شش سالگي به دبستان شهيد حمزه وارد شد و مقطع ابتدايي خود را با موفقيت به اتمام رسانيد ؛ سپس دوره س سه ساله راهنمايي را در مدرسه ي شهيد احمدي طي كرد . در كنار امر تحصيل به كار كشاورزي مي پرداخت و ياريگر پدر بود .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    پدرش ، بيان مي دارد : « هميشه ، سعي من بر اين بود كه نان حلال به دست آورم ، تا خانواده ام دچار لغزش و بدبختي نشود . نام پسرم را خودم انتخاب كردم چون او را بخششي از طرف خداوند منان مي دانستم.»
    ادامه مطلب
    « غلام بنوي » يكي از دوستان دوره ي تحصيل وي مي گويد : « من و اله كرم ، دوره ي راهنمايي ، هم كلاس بوديم ؛ حتي در يك نيمكت ، كنار هم مي نشستيم . بسيار پسر پاك و دوست داشتني بود . دلي پاك و صفاي آسماني داشت و هميشه لباني خندان داشت . به همه احترام مي گذاشت ؛ خصوصاً به معلمان خود ؛ چون معتقد بود همه چيز خود را مديون آن بزرگواران است . از سال شصت و پنج همه ي فكر و ذكرش ، بسيج و جنگ شده بود . از صداي آهنگران ، خيلي خوشش مي آمد و دائم ، نوحه هاي او را زمزمه مي كرد . انقلابي در او ايجاد گرديده بود . به بچه ها مي گفت : « من دلم هواي جبهه كرده . نمي توانم اينجا بمانم » و همين طور هم كه مي گفت ، راهي جبهه شد . وقتي شنيديم به مرخصي آمده ، خودم و محمدرضا مؤذن ، به ديدنش رفتيم . همه ي حرفش جبهه بود . به ما مي گفت : « بچه ها ، حيف است اين جا بمانيد . جبهه ، دنيايي ديگر است . پر از اخلاص و ايمان است . شما هم بياييد و با اين دنيا آشنا شويد . آن وقت ، شهادت برايتان معنا مي شود . »

    وي در فروردين ماه سال شصت و هفت ، در جبهه ي فاو ، گردان ابوالفضل در مبارزه با متجاوزين بعثي مفقود گرديد . در آخرين لحظات ، كه جانباز سرافراز ، « مراد مرادي » او را ديده بود ، همراه با چند نفر از همرزمان در سنگر نشسته بودند : « از نيروهاي ما در جبهه ي فاو ، لحظه لحظه كاسته مي شد . خيلي به شهادت رسيده بودند . من نيز در كنار همرزمانم ، بي نصيب از تركش خمپاره نبودم . پايم زخمي شده بود و عراقي ها ، پيشروي كرده بودند . نفس هايم را در سينه حبس كردم و چشمانم را محكم بستم . با آن كه خيلي درد مي كشيدم ، ولي مي خواستم با اين كار خودم را نجات دهم . يكي از عراقي ها گوشم را گرفت و ديگري لگد زد . ولي به لطف خدا ، خودم را كنترل كردم . آن ها دور شدند . پس از اطمينان از رفتن آن ها بلند شدم . آن جا ، نمك زار بود . پايم را تا زانو در نمك ها فرو بردم تا از خونريزي آن جلوگيري كنم و همين طور هم شد .

    لنگان لنگان به راه افتادم . به سنگري رسيدم . ديدم اله كرم و تعدادي از همرزمان ، درون آن نشسته اند و دارند خرما مي خورند . به من تعارف كردند . گفتم وضعيت خوبي ندارم ، اگر مي شود بيايد تا با هم برويم . گفت : « آتش خيلي سنگين است . فعلاً من در كنار دوستانم مي مانم . به راه افتادم . هنوز فاصله ي زيادي از آن ها نگرفته بودم كه صداهايي شنيدم . نگاه كردم ، ديدم ، عراقي ها دور سنگرشان را محاصره كرده اند . ديگر نمي دانم آن ها را به شهادت رساندند يا به اسارت بردند . »

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x