نام اسماعيل
نام خانوادگی كازروني
نام پدر باقر
تاریخ تولد 1340/01/10
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/04/30
محل شهادت شلمچه
مسئولیت فرمانده گروهان
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات ديپلم
مدفن خورموج
زندیگنامه شهید
دهم فروردين 1340 در خانواده ساده و متدين باقر كازروني و از دامن مادري پاك و عاشق اهل بيت فرزندي متولد شد كه پرچم افتخار شهر و ديار و خانواده خود شد، اسماعيل در كنار پدري تربيت يافت و بزرگ شد كه دستهاي پينه بسته و پر تلاش او و سادگي و صداقت و ديانت او، زمينه رشد مذهبي و تعالي شهيد اسماعيل را فراهم ساخت.در دامن مادري پرورش يافت كه لحظه، لحظه زندگيش عشق به اهل بيت و محبت به امام حسين(ع) بود و در كنار زندگي ساده ولي بيپيرايه دلي دريائي داشت مادري با تقوا و نمونه كه درس ساده زيستن و صبر استقامت را به مادران آموخت. در كنار شوهر زحمتكش و تلاشگري همچون مشهدي باقر كازروني با سادگي و قناعت كانوني مذهبي و پرصفا را به وجود آورد تا گلهائي همچون شهيد اسماعيل و فرزندان با تقواي ديگرش در آن پرورش يابند. شهيد اسماعيل كازروني، دوره ابتدائي را در دبستان حكمت، و دوره راهنمائي را در مدرسه راهنمائي ادب و متوسطه را در دبيرستان ابوذر غفاري خورموج به پايان برد. شهيد فرزند چهارم خانواده بود. آقايان شهيد شهرياري، پورسعيد، بحر العين، رضواني، مهيمنيان، ميركاني، صفدري، روانبد، سيد كوچك و سيد محمد رضا هاشميزاده و بهزادي از معلمان شهيد بودند كه همگي ضمن توصيف حسن خلق شهيد، وي را جواني وارسته و الگو و با ادب و تربيت نمونه ذكر ميكنند. اكثر مواقع اذان دلنشين او از بلندگوي مسجد، روحانيت خاصي را در محله اطراف مسجد پراكنده ميكرد. شهيد قرآن را نزد استاد مرحوم حاج علي صحت پور فراگرفت و به راست به آن عمل كرد.
ارتباط عاطفي و معنوي شهيد كازروني با شهيد شهرياري:
شهيد اسماعيل كازروني از چند نظر ارتباط محكم و عاطفي با استادش شهيد ميربهزاد شهرياري داشت.
خدمات شهيد:
جريان شهادت :
خداحافظي ميكند، دست پدر و مادر خود را ميبوسيد. از خانواده برادرش خداحافظي ميكند. شهيد با يكي از بستگان بهنام ناصر عليخواه ملاقات نموده وجريان رفتن به جبهه را به او ميگويد. آقاي عليخواه او را دعا ميكند و ساعتش را از روي دستش باز كرده به شهيد اسماعيل ميدهد. شهيد اسماعيل به منطقه عملياتي جنوب ميرود و در عمليات بيت المقدس شركت ميكند و در مورخه 18/2/61 در منطقه شلمچه قبل از آزاد سازي خرمشهر به شهادت ميرسد. تا چند سال پيكر مطهر شهيد مفقود بود. بعضي از اقوام ودوستان ميگفتند ما خودمان صداي اسماعيل را از راديو عراق شنيدهايم و او اسير است. يك شب، حجة الاسلام شيخ عبدالباقي دشتي مسئول وقت بنياد شهيد خورموج به منزل پسر عموي شهيد- حجة الاسلام حاج محمد كازروني ميرود و جريان شهادت شهيد اسماعيل را به ايشان ميگويد: زيرا گروه تجسس، پيكر مطهر شهيد را پيدا كرده و به خورموج منتقل كرده بودند. پدر و مادر شهيد با اينكه جواني مثل اسماعيل را از دست داده بودند، خدا را شكر ميكردند كه فرزندشان در راه خدا به شهادت رسيده و راضي به رضاي حضرت پروردگاري بودند.
ادامه مطلب
دهم فروردين 1340 در خانواده ساده و متدين باقر كازروني و از دامن مادري پاك و عاشق اهل بيت فرزندي متولد شد كه پرچم افتخار شهر و ديار و خانواده خود شد، اسماعيل در كنار پدري تربيت يافت و بزرگ شد كه دستهاي پينه بسته و پر تلاش او و سادگي و صداقت و ديانت او، زمينه رشد مذهبي و تعالي شهيد اسماعيل را فراهم ساخت.در دامن مادري پرورش يافت كه لحظه، لحظه زندگيش عشق به اهل بيت و محبت به امام حسين(ع) بود و در كنار زندگي ساده ولي بيپيرايه دلي دريائي داشت مادري با تقوا و نمونه كه درس ساده زيستن و صبر استقامت را به مادران آموخت. در كنار شوهر زحمتكش و تلاشگري همچون مشهدي باقر كازروني با سادگي و قناعت كانوني مذهبي و پرصفا را به وجود آورد تا گلهائي همچون شهيد اسماعيل و فرزندان با تقواي ديگرش در آن پرورش يابند. شهيد اسماعيل كازروني، دوره ابتدائي را در دبستان حكمت، و دوره راهنمائي را در مدرسه راهنمائي ادب و متوسطه را در دبيرستان ابوذر غفاري خورموج به پايان برد. شهيد فرزند چهارم خانواده بود. آقايان شهيد شهرياري، پورسعيد، بحر العين، رضواني، مهيمنيان، ميركاني، صفدري، روانبد، سيد كوچك و سيد محمد رضا هاشميزاده و بهزادي از معلمان شهيد بودند كه همگي ضمن توصيف حسن خلق شهيد، وي را جواني وارسته و الگو و با ادب و تربيت نمونه ذكر ميكنند. اكثر مواقع اذان دلنشين او از بلندگوي مسجد، روحانيت خاصي را در محله اطراف مسجد پراكنده ميكرد. شهيد قرآن را نزد استاد مرحوم حاج علي صحت پور فراگرفت و به راست به آن عمل كرد.
ارتباط عاطفي و معنوي شهيد كازروني با شهيد شهرياري:
شهيد اسماعيل كازروني از چند نظر ارتباط محكم و عاطفي با استادش شهيد ميربهزاد شهرياري داشت.
- شهيد شهرياري در اوايل انقلاب، استاد – فلسفه – معارف ديني و چند درس ديگر شهيد بود وشهيد كازروني شاگردي وظيفه شناس ومطيع براي استاد بزرگوارش، شهيد شهرياري بود. هر چند تمام مسئولان دبيرستان ابوذر غفاري خورموج از نظر درسي و بخصوص اخلاقي رضايت كامل از شهيد داشتند.
- وقتي شهيد شهرياري كانديد نمايندگي شد. شهيد كازروني شب و روز و خستگي ناپذير در ستاد تبليغاتي ايشان فعاليت ميكرد و با انتخاب شهيد شهرياري به آرزويش رسيد وهميشه ميگفت خدايا خودت كمك كن تا اين شخصيت لايق به مجلس برود- و تلخترين لحظات زندگي شهيد اسماعيل كازروني زماني بود كه دفتر حزب جمهوري اسلامي توسط منافقين منفجر شد وشهيد بهشتي و يارانش، از جمله شهيد شهرياري به شهادت رسيد و شهيد كازروني شب و روز گريه وزاري ميكرد و در غم شهادت شهيد شهرياري فرياد ناله سر ميداد و مهمترين انگيزه رفتن او به جبهه بود.
خدمات شهيد:
- مهمترين ويژگي شهيد حالت سادگي و خدمت رساني او به همه مردم بود – محال بود كسي كاري را به او محول كند و او مضايقه كند. او مؤذن مسجد ميرزاي خورموج بود. در تمام سال بخصوص ماه محرم كه در حقيقت زمان عشق و خدمتگزاري او بود. به قضاوت تمام دوستانش پر تلاشترين خدمتكار حسينيه ميرزا در محرم بود.
- از جمله خدمات شهيد، پس از مهاجرت اهالي شهرهاي مرزي به عنوان مهاجرين جنگ تحميلي. روزوشب به خانه آنها در خورموج ميرفت و با تمام وجود مشكلات آنها را حل ميكرد. و در انجام دادن كارهايشان به آنها كمك ميكرد. وقتي شهيد اسماعيل به شهادت رسيد. مهاجرين كه اخلاق حسنه و زحمتهاي او را قدر ميدانستند. بيشتر اقوام و خانواده شهيد عزاداري ميكردند.
جريان شهادت :
خداحافظي ميكند، دست پدر و مادر خود را ميبوسيد. از خانواده برادرش خداحافظي ميكند. شهيد با يكي از بستگان بهنام ناصر عليخواه ملاقات نموده وجريان رفتن به جبهه را به او ميگويد. آقاي عليخواه او را دعا ميكند و ساعتش را از روي دستش باز كرده به شهيد اسماعيل ميدهد. شهيد اسماعيل به منطقه عملياتي جنوب ميرود و در عمليات بيت المقدس شركت ميكند و در مورخه 18/2/61 در منطقه شلمچه قبل از آزاد سازي خرمشهر به شهادت ميرسد. تا چند سال پيكر مطهر شهيد مفقود بود. بعضي از اقوام ودوستان ميگفتند ما خودمان صداي اسماعيل را از راديو عراق شنيدهايم و او اسير است. يك شب، حجة الاسلام شيخ عبدالباقي دشتي مسئول وقت بنياد شهيد خورموج به منزل پسر عموي شهيد- حجة الاسلام حاج محمد كازروني ميرود و جريان شهادت شهيد اسماعيل را به ايشان ميگويد: زيرا گروه تجسس، پيكر مطهر شهيد را پيدا كرده و به خورموج منتقل كرده بودند. پدر و مادر شهيد با اينكه جواني مثل اسماعيل را از دست داده بودند، خدا را شكر ميكردند كه فرزندشان در راه خدا به شهادت رسيده و راضي به رضاي حضرت پروردگاري بودند.
بسم رب الشهدا
ملت دلاور ايران ميدانيد كه زاده چه بزرگ مرداني هستيد. بزرگ مرداني چون بهشتيها و خميني كبير، و شما خود آگاهيد كه هدف اين رهبر عاليقدر در طي اين جنگ هرگز براي خود خواهي وكشور گشايي نبوده و نيست. هدفش فقط استمرار حكومت الله در جهان ميباشد. اي ملت دلير و رزمنده! فرزندان غيور شما در راه نيرومندي هرگز از تلاش باز نميايستند. و اين نه تنها كشور اسلامي ما را در برابر رويدادهاي جهان تاريك و آشفته امروز پايدار و استوار ساخته است و اين است شعار زنده و جاويد رزمندگان اسلام .
« ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست»
پدر و مادرم! شما خود ميدانيد كه من هم مثل ساير برادرانم با تمام توان براي پيروزي دشمن از خاك كشور عزيزم ايران به جبهه جنگ روانه شدهام و از اينكه چند صباحي من از شما جدا ميشوم هيچ ناراحتي بخود راه ندهيد. البته من نميدانم و نميتوانم بگويم كه اگر سعادت شهيد شدن داشتم بر من گريه نكنيد. زيرا شما زحمتها وكوششها و زجرهاي زيادي را متحمل شدهايد تا ما را به اينجا رسانيدهايد. و خواه ناخواه اميدهاي زيادي داشتهايد و خلاصه بايد خوشحال بايد خوشحال باشيد كه توانستهايد از دو فرزند خود يكي را في سبيل الله عطا كردهايد. پدر و مادر ارجمندم شايد خودتان بدانيد كه من تا مادمي كه در شهر خورموج بودم هر شهيدي كه به اين شهر ميآوردند بنده خود اولين نفر بودم كه شهيدان را دفن ميكردم و از شما ميخواهم اگر شايستگي شهادت را داشتم به مردم اطلاع دهيد تا در تشييع جنازهام شركت بكنند.
«خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار»
ادامه مطلب
ملت دلاور ايران ميدانيد كه زاده چه بزرگ مرداني هستيد. بزرگ مرداني چون بهشتيها و خميني كبير، و شما خود آگاهيد كه هدف اين رهبر عاليقدر در طي اين جنگ هرگز براي خود خواهي وكشور گشايي نبوده و نيست. هدفش فقط استمرار حكومت الله در جهان ميباشد. اي ملت دلير و رزمنده! فرزندان غيور شما در راه نيرومندي هرگز از تلاش باز نميايستند. و اين نه تنها كشور اسلامي ما را در برابر رويدادهاي جهان تاريك و آشفته امروز پايدار و استوار ساخته است و اين است شعار زنده و جاويد رزمندگان اسلام .
« ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست»
پدر و مادرم! شما خود ميدانيد كه من هم مثل ساير برادرانم با تمام توان براي پيروزي دشمن از خاك كشور عزيزم ايران به جبهه جنگ روانه شدهام و از اينكه چند صباحي من از شما جدا ميشوم هيچ ناراحتي بخود راه ندهيد. البته من نميدانم و نميتوانم بگويم كه اگر سعادت شهيد شدن داشتم بر من گريه نكنيد. زيرا شما زحمتها وكوششها و زجرهاي زيادي را متحمل شدهايد تا ما را به اينجا رسانيدهايد. و خواه ناخواه اميدهاي زيادي داشتهايد و خلاصه بايد خوشحال بايد خوشحال باشيد كه توانستهايد از دو فرزند خود يكي را في سبيل الله عطا كردهايد. پدر و مادر ارجمندم شايد خودتان بدانيد كه من تا مادمي كه در شهر خورموج بودم هر شهيدي كه به اين شهر ميآوردند بنده خود اولين نفر بودم كه شهيدان را دفن ميكردم و از شما ميخواهم اگر شايستگي شهادت را داشتم به مردم اطلاع دهيد تا در تشييع جنازهام شركت بكنند.
«خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار»
شهيد در بيان مادر شهيد:
مصاحبه با برادر شهيد: « حسين کازرونی»
حسين کازرونی برادر شهيد اسماعيل کازرونی هستم. شهيد اين قدر متواضع بود که در مقابل بنده خود را کوچک ميشمرد. چهرهای مظلوم و نگاهی دوست داشتنی داشت. شهيد هميشه نقش يک مربی در خانه داشت. به خواهرش توصيه می کرد در جلسات قرآن شرکت کنند. خودش هر صبح با صدای دلنشين تلاوت قرآن ميکرد.
در لحظه خدا حدافظی و اعزام به جبهه چهره او بحدی نورانی بود که اصلاً برايش ناراحت نبودم زيرا به راهی که ميرفت اعتقاد قلبی داشت و او بما دلداری ميداد و ما را تقويت روحی ميکرد. پس از مدتها که مفقود الجسد بود و خبری از او نداشتيم, تا اينکه از طريق بنياد شهيد خبر شهادت او را آوردند. در فراق برادر عزيزم خيلی گريه کردم زيرا آرزو داشتم ای کاش در کنار او بودم و من هم شهيد می شدم. زيرا ما با هم عهد بسته بوديم و در شروع انقلاب اسلامی در تمام راهپيمائيها و تظاهرات و مجالس انقلابی با هم بوديم. و تمام ديدگاه هايمان يکی بود. من هم مثل شهيد اسماعيل, ذاکر اهل بيت و نوحه سرای آنها ميباشم.
با شهادت اسماعيل, فصل جديدی در زندگی ما باز شد. با عشق به شهادت خود را جان نثار آقا اباعبدالله و امام زمان(عج) ميدانيم. و هر کدام از ما پيام آور خون شهيدان هستيم بايد نسل جديد را از عظمت و ارزش انقلاب مطلع سازيم. بخصوص خانواده شهداء که به قول امام خمينی(ره) چشم و چراغ اين مملکت هستند بايد با عمل و رفتار خود در تمام زمينه ها الگو باشند برای همه.
ادامه مطلب
- فرزندم اسماعيل واقعاً اخلاقی حسنه داشت, نه تنها با اعضاء خانواده, بلکه با همه بستگان و اهالی از کوچک و بزرگ مهربان بود و همه او را دوست داشتند.
- او هميشه در منزل به ما کمک می کرد, و در ايام تعطيلی مدارس به کارگری مشغول می شد تا مخارج تحصيلاتش را فراهم نمايد. به حدی کوچک نفس بود که هر جا کسی را می ديد که وسائلی را دارد حمل می کند يا در کاری مشکل دارد. فوری بدون تکبر به کمک او می رفت. نسبت به غريبه ها هم خيلی محبت مي کرد. احترام خاصی نسبت به سادات قائل بود. مثل فرزندی عزيز در دل سادات محترم جا داشت.
- اول رمضان 1340 که مؤذن اذان می گفت اسماعيل هم متولد شد. بعدها که خودش هم بزرگ شد مؤذن مسجد ميرزا شد.
- شهيد ابتدا در جزيره مجنون. در عملياتی شرکت کرد و مرتبه دوم در عمليات بيت المقدس قبل از آزاد سازی خرمشهر به شهادت رسيد، تا مدتها مفقود الجسد بود تا اينکه پس از چند سال پيکر مطهر او را پيدا کردند و مسئولان بنياد شهيد به منزل پسر عموی شهيد حجة الاسلام حاج محمد کازرونی می روند و شهادت شهيد اسماعيل را به ايشان خبر می دهند.
- البته از دست دادن جوان برای هر مادری سخت است و دل مادر را می سوزاند, اما وقتی خبر شهادت اسماعيل را آوردند, در حاليکه اشک می ريختم گفتم: خدايا! از دو پسرم يکی را در راه تو دادم. امانت تو نزد ما بود آنرا به تو تقديم کرديم از ما بپذير.
- در دوره دبستان قران را به خوبی فرا گرفت و از همان کودکی به فرايض دينی خيلی اهميت می داد و به قضاوت تمام اهل محل و بانيان حسينيه و مسجد از خدمتگزاران پر تلاش مجالس اباعبدالله الحسين بود. صدای خوشی داشت آهنگهای پر سوزی می خواند به نام عشق من جبهه, البته او در اکثر مواقع مؤذن مسجد ميرزا بود و طنين صدای اذان او تمام فضای شهر را پُر می کرد.
- به عنوان مادر شهيد عرض می کنم, ای جوانان عزيز! شهيدان هم مثل شما جوان بودند, و آرزو داشتند ولی رفتند و به خاطر خط اسلام و انقلاب شهيد شدند و شما با اعمال و رفتارتان نگذاريد خون شهداء پايمال شود. دشمنان داخلی و خارجی خدای ناکرده شما را از ولايت فقيه و انقلاب جدا نسازند. تهاجم فرهنگی دشمنان اسلام در شما اثر نکند, هميشه مطيع فرامين رهبری باشيد و اين انقلاب را به صاحب اصليش, امام عصر(عج) تحويل دهيد.
مصاحبه با برادر شهيد: « حسين کازرونی»
- ضمن معرفی خود, ارتباطتان را با شهيد بفرمائيد.
حسين کازرونی برادر شهيد اسماعيل کازرونی هستم. شهيد اين قدر متواضع بود که در مقابل بنده خود را کوچک ميشمرد. چهرهای مظلوم و نگاهی دوست داشتنی داشت. شهيد هميشه نقش يک مربی در خانه داشت. به خواهرش توصيه می کرد در جلسات قرآن شرکت کنند. خودش هر صبح با صدای دلنشين تلاوت قرآن ميکرد.
- از لحظه اعزام به جبهه و شهادت شهيد بگوئيد:
در لحظه خدا حدافظی و اعزام به جبهه چهره او بحدی نورانی بود که اصلاً برايش ناراحت نبودم زيرا به راهی که ميرفت اعتقاد قلبی داشت و او بما دلداری ميداد و ما را تقويت روحی ميکرد. پس از مدتها که مفقود الجسد بود و خبری از او نداشتيم, تا اينکه از طريق بنياد شهيد خبر شهادت او را آوردند. در فراق برادر عزيزم خيلی گريه کردم زيرا آرزو داشتم ای کاش در کنار او بودم و من هم شهيد می شدم. زيرا ما با هم عهد بسته بوديم و در شروع انقلاب اسلامی در تمام راهپيمائيها و تظاهرات و مجالس انقلابی با هم بوديم. و تمام ديدگاه هايمان يکی بود. من هم مثل شهيد اسماعيل, ذاکر اهل بيت و نوحه سرای آنها ميباشم.
- تأثير اخلاقی و شهادت شهيد در شما و خانواده شهيد چگونه بود؟
با شهادت اسماعيل, فصل جديدی در زندگی ما باز شد. با عشق به شهادت خود را جان نثار آقا اباعبدالله و امام زمان(عج) ميدانيم. و هر کدام از ما پيام آور خون شهيدان هستيم بايد نسل جديد را از عظمت و ارزش انقلاب مطلع سازيم. بخصوص خانواده شهداء که به قول امام خمينی(ره) چشم و چراغ اين مملکت هستند بايد با عمل و رفتار خود در تمام زمينه ها الگو باشند برای همه.
- شهيد و اذان: ( نقل از حسين کازرونی برادر شهيد)
شهيد در سالهائی که خورموج برق نداشت فانوس را روشن ميکرد و به مسجد ميرفت و بر پشت بام مسجد با صدای دلنشين اذان ميگفت: خيلی از مواقع هم در صحن حياط يا پشت بام خانه خودمان ميرفت و اذان ميگفت: اصلاً اذان گفتن برای او يک فريضه شده بود.
2- آرزوی شهادت ( نقل از برادر شهيد – حسين کازرونی)
يادم ميآيد در سال 57 من و اسماعيل همراه هم در تمام تظاهرات و راهپيمائی ها شرکت ميکرديم, هم در خورموج هم در نقاط ديگر استان, زيرا آن سال تظاهرات در تمام شهرها به نوبت برگزار ميشد و شهيد اسماعيل بارها آرزو داشت ای کاش او هم شهيد ميشد. تا اينکه در سال 61 به شهادت در جنگ تحميلی به آرزويش رسيد.
3- تولد موقع اذان: ( نقل از مادر شهيد)
سال 1340 هنگام اذان مغرب در اول ماه مبارک رمضان شهيد اسماعيل متولد شد, و سالهای بعد او خودش مؤذن مسجد شد.
تأثير شهادت شهيد شهرياری: (نقل از مادر شهيد)
سخت ترين لحظات برای شهيد اسماعيل شنيدن خبر شهادت شهيد شهرياری بود – زيرا شهيد شهرياری معلم و استاد و راهنمای اسماعيل بود و يکی از مهمترين دلايل و انگيزه رفتن او به جبهه شهادت شهيد شهرياری بود. ميگفت چرا ما بايد زنده باشيم و بزرگواری مثل شهيد شهرياری شهيد بشود.
ادامه مطلب
شهيد در سالهائی که خورموج برق نداشت فانوس را روشن ميکرد و به مسجد ميرفت و بر پشت بام مسجد با صدای دلنشين اذان ميگفت: خيلی از مواقع هم در صحن حياط يا پشت بام خانه خودمان ميرفت و اذان ميگفت: اصلاً اذان گفتن برای او يک فريضه شده بود.
2- آرزوی شهادت ( نقل از برادر شهيد – حسين کازرونی)
يادم ميآيد در سال 57 من و اسماعيل همراه هم در تمام تظاهرات و راهپيمائی ها شرکت ميکرديم, هم در خورموج هم در نقاط ديگر استان, زيرا آن سال تظاهرات در تمام شهرها به نوبت برگزار ميشد و شهيد اسماعيل بارها آرزو داشت ای کاش او هم شهيد ميشد. تا اينکه در سال 61 به شهادت در جنگ تحميلی به آرزويش رسيد.
3- تولد موقع اذان: ( نقل از مادر شهيد)
سال 1340 هنگام اذان مغرب در اول ماه مبارک رمضان شهيد اسماعيل متولد شد, و سالهای بعد او خودش مؤذن مسجد شد.
تأثير شهادت شهيد شهرياری: (نقل از مادر شهيد)
سخت ترين لحظات برای شهيد اسماعيل شنيدن خبر شهادت شهيد شهرياری بود – زيرا شهيد شهرياری معلم و استاد و راهنمای اسماعيل بود و يکی از مهمترين دلايل و انگيزه رفتن او به جبهه شهادت شهيد شهرياری بود. ميگفت چرا ما بايد زنده باشيم و بزرگواری مثل شهيد شهرياری شهيد بشود.
اطلاعات مزار
محل مزارخورموج
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها