مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید نعمت الله نوروزی

807
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام نعمت الله
نام خانوادگی نوروزي
نام پدر احمد
تاریخ تولد 1347/01/07
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367/05/06
محل شهادت شلمچه
مسئولیت تيربارچي
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن اهرم
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • شهيد نعمت اللخه نوروزي فرزند احمد سبزه و نام مادرش خديجه نوروزي بود  دوستان و افرادي كه با شهيد ارتباط داشتند از جمله :خضر خالدي ،محمد زاده (شاعر) و اكبر سپهري.

    دو برادر به نام هاي محمد و حسين دارد و چهار خواهر كه دو نفر از آنها در روستاي عالي حسيني تشكيل خانواده   داده اند و ديگري در اهرم همسر اكبر سپهري مي باشد. و خواهري هم كه هنوز در خانه نزد مادرش مي باشد.

    شهيد متولد 1347 بود .در سال 1367 در منطقه عملياتي جنوب شلمچه به شهادت رسيد محل دفن بهشت اكبر اهرم مي باشد. البته در سالهاي 1365 و 1366 هم به جبهه رفته بودند . دوران ابتدايي را در زادگاهش خائيز(بنيون) تا سال سوم ابتدايي و سالهاي چهارم و پنجم را در روستاي عالي حسيني گذراند و سپس همراه مادر و برادرانش به شهر اهرم آمدند تا سال اول دبيرستان هم در اهرم بود .البته شهيد 9 ساله بود كه از خائيز به روستاي عالي حسيني ،  بنا به خواهش قوم و خويشان مهاجرت كرد. قبل از اعزام به خدمت سربازي به استخدام سپاه در آمد.
    ادامه مطلب
     قسمتي از سفارشات و وصاياي شهيد

    اينجانب نعمت الله نوروزي فرزند احمد ، شهادت مي دهم به يگانگي خداوند باري تعالي و شهادت مي دهم به حقانيت نبوت و پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد (ص) و حقانيت ائمه معصومين (س) و شهادت مي دهم به حقانيت نائب الامام حضرت آيت الله خميني . و به خاطر اطاعت از فرمان او به جبهه هاي حق عليه باطل رفته ام و مي‌روم و خواهم رفت زيرا جانشين حضرت ولي عصر در زمان غيبت آن محب خداست .

    و سفارش مي كنم همه اعضاء خانواده ام ، دوستانم و همه شيعيان كه فرمان آيت الله الموسوي الخميني را اطاعت كنيد زيرا سعادت اسلام و ملت اسلام و شما در گرو اطاعت از او است و با جان و مال در راه حفظ اسلام ناب محمدي تلاش و كوشش كنيد ، زيرا همه دشمنان بسيج شده اند كه انقلاب اسلامي ايران را كه مايه اميدي است براي همه مستضعفان ريشه كن كنند . پس لازم است هوشيار باشيم  و از پاي ننشينيم .

    سفارش ديگر من اين است هر كسي به طريقي برگردن من حق دارد مرا حلال كند و مرا ببخشد خصوصاً از مادرم كه بعد از خداوند يگانه موجودي است كه او را دوست دارم ، مي‌خواهم كه مرا حلال كند و مرا ببخشد و در رثاي شهادت من صبر و حوصله و تحمل به خرج دهد زيرا خداوند وعده داده است كه صابرين را اجر عنايت مي فرمايد .

    همه شما عزيزان را به خداوند بزرگ و منان مي سپارم.                                                                                           نعمت الله نوروزي
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    سجاياي اخلاقي شهيد

    او در سن 13 الي 14 سالگي بود كه پدرش را از دست داد .ولي  با ياري خداوند و مادر بزرگوارش  توانست همچون ديگر جوانان استوار و مقاوم بماند ادامه تحصيل داده و علاوه بر رشد علمي و فرهنگي  خود به تزكيه روحي و تهذيب نفس خود بپردازد.

    شهيد هر چند سن و سال كمي داشت اما بيشتر با آدم هاي بزرگتر از خود از لحاظ سن و سال ارتباط داشت . نمونه اش آمد و رفت با شاعر شهر اهرم آقاي محمد زاده داشت كه از ايشان سؤال شد كه چه طور شهيد با شما ارتباط داشت؟ گفتند نعمت الله مي آمد پيش ما از مسائل شرعي و احكام دين اعتقادات ،‌سؤال مي كرد . او مي گفت  دوستان من شهيد شده اند. از مادرش سؤال شد . دوستانش چه كساني بودند گفت دو نفر از برادرانش كه به شهادت رسيده بودند نام برد : شهيد ابراهيم ماندگار و شهيد محمود بهرامي .

    آري ! دوستان نعمت الله شهيدان بودند. به خيل دوستان پيوست او نيمه شب محرمانه بلند مي شد . نماز شب مي خواند و سعي مي كرد كسي از نماز شش بويي نبرد و با خداي خود راز و نياز خصوصي داشت و او منتظر شهادت در راه خدا بود بدين لحاظ خود براي خود قاب عكس بزرگ مي سازد وقتي از او مي پرسند چرا قاب عكس درست كردي مي گويد براي تشيع جنازه ام است و او :

    مصداق عملي رجالُ صدقوا ما عا مدد الله عليه فمنهم من قضي نهبه و منهم من ينتظر

    بود و او منتظر شهادت بود . بعد از خانه و مدرسه ، سومين جايگاه او مسجد بود . عبادت و راز و نياز با خداي خود.           غير از بحث هاي ديني و  عقيدتي و اخلاق اجازه بحثي ديگر در مجلسي كه او بود به كسي نمي داد . او به خداي خود دل داده بود و خداوند خريدار جان او . اهل شوخي و مزاح در حد شرعي و  ديني آن بود نه در حد افراط و تفريط .

    اهل قرائت قرآن بود قرآن را در مكتب خانه سنتي و در مدرسه ياد گرفته بود و با صداي حزين و آرام قرآن مي خواند و دعا مي خواند.

    با بچه هاي كوچه در منزل بازي مي كرد و شوخي مي كرد. حتي كمك مي كرد تا بزرگتر ها كارها را انجام دهند . تا اينكه اواخر جنگ سال 1367 در منطقه جنگي شلمچه به فيض شهادت نائل  آمد. وقتي خبر شهادتش را شنيديم خيلي ناراحت شديم.

    خاطراتي از مادر شهيد (خديجه نوروزي )

    از فرزندم نعمت الله خاطرات زيادي دارم اما به علت كهولت سن و نامساعد بودن وضعيت روحي و جسمي ام فراموش كرده ام . همين مي دانم  كه فرزندم بسيار مومن و متدين و علاقه مند به دين مبين اسلام بود . بسيار آرام ومتين بود . سر به زير بود اهل جار و جنجال نبود اهل تهجد و شب زنده‌داري  و روزه داري  بود. يادم مي آيد شب ها مي گفت من مي خواهم بيرون بخوابم مي گفتيم زير كولر باش مي گفت نه بعد نيمه شب بلند مي شديم تا او  در حال راز و نياز با خداي خود است . او نمي خواست وقتي  نيمه شب بلند مي شود مزاحم ما باشد به اين خاطر بيرون مي خوابيد تا وقتي بلند مي شود . مزاحم كسي نباشد . و نمازهاي نافله شب بخواند . تظاهر هم نمي كرد . كارهاي عبادي مستحبي را سعي مي كرد در شب ها انجام دهد . خيلي قانع بود . 14 سالش بود كه پدرش را از دست داد. سرپرستي اش را خودم و برادرانش به عهده داشتند گاهي نمي شد كه از من يا برادرانش چيزي بخواهد البته برادران سعي مي كردند خواسته هاي او را برآورده كنند خصوصا برادرش حسين خيلي به او مي رسيد. حتي يكبار تا بستان رفته بود مخفيانه كارگري كار كرد خون دماغ شده بود .رفته بود در حمام و خودش را شستشو داده بود تا برادرش و ما نفهميم ولي آثار خون را ديديم . برادرش به او گفت تو حق نداري بروي و كار كني ، من كار مي كنم و خرج تو را تامين مي كنم ولي او قبول نمي كرد . هميشه مي گفت مادر من دوست دارم در راه دين و قرآن و انقلاب شهيد شوم به او مي گفتم خدا نكند چرا اين حرف ها را مي زني؟ مي گفت من خواب ديده ام به من مژده شهادت داده اند . بدين لحاظ مي رفت بسيج و در بسيج فعاليت مي كرد . 2 الي 3 مرتبه رفت جبهه و آمد اما مرتبه سوم رفت و در سپاه استخدام شد.

    يادم مي آيد حقوق اولي اش را كه گرفت براي خواهرش روسري سوغاتي آورده بود و براي زن برادرش پارچه چادر و مابقي پول ها را داد به من و براي او  در بانك حسابي باز كردم و حقوقش هر چند كم براي او ذخيره كردم او 5 الي 6 ماه  استخدام سپاه بود يعني پاسدار شده بود .

    با ابراهيم ماندگار كه ساكن گشي خائيز بود و الآن شهيد شده ، دوست بود همچنين با محمود بهرامي كه بچه بنيون بود او هم شهيد شده ،  هميشه مي گفت اي كاش من هم مثل دوستانم شهيد مي شدم.

    به همين لحاظ مرحله آخري كه آمده بود مرخصي وضعيت روحي و اخلاقي اش جور ديگري شده بود، دائم مي گفت كاش شهيد مي شدم .هميشه مژده شهادتش را مي داد. بعد از يك هفته  مرخصي ، رفت منطقه جنگي جنوب منطقه شلمچه . يك روز ظهر بود. فرزندم حسين عكس نعمت الله برداشت و رفت ما گفتيم شايد جايي لازم دارد به فكر شهادتش نبوديم ولي هميشه نگران بوديم احساس مي كردم يك روز  احتمال دارد خبر شهادتش را بياورند .تا اينكه فهميديم برادرش حسين قاب عكس نعمت الله را برداشته رفته بنياد شهيد و او برگشت. ديگر نزديكي هاي غروب بود كه خبر شهادت نعمت الله را آوردند . جالب اينجا بود كه نعمت الله خودش اين عكس را بزرگ كرده بود و مي گفت اين قاب عكس براي تشيع جنازه من است ، هر گاه شهيد شدم .خدا مي داند كه شهادت و جدايي سخت است اما خدا خودش كمك مي كند صبر مي دهد فرزند من هم مثل ديگر شهدا به خيل حسينيان پيوست .

    خاطراتي از احمد زاده شاعر روشن دل شهر اهرم

    شهيد نعمت الله نوروزي ارتباط تنگاتنگي با ما داشت هر روز عصر ها مي آمد منزل ما و به من مي گفت : بيا تا با هم  برويم مسجد قائم . او از من سؤالات مذهبي و عقيدتي، سؤالاتي پيرامون احكام نماز و روزه مي كرد . ما هم به سؤالات او جواب مي داديم او نسبت به مسائل ديني خيلي حساس بود . هميشه ذكر و يادش خدا و پيامبر بود يا مي رفت مسجد يا مي آمد منزل ما ،  من هم به او علاقه داشتم وقتي نمي آمد نگران مي شدم مي پرسيدم چرا نعمت الله نيامده ، عجيب بود به من علاقه داشت خلاصه نوجوان پاكدلي بود . پاك سرشت . خدا او را رحمت كند و با شهداي كربلا محشورش گرداند . من در رثاي او شعري گفته ام . همان روزهايي كه خبر شهادتش را دادند.

    خاطراتي از شهيد از زبان همكلاسي

    نعمت الله  نوروزي يكي از دوستان صميمي من در مدرسه بود اخلاق و رفتار او آنچنان بود كه هر جواني شيفته دوستي و معاشرت با او مي شد من از دوران ابتدايي در كنار او در يك ميز نشسته بودم و قلم و توان نوشتاري او طوري بود كه همه معلمان  او را مورد تشويق و به عنوان الگوبراي ديگر دانش‌آموزان  قرار مي دادند . از خاطرات شيرين او در دوره راهنمايي به ذهن دارم : روزي غمگين و افسرده در گوشه كلاس سر بر ميز گذاشته و اشك  او اگر اغراق نكنم آستين پيراهنش را خيس كرده بود .از او سوال كردم تورا چه شده است به من چيزي نگفت خيلي اصرار كردم ، ولي باز هم  نگفت . ديگر زياد اصرار نكردم فرداي آن روز به مدرسه نيامد . خبر دار شديم كه پدرش در بستر بيماري است بعد از دو سه روز كه به مدرسه آمد آن چنان چهره اش آشقته بود كه هرگز  دلم نمي خواهد آن روز ها به يادم آيد رفتم در كنارش نشستم از زجر ها و سختي ها آن چنان برايم گفت كه خودم نيز زدم زير گريه. هر چه دبيران از او مي پرسيدند او جواب نمي داد .و پايين ترين نمره ها را در آن ايام مي گرفت. تا اينكه پدرش به سراي باقي شتافت روحيه او طوري ديگر شده بود دائم مي گفت من شب و روز براي رضاي  او قرآن  مي خوانم شايد خدا نظري و عنايتي و صبري به من دهد .  يك چيز كه خيلي مورد علاقه من است ،  اين كه مي خواهم پاسدار شوم و اگر خدا نصيب من كند به شهادت برسم چرا كه ديگر بعد از پدر و اين همه جوان كه در اقصي نقاط  كشور به خيل شهدا مي پيوندند زندگي برايم سخت شده و فضايي ندارد او اهل نماز و دعا و قرآن بود چنان كه در كلاس درس از ممتاز ترين دانش آموزان  در درس ديني و و قرآن بود و نماز جماعت در مدرسه كه بر پا مي شد يا خودش امام جماعت ما دانش آموزان مي شد يا مكبر  بود . من به عنوان يك ايراني مسلمان پيوسته از خودم مي پرسم راستي شهدا از اول هر عاقلي و  عالمي با آنها آشنا بوده درك مي كند كه لياقت شهادت در راه خدا داشته اند و اين جز سعادت نيست كه همه كس از آن بهره اي ندارند .

         شعر

    گل نوروزي من خوانده سرود تو شده                                                       هديه دوست گل سرخ وجود تو شده

    نعمت الله تو بودي و خدا باز ستاند                                                                باز بر ما  در جنت ز ورود تو شده

    بود نوروزي اگر شهرت نيكوي  تو يار                                                         هر چه نوروز برويد ز غنود تو شده

    نام تو در دل ما زنده كند ياد  شهيد                                                             هر چه نابود شده بود ز بود تو شده

    چشم تاريك دل از ياد تو، مشعل نور

    شده تاريك هر آن ديده حسود تو شده

    تو شهيد وطن و مكتب و قرآن مجيد                                                          سرخي لاله ز خون تو شهود تو شده

    تك درختي كه قد آراسته در باغ مراد                                                              قامتش قائم زيبا ز قهود تو شده

    آبياري شده از خون تو گل بوته دين                                                            كه نمايان گل پرپر ز نمود تو شده

    اي بسا با من بيمار تو را بود نشست                                                     مصلحت چيست مرا گر چه به سود تو شده

    دل «راعي» نشده از ياد تو يك لحظه جدا                                                      كمرش خم چو گل از بهر درود تو شده
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاراهرم
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x