مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید مصطفی صادقی

930
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام مصطفي
نام خانوادگی صادقي
نام پدر هادي
تاریخ تولد 1332/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/05/06
محل شهادت كوشك
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل معلم روحانی
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن اهرم
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • شهيد مصطفي صادقي فرزند حاجي داراي شماره شناسنامه 916 متولد 16/4/1334 در روستاي آباد از توابع شهرستان تنگستان در خانواده اي مذهبي متولد شد .

    تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش گذراند وجهت ادامه تحصيل در دوره راهنمايي به شهر اهرم مركز شهرستان تنگستان رفت و تا سال 1355 در آنجا درس خواند و موفق به گذراندن تحصيلات راهنمايي در مدرسه انوشيروان ( سابق ) گرديد .

    به خاطر علاقه زياد به آموختن ، در درس حوزوي به شهر بوشهر هجرت كرد و دروس مقدماتي را در حوزه علميه بوشهر خواند . در زمان اشتغال به تحصيل دروس حوزوي ، مبارزات سياسي خويش را به همراه دوستان طلبه اش بر عليه رژيم ستم شاهي آغاز نمود . بر خلاف اين كه بارها از طرف رژيم ساواك پهلوي تحت تعقيب قرار گرفت ، ولي باز با توزيع پيام ها و نوارهاي سخنراني امام خميني (ره) به مانند انقلابيون ديگر به فعاليت هاي فرهنگي عليه رژيم ادامه داده و در تظاهرات و راهپيمايي ها عليه رژيم شركت و دوستان خود را به مبارزه عليه نظام  شاهنشاهي تشويق و دعوت مي كرد.

    وي در سال 1356 به زادگاه خويش مراجعت و تصميم مي گيرد يافته هاي علمي اش را در اختيار عموم مردم به ويژه همشهريان قرار دهد . ابتدا تشكيل خانواده مي دهد . شهيد صادقي براي كسب مخارج زندگي ناگزير شد كه علاوه بر انجام فعاليت هاي مذهبي به سراغ شغل در آمدزايي برود به اين جهت مدت يك سال در شهرداري بوشهر به كار مشغول مي شود . البته بر خلاف اصرار مسئولين شهرداري مبني بر ادامه خدمت در آن اداره ترجيح مي دهد كه در آموزش و پرورش به خدمت بپردازد.

    در زماني كه رژيم مزدور بعثي عراق به مرزهاي مقدس كشور اسلامي ما حمله مي كند،شهيد نيز مانند ديگر برادران بسيجي از طرف بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به مناطق عملياتي غرب كشور به كردستان اعزام مي گردد.. اولين سال حضور در جبهه ايشان در سال 1360 و در منطقه سرپل ذهاب مي باشد . پس از اتمام ماموريت سه ماهه به خانه برمي گردد و در سال 1361 مجدداً از طرف بسيج سپاه پاسداران تنگستان به منطقه جنگي شوش اعزام مي شود و در عمليات فتح المبين شركت مي كند و براي سومين بار دوباره به جبهه بر مي گردد و در عمليات رمضان به تاريخ 7/5/1361 شركت مي كند و در همين عمليات است كه به عنوان جاويدالاثر  به سراي باقي منزلگاه واقعي و اصلي خويش مي شتابد.
    ادامه مطلب
    وصيت نامه مفقودالاثر

    با درود به امام امت  خميني بت شكن و با درود به پيروان خط آن امام

    وصيت نامه خود را مي نويسم :

    اي برادران و خواهران عزيزم اي اقارب مرا ببخشيد چون براي جهاد در راه الله مي روم از خداي بزرگ اميد است كه مرا به عنوان يك صيد ناقابل بپذيرد به عنوان يك وظيفه شرعي به شما برادرانه تذكر مي دهم كه از دستورات قرآن پيروي كنيد البته عملاً نه گفتاراً . دلتان از نائب امام روح الله خميني برنداريد كه گمراه مي شويد . براي متنبه شدن  شما برادران و خواهران آيه قرآن مي نويسم .

    احسب الناس ان يتركوان يقولو آمنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا كاذبين ام حسب الذين يعملون السيات ان يسبقونا ساء ما يحكمون .

    آيا مردم همين مي پنداشتند كه به اين كه گفتند ما ايمان آورديم رهايشان مي كنند و هيچ امتحانشان نمي كنند ما مردمي كه قبل از اين مردم بودند امتحان كرديم تا راستگو و دروغگو بشناسيم .آيه دوم:

    و مالكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان .

    چرا در راه خدا و مردم بيچاره كه در سختي شكنجه قرار گرفته اند نمي جنگند . از عراق گرفته تا لبنان و غيره مستضعفين در اين شكنجه و سختي به سر مي برند آيا انصاف است ما جانشينان خدا بر روي زمين بببينيم و آرام درون بستر گرم و نرم راحت باشيم . امروز برادران روز امتحان خدا مي باشد نكند زير امتحان بيرون نياييد . خارج شدن از زير بار امتحان و برآوردن لبيك به نداي هل من ناصر ينصرني امام خميني است . در پي جان و مال نگرديد كه اين دنيا براي امتحان مردم است . كتاب هايي دارم نصف كنيد براي ناصر و فرخ كه يكي چون زين العابدين و ديگري چون دختران حسين راه مرا ارائه دهند . اي همسرم زينب زمان باش و در كار و كردار همچون گذشته كه در راهپيمايي ها و در مجالس دين و در عقيده با من بودي . مرا در قبرستان شهداي اهرم دفن كنيد . حياط و ساختمان كه در اهرم دارم براي همسرم مانساء ابراهيمي حقيقي باشد زيرا پيرو دين اسلام و مردم و امام بوده و هست . زمين و مكينه آب كه در آباد  دارم البته نصف كنيد متعلق به من نمي باشد براي برادر و خواهرانم . موتورسيكلت مرا بفروشيد و دوهزارتومان به برادر و سه هزار تومان بابت سهم و خمس بدهكارم بپردازيد.                   به اميد پيروزي اسلام بر كفر جهاني

    خدمتگذار اسلام مصطفي صادق
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب

    سجاياي اخلاقي  شهيد


    همان طور كه از شهرت وي بر مي آيد او صادقانه زيست و صادقانه در رسيدن به اهداف مقدسي كه داشت استقامت ورزيد و به مقصود نهايي خويش يعني و رستگاري و سعادت رسيد . قلم ناتوان است كه وسعت وجودي شهيد را بنگارد ولي به ناچار بايد از اين عبارت بهره برد كه :

    «آب  دريا را اگر نتوان كشيد          پس به قدر تشنگي بايد چشيد»

    او را مي توان الگوي بندگي و عبوديت دانست چه شب ها كه تا صبح به راز و نياز مي‌پرداخت و اين كار را در دوران نوجواني و جواني  نيز انجام مي داد. در بْعد خدمت به مردم نيز الگو بود، و مخفيانه به نيازمندان و يتيمان كمك نقدي و غير نقدي مي كرد . به پدر و مادرش بسيار احترام مي گذاشت و از امر و فرمان آن ها اطاعت مي كرد . يار و ياور و پشتيبان برادر و خواهرانش بود . يكي از ويژگي هاي بسيار بارز شهيد عشق و علاقه به اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بود ، او خود را وقف خدمت به خاندان پيامبر (ص) كرده بود . هنوز صداي دلنواز چاووش گفتن و روضه خواندن و مرثيه سرايي و مداحي او را مي توان با گوش دل شنيد :

    «تشنه آب فراتم اي اجل مهلت بده     تا بگيرم در بغل قبر شهيد كربلا»

    به بنيانگذار جمهوري اسلامي امام خميني (ره) نيز بسيار علاقه مند بود و براي تصديق گفتارش لفظ جان امام را بيان مي كرد .در عمل از راه و خط مشي امام پيروي مي كرد ،و در يك كلام دلباخته او بود . به خانواده خويش بسيار احترام قائل بود و در كارهاي منزل در حد توان و فرصت به همسرش كمك مي كرد . در پايان مزد صداقت و پاكي او را مي دهد و نام خود را در بي نامي و بي نشاني در آينه تاريخ ثبت مي سازد.

    خاطراتي از خواهر شهيد(كيميا صادقي)

    مصطفي بسيار به من علاقه مند بود . هميشه اوقاتي كه فراغت داشت در دوران كودكي و نوجواني سعي مي كرد پيش من باشد . من هم سعي مي كردم به هر طريق او را دوست بدارم مثلاًچيزي هديه اي داشتم به هر طريق سهميه او را جدا مي كردم . خانواده پدر و مادرم از لحاظ اقتصادي ، مالي وضعيت خوبي نداشتند . وقتي مصطفي را فرستادند مكتب قرآن ، استاد مكتبخانه ماهي 7 تومان دستمزد مي‌گرفت مادرم مجبور شد مرغ خانگي كه داشتيم  بفروشد ،  تا بتواند مزد استاد قرآن مكتبخانه كه آقاي ناصر اسفندياري بود تامين كند . عجيب بود . او در مدت بسيار كوتاهي قرآن را يادگرفت . استعداد عجيبي داشت . البته بسيار به قرآن علاقه مند بود . زيرا او هنگامي كه  تحصيلات دوره راهنمايي را به اتمام رساند . به بوشهر رفت ودر  حوزه علميه و آنجا مشغول يادگيري دروس طلبگي شد و در يادگيري معارف ديني بسيار موفق بود صداي خوش و دلربايي داشت و مدتي كه در بوشهر مشغول يادگيري معارف ديني بود وقتي برگشت بسيار در انتقال يافته هاي علمي خود موفق بود به همين اساس منبر مي رفت ، مردم را موعظه مي كرد . و براي سرور سالار شهيدان اباعبدالله الحسين روضه خواني و مرثيه سرايي مي كرد .و نه تنها در روستاي آباد بلكه در روستاهاي اطراف ، تل سياه ، سمل ، آباد و اهرم ، همه جا به خاطر صداي خوش از او مي خواستند كه برايشان روضه خواني كند .

    از سجاياي اخلاقي او و از خاطراتي كه از او دارم ، مردم داري وي بود و همه فن حريف بود  به قول معروف ذوالفنون بود همه رشته ها را به طريقي وارد بود . كار كشاورزي مي كرد ، بنايي بلد بود ، رانندگي بلد بود ، و روضه خواني بلد بود تا حدي مكانيكي سر در مي آورد و هيچ گاه بيكار نبود . منزلش يك موقع اهرم بود اما در روستاي آبا كار كشاورزي داشت عصرها مي آمد كار كشاورزي مي كرد. در ضمن در آموزش و پروورش هم كار مي كرد اما اواخر كه من يتيم دار شده بودم . شوهرم از دنيا رفته بود خيلي به من توجه داشت هميشه مي آمد و مي گفت خواهر يك وقت نشود مشكل مالي داشته باشي و به من نگويي البته سعي مي كرد قبل از اينكه از او بخواهم به من كمك كند . حقيقت به هر طريق ممكن از لحاظ مالي نيازهاي ما را تامين مي كرد ، ماهانه كمك نقدي و غير نقدي به من مي كرد. بچه هاي يتيمم وي را پدر خود احساس مي كردند نه دايي خود .و او را از ته دل دوست داشتند و دوست دارند . من رفته بودم روستاي خياري در مراسم شهادت شهيد حسن جمالي شركت كنم آن جا بود كه  در جريان قرار گرفتم كه مصطفي مفقود شده آمدم روستاي آباد، دلم قرار نداشت رفتم اهرم منزل شهيد نزد خانواده اش تا آنجا شلوغ است از همسرش سؤال كردم .

    هميشه در انتظار اويم ، خدا او را غريق رحمت لايزال خود قرار دهد و او را با شهداي صدر اسلام و شهداي كربلا محشور گرداند.

     

     

    خاطراتي از همسر شهيد(مانساء ابراهيمي)

    سال 1356 بود كه با مصطفي ازدواج كردم . مهريه حاضر 1500 تومان پول بود مهريه غائب نيز يك جلد قرآن بود . بسيار به هم علاقه مند بوديم هميشه احساس مي كردم كه ممكن است كه يك روز از يكديگر جدا شويم هرزگاهي به او اين مطلب را مي‌گفتم . مي گفت : برو كاغذي بياور تا بنويسم كه تا من زنده هستم از تو جدا نخواهم شد . نمي دانم يك حالت خاصي داشتم . بسيار به يكديگر عشق مي ورزيديم. او وقتي مي آمد در منزل منظر بود من چه كاري از خانه از او بخواهم كه انجام دهد . عجيب مردي بود چه در سفر هميشه سعي مي كرد مرا راضي نگه دارد و هميشه به من توصيه مي كرد كه ايمانم را حفظ كنم . انگار مي خواست مرا آماده سازد كه بعد از شهادتش ادامه دهنده راه او باشم . چه در   نامه هايي كه برايم مي فرستاد  و چه  زماني كه در خانه بود هميشه توصيه به خير و نيكي و استقامت در راه خدا مي كرد . سال 61 آخرين بار كه مي خواست به جبهه برود احساس عجيبي داشتم احساس مي كردم مصطفي مرحله آخري است كه مي رود . يك روز داشت برق كشي منزلمان را مي كرد به او گفتم مصطفي بيا پايين كار برق كشي را رها كن گفت براي چه ؟ گفتم احساس مي كنم كه تو نبايد كار        كني  ، حالتي دارم . آخرين باركه رفت  ،گفت ، براي من دعا كن ، كه در دست دشمنان اسير نشوم ، اسارت سخت است اما  شهادت برايم سخت نيست . با هم در مراسم شهدا شركت مي كرديم . او نوحه خواني مي كرد. چاووش مي گفت و روضه مي خواند . خيلي به امام خميني (ره) علاقه داشت. از آثار به جا مانده از شهيد موتورسيكلت اوست كه تا كنون آن را نگهداري كرده ام و تعدادي عكس و نامه هاي ارسالي او كه از جبهه برايم مي فرستاد.

    زماني كه خبر مفقوديت او را آوردند وشبي كه عمليات شد . او را در خواب ديدم و مي فهميدم كه شهيد و مفقود مي شود . آمد نزد من به او گفتم : كجايي نمي آيي ما منتظر تو هستيم ؟ گفت : من آمده ام كه با شما خداحافظي كنم . گفتم دستت را بده  گفت من ديگر نمي آيم . به همين خاطر فهميدم خبري شده البته دوستان از جبهه برگشتند سعي مي كردند كه قضيه شهادت و مفقوديت او را پنهان كنند اما من مي دانستم كه او شهيد شده ولي انتظار خود چيز ديگري است به همين خاطر هنوز چشم به راه او هستم و منتظرم كه برگردد و تا كنون برايش سوره و فاتحه نخوانده ام .

     

    رؤياهاي همسر  شهيد(مانساء ابراهيمي )

    قبل از اينكه جنگ تحميلي شروع شود يك شب خواب ديدم مصطفي با پسر داييم نعمت الله نوروزي شهيد شده اند. يكي را گذاشتند دفن كنند ديگري را نگذاشتند گفتند اين يعني مصطفي نبايد دفن شود.

    اوائل انقلاب بود صبح همان شب به مصطفي گفتم كه من اين خواب را ديده ام  گفت : ما جنگي نداريم شايد توفيق حاصل شود برويم لبنان ، جنوب لبنان بجنگيم . كه يكي دوسال بعد جنگ شروع شد و مصطفي بانعمت الله شهيد شدند. و مصطفي مدتها در صحراي جبهه ها مفقود ماند دفن نشد ولي نعمت الله شهيد شد مدت كمي گذشته بود كه او را آوردند و تشيع كردند.

    دوم اينكه يك شب خواب امام خميني را ديدم . آمد منزل ما گفتم : ما كي و چي هستيم كه به ما افتخار داده ايد    آمده ايد منزل ما مگر مصطفي را مي شناسي ؟

    سوم اينكه يكبار 2000 شهيد آورده بودند قرار بود منطقه شهرستان تنگستان هم تشيع كنند من متوسل شدم به آقا امام زمان (عج) گفتم آقا اگر مصطفي با اين شهداست مرا خبر كن راهنمايي كن. در عالم رؤيا خواب ديدم كسي مرا صدا مي زندو مي گويد ، ديشب كه مرا قسم دادي. گفتم :آقايم اما زمان را قسم داده ام گفت مصطفي صادقي شهيد شده اما همراه اين شهدا نيست .

    يكبار ديگر احساس كردم رفته ام در بهشت پير مردي همچون حبيب ابن مظاهر نزد مصطفي است گفتم من هم مي خواهم اينجا بمانم . گفت تو خودت وقت مشخصي داري كه بيايي  اينجا . يك بار ديگر هم خواب ديدم كه مصطفي به من گفت من شهيد شده ام مرا در بهشت زهرا شهداي گمنام تهران دفن كرده اند هرگاه مي خواهي به آنجا بيا و مرا زيارت كن .

    قبل از اينكه مكه مشرف شوم آمد وگفت آمده ام تو را ببرم گفتم مي خواهم بروم مكه گفت من ديگر دنبال تو نمي آيم . دوباره كليد منزل را داد به من و رفت .

     

     

    خاطراتي پيرامون شهيد مصطفي صادقي(علي صادقي برادر شهيد)

    يكي از خاطراتي كه در رابطه با شهيد مصطفي صادقي دارم اين است كه شهيد 15 ساله بود كه يك شب خوابيده بودم همراه ديگر اعضاء خانواده . پدرم مرا صدا زد گفت علي بلند شو نگاه كن مصطفي ديوانه شده گفتم چه طور مگه ؟ گفت نيمه شب بلند شده و دارد قرآن مي خواند و گريه مي كند . من جلو رفتم گفتم مصطفي چه شده نصف شب داري گريه مي‌كني و قرآن مي خواني او در جواب به من گفت : اگر تو هم مي توانستي قرآن بخواني و درك معني آن را مي كردي به جاي اشك ، خون گريه مي كردي و من الآن از خوف خدا و ترس از او دارم كه گريه مي كنم .

    آري ! اييشان از پانزده سالگي نمازش ترك نمي شد و بسيار با مردم خوش رفتار و مهربان بود و با برادران و خواهرانش بسيار صميمي و مهربان بود.

    دومين خاطره اي كه من از ايشان دارم يك روز با ايشان با هم سوار بر موتور سيكلت بوديم از اهرم مي رفتيم روستتاي آباد كنار نانوايي مقداري پول پيدا كرديم من پول ها را برداشتم گفت اين پولها مال كيست من به شوخي گفتم از جيب خودم افتاده وقتي رسيديم جنب درب جهاد سازندگي اهرم به مصطفي گفتم نمي دانم اين پول ها مال كيست گفت اين پول بايد به صاحبش برگردانيم دوباره برگشتيم به طرف نانوايي ديديم زني پريشان و آزرده خاطر دنبال چيزي مي گردد . گفتيم خانم چته ؟ گفت مقداري پول ، مردم به من براي يتيمانم كمك كرده اند گم كرده ام گفتم نگران نباش ما پول ها را پيدا كرده ايم و پول ها را به او داديم .

     

    جهان ديگر

    در اين تن مرده جان ديگر آريد                                                                       تاريخ نو از جهان ديگر آريد

    بر شب زدگان  خاك خورشيد خروش                                                           از سينه آسمان ديگر آريد

     

    تابوت شهيد

    بر دوش زمانه لحظه ها سنگين بود                                                         خورشيد و زمين و آسمان غمگين بود

    از خون و گل و شكوفه تابود شهيد                                                                   بر موج بلند دستها رنگين بود

    مريم صبح

    آمد ز كرانه افق مريم صبح                                                                            افراشت به بام آسمان پرچم صبح

    با عيسي مهربان خورشيد گذاشت                                                                    برزخم سياه خاكيان مرهم صبح

    بر بام سپيده

    بربام سپيده روز فريادي داشت                                                                           در قلعه شب ستاره همزادي داشت

    انديشه ز مرگ خويش با دشنه خشم

    در دوزخ خود ساخته جلادي داشت
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاراهرم
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
    your comments
    guest
    0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دلنوشته ها
    0
    ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x