مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید مصطفی سلیمانی

753
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام مصطفی
نام خانوادگی سليمانی
نام پدر سليمان
تاریخ تولد 1342/06/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/01/30
محل شهادت پادگان حميد
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سرباززميني ارتش
شغل -
تحصیلات ديپلم
مدفن اهرم
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • مصطفي سليماني فرزند سليمان در سال 1342 در يك خانواده كشاورز در محله دهران اهرم ديده به جهان گشود و از طفوليت با رنج و مشقت آشنا شدو از همان زمان كمك و مهرباني به ضعفا را دوست مي داشت و در سن 7 سالگي روانه دبستان شد و تحصيلات ابتدايي خويش را در مدرسه (مدرس )نوشيروان سابق به اتمام رسانيد و پس از دوره راهنمايي وارد دبيرستان شد و در دبيرستان آيت ا… طالقاني در رشته فرهنگ و ادب به تحصيل مشغول شد در دوران تحصيل دوستان بسياري پيدا كرد و با همه آن ها با محبت و مهرباني رفتار مي كرد . اخلاق خوبش او را از ساير بچه ها متمايز كرده بود دوران دبيرستان او مصادف بود با مبارزات قهرمانانه ملت بزرگ ايران بر عليه رژيم ستم شاهي پهلوي كه وي نيز همراه و همگام با ساير برادران دانش آموز در تظاهرات و راهپيمايي ها فعالانه شركت داشت . مصطفي در كودكي به ورزش به خصوص فوتبال علاقه بسيار داشت و در تيم پرسپوليس اهرم در زمين هاي خاكي (زمين آب انبارها) فوتبال را شروع كرد و اين قدر بزرگ منش و جوانمرد بود كه باتوجه به مشكلات عديده اي كه داشت به ديگر بازي كنان كه مشكل داشتند كمك مالي مي نمود و به آنان احترام مي گذاشت و در جذب بازيكن كوشش در راه پيشرفت فوتبال شهرستان به خصوص در محله اي كه زندگي مي‌كرد هيچ گونه كوتاهي نداشت احترام خاصي به بزرگان و پيشكسوتان فوتبال تنگستان خصوصا به مربيان خويش داشت از ديگر اخلاقيات خاص ايشان اين بود كه اگر كسي در محل قصد بدي داشت يا اينكه به ضعيفي ستم مي نمود به شدت با ايشان بر خورد مي نمود و از اين گونه افراد متنفر بود .

    مصطفي به علت علاقه به خدمت مقدس سربازي و دفاع از ميهن اسلامي زود تر از موعد مقرر در تاريخ بيستم مرداد ماه 1363 راهي خدمت شد. دوران آموزشي را در دشت آزادگان و سپس به پادگان حميد انتقال يافت و تا لحظه آخر دوشادوش همرزمان خويش از مرزهاي كشورش در برابر صداميان متجاوز ايستادگي نمود و سرانجام در تاريخ 30/1/64 در حال انجام وظيفه در همين منطقه به درجه عظيم شهادت نائل گشت .
    ادامه مطلب
    سفارش و وصاياي  شهيد

    از ديار جبهه و منطقه جنگي خوزستان با شما حرف مي زنم و دلم مي‌خواهد همين طور كه همقطارانم در روزها و شب ها همه سخن شهيد و شهادت في سبيل الله مي زنند من هم امروز با شما اين در سخن را باز كنم و به اصطلاح وصيتم را به گوش شما برسانم .

    اما پدرم تو كه هميشه نماز مي خواني و با خداي خودت حرف مي زني حتما مي داني كه نماز وقتي نماز است كه جهاد هم داشته باشد و كشته شدن در راه رسيدن به هدف هم قبول داشته باشي . پدرم مي دانم مرا خيلي دوست و به عشق من نفس مي كشي و اگر احياناً خبر كشته شدنم را بشنوي از بس ناراحت شوي كه باورت نشود ولي اينجا جنگ است و در جنگ آتش،گلوله ،باروت ،انفجار،خمپاره و بمباران است . دشمن  به كسي رحم نمي كند چه من باشم چه ديگري .

    تو را به خدا اگر من كشته شدم براي رضاي خدا صبر كن و مادرم  را دلداري بده چون او خيلي دل نازك است و برايم جان مي دهد . اقوام و خويشانم را يكي يكي سلام رسان و به آن ها سفارش كن كه اخلاق ديني و رفتار اسلامي با هم داشته باشند و خودت هم همين طور صابر باش.مرا هم حلال كن .

    نمي دانم با مادرم چگونه حرف بزنم مي ترسم تا بگويم ممكن  است شهيد شوم از بيقراري دق كند ولي اين هم مي دانم كه مادرم پيرو حضرت زينب است و براي خدا خيلي مي تواند صبر كند مادرم شير و زحماتت را بر من حلال كن و دعا كن سالم به سويت برگردم و اگر شهيد شدم دعا كن با شهداء كربلا محشور شوم . در عزايم صبر كن و دل شير داشته باش .

    و تو برادر بزرگ و ارشدم حسين عزيز تو كه مردي ،سواد و معرفت هم داري و معتقد به اسلام و شهادت و قرآن هستي پدر و مادرم را ياري كن و به آنها دلداري بده و تا زنده هستند مبادا سر سوزني از تو ناراحت شوند . اگر من كه فعلا سرباز اسلام هستم و در لباس مقدس خدمت به جبهه ها به سر مي برم غمي ندارم كه كشته شوم ولي غم هجران و دوري شما مرا آزار مي دهد .برادرم وقتي نماز مي خواني براي رزمندگان اسلام دعا كن و بدان كه بالاخره اسلام پيروز است و من هم اگر لياقت پيدا كردم كه در رديف شهدا باشم شما افتخار كنيد كه اين نصيب همه كس نمي شود . حسين جان سلام مرا به همه همكلاسي هايم و هم بازي هايم و هم محلي هايم برسان و بگو مصطفي تا آخرين دم و آخرين قطره خون در راه اسلام پايدار بود و به ياد خدا و شما نفس مي كشيد.

    خداحافظ

    برادرت مصطفي

    سجاياي اخلاقي شهيد

    شهيد مصطفي سليماني از ابتداي دوران زندگي از عاطفه و محبت و برخورد مناسبي با دوستان و همبازي ها و آشنايان و علي الخصوص اعضاي خانواده داشت نسبت به پدر و مادر و برادرش حسين بسيار صميمي بود در دبستان مورد علاقه شديد معلمان و مديران بود. به ورزش بسيار علاقه‌مند بود مخصوصاً ورزش فوتبال . او در كودكي و نوجواني تيم فوتبال محله تشكيل داده بود شيفته باشگاه ورزشي پرسپوليس بود تا لحظه آخر شهادتش هم هرگز از پرسپوليس دست نكشيد .اهل كار و فعاليت بود و در كنار درس و مشق مدرسه كار باغ و باغباني را در كنار پدر انجام مي داد از نظر درسي بسيار كوشا بود و به شعر و شاعري هم چون عمويش مرحوم محمد سليماني كه از نوابغ تنگستان در زمينه شعر و ادب بود علاقه بسيار زيادي داشت از آثار و دست نوشته هاي اين اديب و فاضل اهل قلم تنگستاني گذري در كلبه ، دهقان و خان ، سياه پوشي در گورستان و دو بيتي ها و رباعيات به جا مانده است كه دوبيتي ها و رباعيات به زبان محلي و بومي  تنگستاني و لهجه اهرمي و تنگستاني است و شروه گويان اهرمي از اين ابيات در سروده هاي خود استفاده مي‌‌‌‌‌كنند . مصطفي اهل مسجد و نماز بود و پيوسته به دوستان خود چنين سفارش مي كرد . از بهترين سجاياي اين شهيد گرانمايه  علاقه و احترام خاص به پدر و مادر و برادرش بود كه از نامه ها و دست نوشته هاي او چنين امري به خوبي هويداست.

    در جبهه و جهاد راه و رسمي خاص داشت و هرگز نشد كه گلايه از سختي و دوري و فراق كند و بهترين جايگاه و بالاترين و ارزشمندترين لحظات خود را دفاع از آرمان هاي نظام مقدس جمهوري اسلامي و اطاعت از ولايت  حضرت امام خميني (ره) بنيانگذار نظام مقدس اسلامي داشت و چه زيبا با همه آرزوهاي ديرينه اي كه پدر و مادر و خود وي داشتند بهترين راه را پيمود و به قله بلند سعادت كه همانا شهادت بود نائل آمد . راهي ستودني و به ياد ماندني كه وعده هاي به حق خداوند تبارك تعالي و پيامبران الهي در ارتباط با شهيد و شهادت گواه و مصداقي بر اين سخن است .

     

    يك لاله ازين خاك

    رفتي و نرفته است هواي تو ازسر ما                                                               داغ تو كمر بست به تسخير جگرها

    حكمي كه ز فرماندهي عشق است مقرر                                                    سوداي سردار نشاند به چه سرها

    يك لالهازين خاك نروييد كه تا شد                                                                   بر سينه ي آفاق نيفكند شررها

    مست مي اين جام چه پروا كند از جان                                                                ساقي اگر آن جلوه نمايد به نظرها

    شيرازه اوراق جنون يكسره بگسست                                                           شرح تو كه شد زمزمه كوي و گذرها

    عشق تو شعاع دل ظلمات جهان بود                                                                     اي نام تو فانوس گذرگاه خطرها

    اينگونه كه شوريده  مي ايثاري و پيكار

    گردون فكند پيش تو از عجز سپرها

    عهد تو به درگاه خدا بود شهادت

    اي خون تو بخشنده سيلاب ثمرها

    ياران تو آماده فرمان جهادند

    بسته همه بر خدمت اسلام كمرها
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    خاطراتي از پدر شهيد

    از خاطرات به ياد ماندني كه از فرزندم مصطفي دارم زياد است ، اما آنهايكه بيش از همه در خاطرم مانده :

    اولي كمكهايي بود كه ايشان در امر باغداري با من داشتند . آبياري باغ ، حرس چوب و برگ هاي اضافي و همچنين در كاشت نخل با من همكاري مي كرد . ايشان در باغ با دست خودش نخلي  كاشته بود كه هم اكنون بزرگ شده و هرگاه به باغ مي روم به ياد او مي افتم و برايش فاتحه مي خوانم و خرماي آن نخل را در راه خدا انفاق مي كنم .

    دومين خاطره زماني است كه همه اعضاي خانواده رفته بوديم زيارت آقا امام رضا (ع)  مشهد ، او در خانه مانده بود كه نگهدار خانه باشد موقعي كه برگشتيم ، او گوسفندي خريده بود ، موقع ورود ما در منزل آن گوسفند را ذبح كرد . (پدر شهيد درحاليكه گريه مي كرد اين مطلب را بيان مي كرد)

    • سومين خاطره از منطقه جنگي برگشته بود ،ساعت 2 بعد از نيمه شب بودتا خيلي رنگش پريده و وضعيت ظاهري عجيب دارد . گفتم چرا اينگونه هستيد گفت منطقه اي كه نيروي ما در آن مستقر بودپادگان حميد توسط دشمن بعثي بمباران شده و تعدادي از همرزمانم شهيد شدند و من هم در شرف شهادت بودم كه متوسل شدم به جد آقا امام خميني (ره) و نجات پيدا كردم.


    چهارم در مكه معظمه بودم بعد از شهادت مصطفي خيلي نگران بودم مبادا شهادتش مورد قبول درگاه حق قرار نگرفته باشد . خيلي در فكر بودم و نگران . نيمه هاي شب خواب ديدم كسي با نداي بلند به من گفت حاج سليمان نگران نباش فرزندت زنده است مصطفي زنده است . اين خواب تسكين روحي بود برايم .

     

     

    خاطراتي از برادر شهيد

    مصطفي بسيار غيور و با شهامت بود و گذشت زيادي داشت .در عين حال شوخ طبع بود. يكي از همرزمان شهيد تعريف مي كرد كه من از مار زياد مي ترسيدم بر حسب اتفاق يك روز به ماري بر خورديم مصطفي دنبال مار دويد و پشت كله مار را گرفت و به شوخي آورد سراغ من وحشت كردم و دويدم او خنديد سپس مار را بر زمين زد و كشت.

    در آخرين مرخصي كه در تعطيلات نوروز سال 1364 بود مصطفي به اهرم آمد و تعريف مي كرد كه بر اثر بمباران توسط نيرو هاي بعثي دو نفر از دوستانم در پادگان حميد به درجه رفيع شهادت نائل آمدند . چند روز بعد حمله اي از جانب دليرمردان ايران زمين آغاز شد با خود اين دعا را زمزمه مي كردم . خدايا يك بار ديگر به من اجازه و رخصت بده تاجمال زيباي پدر و مادرو برادرانم را ببينم بعد مرگ حق همان شد كه مي خواست بعد از پانزده روز به منطقه عملياتي مراجعت كرده بود همانطور كه با خدايش  عهد و پيمان بسته بود عملي شد و به لقاءالله پيوست
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاراهرم
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x