مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید غلامرضا فرحی

520
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام غلامرضا
نام خانوادگی فرحي
نام پدر محمد
تاریخ تولد 1340/05/26
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/04/24
محل شهادت كوشك
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن كنگان
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • پاسدار شهيد غلامرضا فرحي در سال 1340 و خانواده اي مذهبي در شهرستان كنگان چشم به جهان گشود  . وي از سن هفت سالگي  وارد دبستان اختر ( سابق ) كنگان شد و دوره ابتدايي را با موفقيت بسيار به پايان رسانيد .  به طوري كه همه دانش آموزان و معلمان  از وي  به عنوان دانش آموزي زرنگ ، فعال و مودب ياد مي كنند . هميشه سعي مي كرد بين دوستان و همكلاسي هايش محبت و دوستي برقرار كند . بطوري كه در ايام تعطيلات همه دوستانش را در منزل خود جمع مي كرد . بعد از آن كه  دوره راهنمايي  به پايان رسانيد , وارد حوزه علميه شيراز شد .  اما به علت فقر مالي نتوانست تحصيلات حوزوي را به پايان برساند . به شهر كنگان بازگشت و در مقطع متوسطه ثبت نام نمود . در اين دوران  مصادف بود با راهپيمايي ها و تظاهرات خياباني بر عليه رژيم طاغوت . شهيد فرحي  همگام با ديگر مردم دراين گونه مراسم حضوري چشمگير و فعال داشت .  تا  انقلاب اسلامي پيروز گرديد و شهيد فرحي به عضويت بسيج درآمد . در بسيج سرپرستي يك گروه 22 نفري را كه وظيفه نگهباني و دفاع از شهر را داشتند بر عهده داشت . وي فردي متواضع و فروتن بود . هيچگاه با كسي برخورد تندي نمي كرد . تا جايي كه مي توانست مشكلات دوستانش را حل مي كرد . بسيار به معنويات در زندگي شخصي خود معتقد و پايبند بود .   در سال  59  به عضويت دائم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كنگان درآمد  و از طرف سپاه راهي جبهه هاي نبرد شد . وي در عمليات رمضان كه با هدف آزاد سازي تهديد بصره و حضور در حاشيه شط العرب  در منطقه  شرق بصره با رمزيا مهدي (عج) ادركني آغاز گشته بود و با عث آزاد سازي 40 كيلومتر مربع از خاك مقدس وطن اسلامي و تلفاتي برابر با6400 كشته و مجروح , 1315 اسير و انهدام 1070 تانك و نفربر براي عراقي هاي بعثي بود ،شربت شيرين شهادت را نوشيد . روحش شاد و يادش گرامي باد .

     
    ادامه مطلب
    حال كه سعادت رفتن به جبهه نصيب بنده گرديده و امر حق بر آن تعلق گرفته تا بار ديگر ما را بيازمايد كه آيا مردان خداييم و در برابر مصائب و گرفتاريها چگونه ايم .  آيا در برابر مصائب صبر و بردباري پيشه مي كنيم يا كفران نعمت و رحمت الهي مي كنيم .  بر خود لازم دانستم كه چند كلمه اي بعنوان وصيت نامه به رشته تحرير درآورم .

    بنده به عنوان يك فرد مسلمان و به حكم وظيفه شرعي و الهي داوطلبانه و بدون هيچ گونه اجباري در اين راه گام مي نهم . خداي بزرگ را شكرمي گويم  چنين سعادتي نصيب بنده گرديده . با داشتن چنين رهبري در جلوي راهم و ذره اي نور ايمان در وجودم بار ديگر خداي خويش  را بشناسم . پدر و مادر عزيز شما در بوته آزمايش قرار گرفته ايد . حالا نوبت اين رسيده است كه چگونه امانت خدا را كه چندي در دستانتان بود پس مي دهيد . بنده امانتي بيش در دست شما نبو ده ام . خداوند اين امانت به شما داده كه چگونه در برابرش  از دادن امانت خود  صبوريد .    اميدوارم شما همچون يك امانت دار پاك به عهد خود وفا كنيد . اخلاص بورزيد و امانت خود را ايثار نماييد .والدين عزيز بدانيد بنده در جنگي شركت كرده ام كه قرن ها پيش حسين فاطمه و قاسم بن الحسن و علي اكبر حسين فداي اين راه و هدف شدند . اين جنگ همان راه و هدف را دنبال مي كند . راهي  كه ابوالفضل العباس (ع) دستها و چشم هاي خود را فداي آن نمود . راهي كه علي اصغر شش ماهه حسين (ع) گلوي نازك خود را فدا كرد .حضرت زينب (س) ، شير زن كربلا بخاطر اين راه اسير و عابد بيمار را غل و زنجير به گردن كردند . آري عزيزانم ، همه اين ها بخاطر دين و مكتب رسول خدا بود . حال كه دين و مكتب رسول خدا مورد تجاوز يزديان قرن بيستم قرار گرفته , چه جاي تامل است . بنده و امثال بنده اين صحنه هاي ذلت بار ببينيم و درنگ كنيم . مگر نشنيده ايد  حسين بن علي در كربلا چه گفت : « ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي فيا سوف خديني  - اگر دين محمد ( ص) بر پا نميگردد الا بقتل من پس  اي شمشيرها مرا در يابيد » چه جاي درنگ است اگر دشمنان اسلام به حريم مقدس اسلام  تجاوز نمايند . آن را آلوده به فساد و تباهي سازند و ما ناظر بر صحنه باشيم . فردا در پيشگاه خداوند تبارك تعالي چه جوابي خواهيم داشت . اي امت حزب الله , اي جوانان رشيد و مومن اسلام آيا نمي نگريد كه حريم مقدس اسلام آماج گلوله ها و لگد هاي سم اسب هاي ماشيني شده است . مگر داستان 72 تن قيام كننده در كربلا را نشنيده ايد . چگونه با كثرت عده  ,كاخ يزيديان را از بيخ بركندند . پس چه شده با اين عده بسيار نشسته ايم . بخدا فردا رسول خدا و ائمه اطهار يقه ي ما مي گيرند .  امروز بزرگترين قدرت در دست ماست . قدرتي كه هيچ ابر قدرتي ندارد . آن قدرت ايمان شماست . پس چرا نشسته ايد و بر نمي خيزيد . مگر چه كسي مي خواهد خونبهاي اين همه  شهيد ، معلول ، مجروح را از دشمن بگيرد . بجز شما  ! بخدا گناهكار است آن كس كه اين  پيام را بشنود و باز ساكت بنشيند . فردا در پيشگاه خدا نمي توانيد عذر و بهانه اي بياوريد . چه عذر و بهانه اي داريد . اي حاميان اسلام و مكتب سرخ تشيع . مگر دوست نداريد  خدا عاشقتان شود . تا به كي عاشق  مال و منال دنياييد .چه ارزشي دارد دنيا و مقام هاي آن ، در حالي كه برادران و خواهران ما در فلسطين اشغالي ، جنوب لبنان ، افغانستان  زير شديد ترين حملات جهانخوران شرق , غرب , صيهونيست هاي  غاصب و جنايتكار قرار گرفته اند . پس چه جاي درنگ است .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    خاطره هايي از دوستان وخويشاوندان شهيد :

    بين سالهاي 53 الي 54  غلامرضا به اتفاق بچه هاي محل  يك تيم فوتبال تشكيل داده بود و سرپرستي آن را به عهده گرفته بود . عصر ها  بچه هاي محل  جمع مي شدند و تا غروب بازي مي كردند  . بعد براي نظافت همه به دريا مي رفتند . شب با وجود خستگي زياد باز هم عده ي زيادي از بچه ها براي شب نشيني به خانه غلامرضا مي رفتند و تا نيمه هاي شب پاي قصه هاي مرحوم پدر غلامرضا مي نشستند .   غلامرضا براي اينكه در تابستان بچه ها از هم جدا نشوند كلاس هاي نهج البلاغه و قرآن تشكيل مي داد .

    ( سيد عباس حقيقت )

     

    روايت عشق :

    غلامرضا فرزند ششم خانواده است . بسيار با خلاق و مهربان بود . به نماز خيلي اهميت مي داد . قرآن خواندن از عادات ترك نشدني وي بود . هروقت مي خواست جايي برود از   من ( مادر شهيد ) اجازه مي گفت . قبل از به شهادت رسيدن هميشه دعاي كميل و توسل را در منازل شهدا برگزار مي كرد  . دانش آموزان را بسيار دوست داشت . هميشه سعي مي كرد به آنان قرآن خواندن بياموزد . به همين جهت  براي دانش آموزان كلاس هاي قرآن برگزار مي نمود . هنگام رفتن به جبهه بسيار خوشحال بود . هنگام شهادت اش    در دلم احساس مي كردم كه پسرم به شهادت رسيده , اما  دوستان و اطرافيان نمي خواستند من مطلع شوم . بالاخره دوست و يار هميشگي اش حميد ارجمند من را مطلع كرد . بعد از شهادت غلامرضا همه نوار ها و كتاب هايش را در مساجد توزيع كردم .

     

    خاطراتي از مادر شهيد

    شهيد ششمين فرزند خانواده بوده است .سه بار به جبهه اعزام شدند و بار آخر كه شهيد شد يكماه طول كشيد . او در كوشك شهيد شده است . او از رفتن به جبهه خيلي خوشحال بود و داوطلبانه به جبهه رفت وخود نيز اسامي كساني كه مي خواستند به جبهه بروند مي نوشت . ايشان بسيار با اخلاق بودندو هميشه به همه كمك مي كردند هميشه به دانش آموزان در زمينه ي درسي و قرآني كمك مي كردند و ايشان بسيار به پدر ومادر و همه احترام مي گذاشتند و هميشه انساني بودند كه قرآن مي خواندن و به نماز هم بسيار اهميت مي دادند . مادر شهيد مي گويد من در دلم احساس كرده بودم كه فرزندم شهيد شده است . ولي بسيج خبر داشتند كه فرزندم شهيد شده است ولي سعي مي كردند كه مادر شهيد متوجه نشود وقتي كه خبر شهادت شهيد را اعلام كردند و با صداي گريه ي مردم مادر شهيد متوجه شدند كه بعد چون از دحام جمعيت زياد بود شهيد را به قبرستان مي برند . مادر شهيد مي گويد من باورم نمي شد كه اين پسرم باشد كه شهيد شده است تا خودم نشانه هايي كه در بدن بچه ام است نبينم باورم نمي شود بعد از بحث و جدل گذاشتند كه مادرش شهيد را ببيند تا مطمئن شود كه بعد از اينكه مادر فرزندش را مي بيند حالش بد مي شود . ايشان هميشه براي اينكه جاي بروند و يا كاري انجام بدهند اجازه مي گرفتند ايشان فوق ديپلم بودند و دوست صميمي حميد ارجمند رئيس بسيج زمان خودش بودند كه بعد از شهادت ايشان حميد ارجمند سعي مي كند كه به مادرش بگويد ولي نمي توانست و بعد از شهادتش او تمام نوارهاو كتابهاي دوستش غلامرضا را در مساجد ها توضيح مي كردند . خود شهيد قبل از شهادتش هميشه مراسم دعاي توسل و كميل را در خانه هاي شهدا برگزار مي كردند و در امور خيريه بسيار و خيلي بودند . ايشان و نامزد داشتن كه در وصيت نامه ي خودشان نوشته بودند كه برادرشان بعد از شهادتش نامزدش را بگيرد و برادرش در آن زمان 13 سال سن داشتند كه بعد از شهادتشان بعد نامزدش با برادرش عبدالله ازدواج مي كند كه بعد اين ازدواج بنابه طلاق شده است كه بعد با كس ديگري ازدواج مي كردند يك شب فرزندم بچه ها را در اتاقي كه داشت جمع كرده بودند و به او گفتم چرا بچه ها آمده اند گفت مي خواهم به آنها قرآن ياد بدهم و بعد مادرش او را تشويق مي كردند از اينكه به بچه ها قرآن ياد مي دهد و بعدمادرش از بچه ها پذيرايي مي كردند ، بعد كه بچه ها مي رفتند او از مادرش تشكر مي كردند و مي گفتند كه ما را سر افراز كرديد . ايشان دوست داشتند جوانان با ايمان باشند و با تقوي دوست داشتند براي دفاع از كشورشان به جبهه بروند . از مردم انتظار داريم كه راه شهداء را ادامه دهند و حجاب و ايمان و ناموس خود را حفظ كنند .

     

    شهيد به روايت همرزم

    من در تاريخ 5/7/60 در جبهه آبادان همراه شهيد بودم . قبل از اعزام ، شهيد فرحي چون در ستاد تبليغات سپاه پاسداران بود از اعزام من مطلع بود به من گفت : بيا تا برايت وصيت نامه بنويسم . هرچه من مي گفتم ايشان هم مي نوشتند .

    خوش اخلاقي از ويژگي بارز ايشان بود . در جبهه مقيد به مراسم خاص شب هاي جبهه بود . در ضمن خود از مداحان اهل بيت بود . رفتارش با همسنگران خيلي دوستانه و مهربان و به قولي بسيار خاكي بود . دوست داشت بصورت داوطلب در منطقه بماند و خدمت بيشتري كند. من در كنگان , در بسيج نشسته بودم كه دوستانم خبر شهادت ايشان را آوردند . واقعاً شهيد فرحي لياقت شهادت را داشت .

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاركنگان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x