گلستان در گلستان لاله

پيراهن پاره پاره اش را  بنگر                            زخم تن چون ستاره اش را بنگر

بر روي زمين فتادنش را ديدي                           برخاستن دوباره اش را بنگر!

حجه الاسلام شيخ حسن شهابي فرزند محمددرسال 1341درخانواده اي فقير اما متدين  وعاشق اهل بيت  عصمت وطهارت (ع)در روستاي دربان ريز قدم به عرصه عالم وجود گذاشت .در دوران كودكي تلاوت آيات  كتاب الهي را نزد پدر آموخت وسپس راهي دبستان گرديد .از همان دوران ابتدايي با معلمان طاغوتي كه با فرايض ديني چون نماز وروزه فرسنگها فاصله داشتند مبارزه مي كرد .

بالا خره دوران ابتدايي به سر رسيد وتقويم حيات پر بارش ورقي درخشان خورد.اوتصميم راسخ گرفت كه دروس راهنمايي ودبيرستان را كه درآن سالهاي سياه با عقايد وفرهنگ اسلامي همخواني نداشت رها كند وبه تحصيلات حوزوي ادامه دهد.   دو برادر شهيد در آن زمان در مدرسه علميه شهيد دستغيب مشغول به تحصيل بودند . شهيد در سال 1345 در حالي كه چهارده بهار از  فصول حيات راپشت سر گذاشته بود وارد حوزه علميه حكيم شيراز گرديد و به تحصيل ادبيات عرب و معارف اسلامي مشغول شد .

در همان زمان كه علماء و روحانيت آگاه و مبارز پيش مي رفتند تا نهضتي شكوهمند و فراگير را به رهبري حكيمانه حضرت امام خميني (ره) بر پا كنند ؛ حسن نيز بلا درنگ به صفوف رسولان هدايت و مناديان تو فنده بيداري پيوست . او كه از كودكي طبق تعاليم و آموزه هاي پدر، شاه و دار و دسته اش را مرتد مي دانست پا به پا ي ديگر طلاب در مسير مبارزه با رژيم ستمشاهي حركتي عظيم را آغاز كرد .

 

از هشت فصل عشق تا بهار شهادت

با آغاز جنگ تحميلي  و واشدن درهاي آسمان و انتشار فرهنگ پرندة و پرواز ، شهيد در بسيج، اين مدرسه عشق و ميقات پا برهنگان و مكتب شاهدان و شهيدان گمنام ثبت نام كرد .

وي براي حضور شور آفرين و تأ ثير گذار در جبهه ، دوره هاي آموزش نظامي رادر نقاط مختلف گذراندو به جبهه اعزام شد . وي چهار بار رهسپار جبهه گرديد و جلوه هايي تماشايي از عشق و شهامت و اخلاص را به نمايش گذاشت . شهيد بارها در حضور دوستانش گفت : براي هر فرد مسلمان دراين موقع از زمان در جمهوري اسلا مي دررختخواب مردن عيب است .

سرانجام در تاريخ 10/2/61 در عمليات فتح المبين در منطقه عملياتي (( فكه )) چون طايري سبكروح و سبكبال از پشت ميله هاي آهنين ظلمتكدة  خاك و سيمهاي خاردار تعلقات پرواز كرد و همدوش نسيم وصل به ديدار جمال جميل معشوق شتافت .

در ذهن بهار ، سبزه تر بودي                            سرسبز تر از سرو  و سنوبر بودي

آن روز كه  درهودج خونت بردند                           مانند حضور گل  معطر  بودي