مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید جواد عبادی

671
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام جواد
نام خانوادگی عبادي
نام پدر منديل
تاریخ تولد 1345/07/19
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/04/18
محل شهادت شرهاني
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سرباززميني ارتش
شغل -
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن ديلم
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • شهيد در سال 1343 در يك خانواده مذهبي و متدين در روستاي نهر بوعظيم از توابع بخش اروند كنار آبادان ديده به جهان گشود. جواد در در سن 7 سالگي روانه ی  محیط باصفای  مدرسه شدتا به کسب علم ،معرفت و ادب بپردازد.او موفق گرديد تا كلاس دوم راهنمايي تحصيل نمايد.  آنگاه به خاطرمشکلات مادی خانواده ناچار به ترک تحصیل شد و  بعد از ترك تحصيل مشغول به كارگري و صيادي شد و مدتي در كميته امداد امام خمینی(ره) اروند كنار آبادان فعاليت داشت و به خدمت به محرومان جامعه پرداخت. همیشه می گفت، به همه ی جوان های امروزی هشدار می دهم که مواظب باشند خون شهدا پایمال نشود.تا اینکه  در تاريخ 15/10/1362 به خدمت مقدس سربازي اعزام گردید وسرانجام در تاريخ 18/4/1364 درمنطقه ی شرهاني در مصاف با مزدوران بعثی عراقی به درجه ی رفيع شهادت نائل گرديد.

     

    روحش شاد و راهش پر رهرو و مستدام باد .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    گفتگو با مادر شهيد :

    جواد يك انسان مؤمن و متدين و خوشرفتار بود . اخلاق او با همه بويژه من و پدرش بسيار خوب بود . چون فرزند ارشد خانواده بود همه اهل خانه به او علاقمند بودند و به او احترام مي گذاشتند . جواد دوستان زيادي داشت كه با هم صميمي و مهربان بودند . از ديگر صفات خوب او مهمان نوازي او بود هميشه دوست داشت مهمان بر سر سفره باشد . پسرم علاقه زيادي به امام و انقلاب داشت . آخرين باري كه به مرخصي آمد ، وقت كمي داشت و من هم مريض بودم ، به من گفت : مادر دفعه بعد كه به مرخصي آمدم شما را براي معالجه به شيراز مي برم تا اينكه چند روز بعد از رفتنش خبر شهادتش را آوردند . ايشان در خط مقدم جبهه شرهاني در يك منطقه مرزي بود و چهار ماه مانده به خدمتش به شهادت رسيد . روز تشييع جنازه اش بسيار شلوغ بود . بعد از دفن او هر وقت به گلزار شهدا مي روم به جوادم افتخار مي كنم كه در راه خدا و دين اسلام به شهادت رسيده است . هر وقت كه دوستان جواد را مي بينم انگار كه خود اوست . من مادر شهيد هستم و آرزو دارم كه ملت ايران هم حافظ خون فرزندان ما باشند و قدر اسلام را بداننند كه اين دين حق است كه به ما عزت بخشيده است .

    گفتگو با پدر شهيد :

    جوادم بسيار با معرفت بود . با همه استعدادهايي كه داشت مدرسه را به خاطر مشكلات مالي رها كرد و به كمك من آمد . با من مثل يك دوست بود و زياد به من احترام مي‌گذاشت . بيشتر شبهاي جمعه خوابش را مي بينم و بسيار خوشحالم كه فرزندم را فداي اسلام و دينم كرده ام و با شور و شعف خاصي به گلزار شهدا مي روم و در آنجا قلبم تسكين پيدا مي كند .

    پيامي به همه جوانهاي امروز دارم و آن اين كه مواظب باشند خون شهدا را با دستان خود پايمال نكنند و از دولت اسلامي خواهشمندم كه بيشتر به امورات جوانان رسيدگي كنند و با اعمال خود حافظ خون شهدا باشيم .

    از زبان دوست شهيد (ابراهيم حجري) :

    من و جواد از كودكي با هم بوديم و با هم بزرگ شديم ، هميشه دوست و همراه هم بوديم ، او براي من تنها يك دوست و رفيق نبود بلكه برادري براي من بود . جواد انساني بسيار باوقار و مؤمن بود و در اوايل (قبل از جنگ) ما در اروندكنار بوديم و زمان جنگ به ديلم آمديم هميشه همراه و همراز هم بوديم  تا اينكه با هم به سربازي رفتيم ، سه ماهه دوران آموزشي نيز در كنار هم بوديم و در يك محل خدمت مي كرديم . بعد از آن ما را تقسيم بندي كردند ، او را در گردان 101 و من در گردان 158 افتادم . با وجودي كه گردش زمانه ميان من و جواد فاصله انداخته بود ولي هيچگاه تماس ما با هم قطع نشد تا وقتي كه ايشان شهيد شدند و خبر شهادتش را به من دادن اين خبر براي من باور نكردني بود ، بعد از شنيدن خبر شهادت جواد مرخصي گرفتم و به ديلم آمدم ، خانواده اش هنوز خبر نداشتند ، من به دائيش (حاج عبدالنبي) گفتم جواد شهيد شده و فكر مي كنم او را به شيراز برده باشند . من هم به شيراز مي روم تا خبري بگيرم . پس از آن به بنياد شهيد شيراز رفتم و سراغ جواد عبادي را گرفتم ، آنها گفتند فعلاً ما خبري نداريم و لي امروز قرار است براي ما شهيد بياورند ، و شايد جواد عبادي در بين آنها باشد . من به مسافرخانه رفتم و عصر باز به بنياد شهيد رفتم و مجدداً سراغ گرفتم ، گفتند او را آورده اند ، و شما برويد شهرتان ، ما هم او را آنجا مي آوريم . من به ديلم آمدم و همان شب او را به ديلم آوردند و صبح فردا در ميان انبوه جمعيت در گلزار شهداي ديلم به خاك سپرده شد . هيچگاه او و خاطرات زيبايش را فراموش نمي كنم ، و اميدوارم كه هيچكس آن عزيز پاك را فراموش نكند .
     

    مرخصی آخر:

    وقتی می خواست به سربازی برود برایش نامزد کردیم و قرار گذاشتیم بعد از اتمام سربازی ازدواج کند.یادم هست آخرین باری که به مرخصی آمدوقت کمی داشت،من هم مریض بودم به من گفت مادرجان دفعه ی بعد که مرخصی گرفتم شمارا شیراز به دکتر می برم.وقتی رفت چند روزبعد خبرشهادتش را برایمان آوردند.روزتشییع جنازه اش خیلی شلوغ بود.اورا درگلزار شهدای دیلم به خاک سپردیم.من هر وقت به گلزار شهدا می روم به پسرم افتخار می کنم که در راه خدا و دین اسلام به شهادت رسیده است.پیام من بعنوان مادر شهید این است که همه ی ملت و جوانان راه شهدا را ادامه بدهند و همه پیرو حق باشندو نگهبان و حافظ خون شهدای عزیزمان باشند. 

    مادرشهید
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارديلم
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x