مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید اسماعیل روشن روان

828
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام اسماعيل
نام خانوادگی روشن روان
نام پدر رضا
تاریخ تولد 1339/01/09
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/09/11
محل شهادت ابوغريب
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سرباززميني ارتش
شغل -
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن ديلم
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • شهيد گرامي در سال 1339 در يك خانواده مذهبي در شهرستان ديلم ديده به جهان گشود.شغل پدرش ماهیگیری بود و از این کار پرمشقت و طاقت فرسا،مخارج و هزینه ی خانواده ی خود را بدست می آورد.شهیدبزرگوار در سن 6 سالگي براي كسب علم و دانش وارد مدرسه شد و موفق گرديد تا كلاس سوم  متوسطه تحصيل نمايد. سپس  براي تأمين مخارج خانواده  و کمک به پدر در امرار معاش خانواده،مشغول به كارگري و صيادي شد . شهیدروشن روان درسالهای آغازین انقلاب ،به علت علاقه به نظام اسلامی ،دراین راه تلاش های زیادی نمود.وی به امام (ره) علاقه ی خاصی داشت،وقتي از طرف حوزه ی نظام وظيفه به عنوان سرباز شناخته شد وي دفترچه  آماده به خدمت گرفت و در تاريخ 18/12/1360 به خدمت اعزام گرديد كه پس از 21 ماه و 23 روز خدمت در تاريخ 11/9/1362 در جبهه ابوغريب در مصاف با مزدوران بعثي به درجه ی رفيع شهادت نائل گرديد. اسماعیل قبل از رفتن به جبهه نامزد کرده بود و می خواست پس از بازگشتن مراسم عقدوعروسی اش را برگزارنمایداما این آخرین سفر اسماعیل بود و دیگر برنگشت.

     

    روحش شاد و راهش پر رهرو و مستدام باد .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    جبهه :

    شهيد روشن روان در سالهاي آغازين انقلاب به علت علاقه به نظام اسلامي دراين راه تلاشهاي زيادي مي كند .ايشان به امام علاقه مند بودند و در سال 60 به خدمت سربازي اعزام مي گردد و پس از 21 ماه و 23 روز ، در تاريخ 11/9/62 در جبهه ابوقريب در مصاف با مزدوران بعثي به درجه رفيع شهادت نائل مي شود.

    خوابي از مادرشهيد از زبان نامادريش :


    مادرش شبي قبل از شهادتش خواب مي بيند كه كسي يك بشقاب سبزه به او مي دهد و مي گويد اين مال اسماعيل است . مادرش وقتي آنرا مـــــي گيرد و بو مي كند  بوي نفت را استشمام مي كند و او هم مـــــي گويد كه چه كسي در سبزه پسرم نفت ريخته است و بعد از آن سراسيمه از خواب بيدار  مي شـود و به نامادري شهيد مي گويد : پسرم ديگر بر نمي گردد  و تا صبح  همين  را ميگويـد . چنـد روز بـعد عكسي از پسرش دريافت مي كند و بـعد از آن پيكر پسرش را بدون خبر قبــلي  مـي آورنـد .و وقتي به آنها خبر ميدهندكه ، پيكر مطهر شهيد در سپاه پاسداران بود .

    اسماعيل هر وقت مي خواست به جبهه برود با هيچ كس آنچان كه بايد ، خدا حافظي نمي كرد ولي آخرين باري كه  مي خواست برود بطور كامل با همة خانواده خداحافظي كرد و همه را بوسيدند و وقت رفتن تا موقعي كه در كوچه بود، مرتب برمي گشت و پشت سرش را نگاه مي كرد .

    چگونگي خبر شهادت :

    عصـر بود هر كـس مشغول كـاري بود الـبته از چـند روز قبل مادر شهيد دلشوره عجيبي داشت ، نمي دانستيم چرا ؟ ناگهان صداي در خانه به گوش رسيد در را كه باز كرديم يك سرباز بود ، پدر و برادرش رفتند ، وقتي چهره پريشان آنها را ديديم ، فهميديم كه اسماعيل شهيد شده ، برادرشان گفتند شما به خيابان نرويد و هواستان باشد كه حجابتان را رعايت كنيد تا  ماشين بياوريم و همگي با ماشين برويم.

    لاله ها با خاك و خون خو كرده اند

    خاك را در سجده ها بو كرده اند

    لاله ها را گر چه جاني پاك بود

    الفت ديرينه اي با خاك بـــــــود

     

    (( قدمهايشان  متداوم))

     

    مراسم عروسی :

    اسماعیل خیلی علاقه به اقوام و خویشان و آشنایان و غریبه داشت، اخلاق بسیار خوبی داشت. پس از اتمام تحصیلات گفت که می خواهم به جبهه بروم و اصلا عشق به جبهه به دل من نشسته است. گفتم اختیار با خودت است ولی ما دلمان می خواست دامادت کنیم بعد از خدمت سربازی برایت مراسم عروسی بگیریم. در جواب ما گفت که باشد تا من بروم هروقت برگشتم در اختیار شما هستم. خدمتش چابهار بود. اعلام کردند هرکس که می خواهد به جبهه برود اعلام آمادگی نماید. او دستش را بالا کرد و سپس وی را به جبهه اعزام نمودند. بعد از دوماهی به مرخصی آمد و گفت :  جبهه عجب حال و هوایی دارد. یک روز به خانه آمد تا لباسهایش خونی است . گفت که مجروح داشتیم آنان را جابجا کرده ایم لباسهایم خونی شده است. بعد از دوسه روز به جبهه رفت و دیگر از او خبری نشد تا اینکه یک روز برادر بزرگترش آمد و گفت چرا نشسته اید تمام مردم می دانند که اسماعیل شهید شده شما نمی دانید؟ (با گریه) جنازه اش را آورده بودند و در تابوت گذاشته بودند به من اجازه ندادنداو را ببینم.گفتند: طاقت نداری اما برادرش که او را دیده بود می گفت: نیمی از بدنش با خمپاره از بین رفته بود. ما هم از اینکه خداوند این قربانی را از ما قبول کرده خوشحالیم و خدا رو شکر می کنیم او هم مانند اسماعیل قربانی شد.

    پدر­­  شهید
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارديلم
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x