نام محمد
نام خانوادگی عامرينژاد
نام پدر عیسی
تاریخ تولد 1347
محل تولد بوشهر - بوشهر
محل شهادت شرهاني
زندگينامه شهيد جاويد الاثر
شهيد محمد عامري نژاد در سال 1347 در خانوادايي مؤمن ومتدين و با تقوا در روستاي عامري از توابع منطقه دلوار ، ديده به جهان گشود. شهيد عامري نژاد مدرسه را تا پايان دورة ابتدايي ادامه داد .با توجه به اينكه تحصيل كردن در زمان وي بسيار مشكل بود، ولي او هرگز از تحصيل كناره نمي گرفت ودر ميان شاگردان وهم كلاسيهايش ممتاز بود. شهيد، درس و كلاس را در چادرها ادامه دادند وپس از چند كلاس، به علت نبود امكانات كافي مجبور به ترك تحصيل وكار دركنار خانواده شدند وپس از شروع به كار نيز روحيه خود را حفظ نمود وهمه سعي وتلاشش اين بود كه ديگران از او نرنجند،با احترام رفتار كنند واز او به نيكي ياد كنند. بدليل علاقه زيادي كه به سيد وسالار شهيدان، ابا عبدالله الحسين(ع) داشتند، در تمام محافل ومجالس عزاداريها شركت داشتند و هنگامي كه مادر برايشان واقعه عاشورا را بازگو ميكردند بسيار منقلب مي شد وتحت تأثير فراوان قرار ميگرفت ... در سال 1366 به خدمت سربازي اعزام شد ودوره هاي آموزشي خود را در كرمان سپري نمود تا اينكه پس از پايان دوره آموزشي وكسب آمادگي لازم براي نبرد،عازم جبهههاي غرب كشور،(كردستان ) شدند. شهيد بعد از يك سال رزم دلاورانه وشجا عانه در مقابل دشمن اشغالگر در يكي از عملياتهاي منطقه شرهاني جاويدالاثر گرديد. و نه تنها خبر و اثري از وي نيست بلكه وصيتنامهاي نيز از خود بجاي نگذاشته است تا با نقل آن، وظايف خود را بعد از وي بدانيم . وصيت نامهاش نيز همچون جسم نازنينش مفقود گرديده است.
مصاحبه با مادر شهيد
من مادر جاويدالاثر محمد عامرينژاد هستم او زماني كه خردسال بود. سورههاي كوتاهي از قرآن همچون كوثر، توحيد و حمد را از من آموخت. ايشان روحانيون را قشر مهمي از جامعه ميدانست و عقيده داشت كه چون ما مسلمانيم پس روحانيت نقش اساسي در سرنوشت كشورمان دارد. پسرم نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات بسيار حساس بودند و عقيده داشتند كه انسان بايد براي رضاي خدا همه واجباتش را انجام دهد و به سراغ محرمات نيز نرود. او براي نشان دادن جايگاه نماز جماعت در مردم به اين سخن امام خميني(ره) كه «مساجد سنگر است. سنگرها را خالي نكنيد» تأكيد ميكردند.
مصاحبه با بردار شهيد
در خانوادة ما به دليل رفتار خاص ايشان و نيز فرزند ارشد بودنشان در نزد ما جذبه و محبوبيت خاص داشتند و بسيار محترم بودند. بين او و مادر رابطهاي فراتر از رابطه مادر و فرزندي برقرار بود و در مورد رابطهاش با پدرم نيز به ياد ندارم كه او حتي يك بار روي حرفش حرف زده باشد.
برادرم هميشه به ما برادران و خواهرانش توصيه ميكرد كه متحد باشيم و در كارهايمان به خدا توكل كنيم.
ايشان هميشه و در همه مراحل سخت زندگي به اهلبيت متوسل ميشد و ميگفت: «من در همة مراحل زندگيام به محبت اهلبيت مديونم.» شهيد، شهادت در راه خدا، ظهور حضرت حجت(عج)، اتحاد مسلمانان، را آرزوي خويش ميدانست.
برادرم اولين بار از طريق بسيج در 17 سالگي به جبهه اعزام شدند. عامل تشويق و محرك اصلي اعزام وي به جبهه همنشيني با بسيجيان و شهادتدوستان بود.
در مدت چندين سال دفاع مقدس يكي از فعاليتهاي پشت جبهه ايشان اين بود كه چون روستاي ما، داراي مرز ساحلي ميباشد. شبها با بسيجيان تا صبح به گشتزني در مرزها مشغول بودند و نيز در امر جمعآوري كمكهاي مردمي فعال بودند. وقتي كه جبهه بودند از طريق نامه ما را از احوالات خويش مطلع ميساختند و جوياي حال ما ميشدند. از جمله مسائلي كه در نوشتههايشان قيد ميكردند. نصيحت به ما بود كه به پدر و مادرمان احترام بگذاريم و راه امام را ادامه دهيم و از اين قبيل مسايل كه اكنون تعدادي از آن نامهها در نزد ما ميباشد.
سجاياي اخلاقي شهيد
سخن گفتن از شهدا ،آن ستارهاي درخشان آسمان، از زمينيان، بسيار دشوار است و همانند يافتن مرواريدي در اقيانوس پهناور مي ماند، هر چه بنويسيم كم نوشته ايم وهر چه بگوييم كم گفته ام .پدر شهيد مي گويد: «فرزندم با محبت بود ومرا خيلي دوست مي داشت وي بسيار خوش رفتار بود ومراعات مرا بسيار مي كرد ،با دوستانش صميمي وبي ريا بود وبه برادران وخواهرانش عشق مي ورزيد وسعي مي كرد كه به ديگران احترام بگذارد،مخصوصاً به معلمان مدرسه، همين امر باعث رضايت آنها از فرزندم مي شد. به كارهاي مذهبي وشركت در فعاليتهاي بسيج علاقهمند بود. از ميان ورزشها، فوتبال را بسيار دوست ميداشت.» مادر شهيد در نقل ويژگيهاي رفتاري فرزندش چنين مي گويد: «با من بسيار مهربان بود وهر زمان كه در خانه كاري داشتم به من كمك ميكرد وهر گاه از اوتشكر مي كردم با لبخند ميگفت: «مادر اين وظيفه من است چرا كه شما وپدرم براي من زحمت فراوان كشيديد وكار كردن براي شما را با جان دل دوست دارم.» با همسايگان واقوام نيز با خوشرفتاري وخوشرويي برخورد مي نمود به گونهاي كه همه اهل محل از رفتن و برنگشتن او از جبهه اظهار تأثر مي كنند.
شهيد عامري نژاد ،ضمن راضي نگه داشتن پدر ومادر از خود توانست ديگران را راضي وخشنود نمايد.ايشان به راستي مصداق اين فرموده خداوند است كه: «بهترين بندگان من كساني هستند كه خلق از وجودش راضي باشد.» وي شخصي آرام ومطيع بود ونسبت به امام امت (ره)وولايت فقيه بسيار حساس وبه آنان عشق مي ورزيد واطرافيان آن شهيد به اين موضوع اذهان دارند .وي هميشه تاكيد داشتند: انقلاب اسلامي بود كه باعث شد ما از ذلت وخواري آزاد نمايد.شهيد عامرينژاد از منافقين بيزار بود. از نظر وفاي به عهد براي ديگران نمونه بود. همه او را در صداقت وامانت الگو ميدانند واو را خوش معاشرت معرفي ميكنند واينكه شهيد در لبيك به فرمان امام امت(ره) از 17 سالگي در جبهه حضور داشت زيرا ايشان عاشق امام (ره) بودند وامام نيز رفتن به جبهه را بر مسلمين واجب كفايي اعلام نمودند واز همان روز، شروع به جمعآوري كمكهاي مردمي براي رزمندگان شد. و پس از چند ماهي طاقت نياورد وبه جبهه رفت. دوستان شهيد در رابطه با وي ميگويند او را دوست داشتيم، چرا كه او مهربان، صميمي وصادق بود. او از كودكي نماز خواندن را از خانواده آموخت ،وما را نيز از همان سالها به انجام اين فريضة الهي دعوت ميكرد .تا آنجا كه ما بخاطر داريم هيچ گاه به خود اجازه نمي داد كه نمازش ترك شود وسعي در اين داشت كه نمازش را هميشه در اول وقت به جا آورد. ايثارگري شهيد ما را سخت تحت تأثير قرار ميداد. ايشان به مسئلة حق الناس اهميت بسيار مي دادند،تا مبادا خداي نكرده حقي از مردم ضايع شود و در اين راه بسيار موفق بود. او از سنين كم به همراه ديگران به مسجد ميرفت. وفعاليتهاي بسيجي خود را در آنجا شروع كرد. از اين رو يكبار با وجود سن كم به جبهه اعزام شدند. در پايان دوستانش مي گويند اكنون اگر چه شهيد در ميان ما نيست تا با مشاهده اعمال ورفتارش درس زندگي بياموزيم ولي ياد ونامش هميشه ورد زبان، و راه و روشش، چراغ هدايت ماست وما آن راه را ادامه مي دهيم .وي با فداكردن خود، نه تنها به ما بلكه به همه درس آزادگي وايثار آموختند.
خاطرات شهيد
سيرت علي
شهيد محمد عامري نژاد، خاطراتي فراوان از خود به جاي نهاده كه اكنون به شرح قسمتي از آنها خواهيم پرداخت: مادر شهيد مي گويد: «زمستان بود وباران سخت مي باريد ،طوفان وتگرگ همه مردم روستا را خانه نشين كرده بود وشدت آن چنان بود. كه بسياري از خانه ها را ويران كرد از جمله اين خانهها يكي متعلق به دايي شهيد بود. در آن زمان وي در جبهه بسر مي بردوزن وبچه اش در خانه تنها بودند محمد با ديدن اوضاع به سراغ دوتن از دوستانش رفت تا سقف خانه را كه تقريباً خراب شده بود تعمير كنند پس از مدتي با تلاش فراوان، آنها موفق شدند كه سقف را بازسازي نمايند.»
وي با بيان اين خاطره كمك رساني شهيد به مردم را تشريح مي نمايد. .برادر شهيد عامرينژاد هم در بحث ،شركت مي نمايد واز آنجا كه مدتي را با برادر سپري نموده و خاطراتش با او را چنين ادامه مي دهد:
«مدتي بود كه او هر روز سر ظهر در گرماي شديد تابستان از خانه خارج مي شد وبعد از يكي دو ساعت بر مي گشت، من كه در آن زمان خردسال بودم روزي كنجكاو شدم ، بدنبال برادر براه افتادم و فهميدم كه برادرم چه قدر نيت خيرخواهانه دارد .برادرم هر روز سر ظهر براي رسانيدن غذاي خود به سر بازي كه در مرزساحلي مشغول نگهباني بود، از خانه خارج مي شد وبعد از آن بود كه فهميدم وي چقدر از خود گذشته ومهربان است.
در خاطره اي ديگر بياد دارم كه: در يكي از سالها كه ماه مبارك رمضان در تابستان خورده بود، برادرم در آن زمان براي كمك به خانواده مدرسه را رها كرده وبه كار بنايي مشغول شده بود. هرروز كه از سر كار بر مي گشت ،در آن آفتاب سوزان تابستان از تشنگي زياد لبهايش خشك وصورتش پژ مرده شده بود وآن سالها به علت نبود كولر يا وسائل خنك كننده ايشان به حوض پناه مي برد ودر آن مدتي به آبتني مي پرداخت وهيچ گاه بخاطر گرما وكار سخت نماز وروزه اش را ترك نميكرد وهميشه در مورد واجبات حساسيت به خرج ميداد. مادر شهيد در ادامه سخنان فرزندش مي افزايد :آنزمان كه محمد سرباز بود دوران سربازي ايشان در سرماي سوزناك زمستان كردستان مي گذشت، روزي كه به مرخصي آمده بود پس از استحمام كنارمان نشست تا چند دقيقه اي را دور هم به تعريف وگفتگو مشغول باشيم .در اين حين ،چشمم به پاهاي ترك خورده ومثل گچ سفيد شده اش افتاد ،از سر دلسوزي گريه كردم وبه اوگفتم: «چرا خودت اينقدر اذيت مي كني لب ودست پاهايت چگونه ترك خورده وخون مي آيد ،محمد جان پسرم اگر ممكن است انتقالي بگير وبيا يه جاي گرمترويا به جاي بهتر .در جوابم با خنده گفت: «پدر،مادر من هم دوست دارم نزديك شما باشم ولي غير از من جوانهاي ديگري هم هستند كه حتي دوران سربازيشان تمام شده ولي بسيجي شدهاند ودر آن مناطق براي خدمت به اسلام به سر ميبرند من نسبت به آنها كارم خيلي ناچيز است.» هنگامي كه چنين روحيه قوي وصبر عجيبش را ديدم ديگر چيزي نگفتم.
شعر
(جاودان)
آنانكه حلق تشنه به خنجر سپرده اند
آب حيات از لب شيشه خورده اند
***
تا در بهار بارش خون بارور شود
نخلي نشانده اند وبه باران سپرده اند
***
بار امانتي كخ بر فلك برنتافتش
بر دوش جهان نهاده در اين راه برده اند
***
اين بي شمار لاله رخان در هواي يار
تا روز وصل ثانيه ها را شمرده اند
***
هر چند شاخه ها ز طوفان شكسته اند
هر جند شعله هاي به ظاهر فسرده اند
***
روزي خوران سفره عشقند تا ابد
اي زندگان خاك، مگوئيد مرده اند
اطلاعات مزار
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها