مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید یدالله نوذری

767
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام يدالله
نام خانوادگی نوذري
نام پدر عبدالله
تاریخ تولد 1343/07/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/01/06
محل شهادت شوش
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن برازجان
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید:

    زندگي نامه شهيد

    شهيد يدالله نوذري فرزند عبدالله،در مورخه 1/7/1343 در شهر برازجان در خانواده مذهبي چشم به جهان گشود.ايشان در سنين نوجواني بود كه انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني شروع گرديد.و مردم در تظاهرات عليه شاه خائن شركت مي كردند.شهيد نوذري نه تنها در تظاهرات گام به گام با مردم شركت مي نمود،بلكه در شعار نويسي عليه رژيم منحوس پهلوي، نيز شركت داشت. بعد از پيروزي انقلاب نيز شهيد نوذري به فرمان امام خميني در بسيج شروع به فعاليت نمود.و در مبارزه با منافقين آن زمان فعاليت داشت.او در دوره دبيرستان  بود كه جنگ تحميلي عراق عليه ايران به وقوع پيوست.ايشان كه تحصيلات خود را تا سال سوم نظري ادامه داده بود به «نداي هل من ناصر ينصرني» امام خويش لبيك گفته و راهي ميادين نبرد حق عليه باطل گرديد.وي بارها به جبهه رفت و عليه يزيد زمان و يارانش به نبرد پرداخت و هر بار كه مي رفت با خانواده و خويشان  وداع مي نمود. تا اينكه در تاريخ 27/12/1360 بعد از وداع آخرين با خانواده خويش از طريق بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به شوش اعزام شد.تا در جنگي نابرابر در مقابل دنياي غرب و شرق شركت كند.شهيد يدالله نوذري سرانجام در  تاريخ 6/1/1361 درعمليات فتح المبين در منطقه عملياتي شوش بر اثر اصابت تركش به فيض عظماي شهادت نائل گشت.

     

     

    نامه شهيد :

    با سلام بر رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني وسلام بر شهيدان وهمچنين سلام برشما پدر و مادر مهربانم.و نيز سلام بر تو اي برادرم محمد باقر و تو اي فتح الله و بهرام وسلامي بر خواهرم زهرا.پس از عرض سلام،سلامتي شما از درگاه ايزد منّان خواهان و خواستارم.اميدوارم كه هيچ گونه نگراني نداشته باشيد و در سلامت كامل بسر ببريد.و اما اگر از روي لطف و مرحمت خاصه خويش،جوياي احوال اين حقير بوده باشيد الحمدلله رب العالمين در سلامت كامل بسر مي برم.وبه شكر خداي تبارك وتعالي مشغولم.من بعد از اينكه با ساير برادران در ساعت2 بعدازظهر روز جمعه از بوشهر به شيراز اعزام شديم بعد از چهار روز يعني در روز سوم اسفندماه به همراهي يك تيپ يعني 1200 نفر از برادران بسيجي به اهواز اعزام شديم. الان كه من اين نامه را مي نويسم 5 يا 6 ساعتي مي شود كه از اتوبوس پياده شده ايم موضوعي را كه مي خواستم متذكر شوم اين است كه از بوشهر در حدود 600 نفر به شيراز اعزام شده اند تا از آن طريق به جبهه اعزام شوند.در ميان آنان پيرمرد 70ساله و نوجوان 14 ساله نيز ديده مي شود در ميان آنها دانشجو و كارگر،محصل ومعلم،روحاني و پاسدار،دكتر وكاسب،و از همه نوع مشاغل پيدا مي شود.ولي هدف همه يكي است وآن نيز الله مي باشد.من هم اكنون كه اين نامه را مي نويسم، حدود 1800 نفر ديگر نيز از مشهد به اين پادگان وارد شدند و واقعاً استقبال عجيبي است.در آخر من چند خواهش از شما دارم و آن اينكه اولاً حتي المقدور سعي كنيد در نماز جمعه شركت كنيد و مادرم و فاطمه نيز اين بهانه را نياورند كه من نمي توانم،يا بي كار نمي شوم كه شركت كنم.مگر چه مي شود كه در روز جمعه بجاي غذا درست كردن به نماز جمعه برويد؟و ظهر هم به جاي غذاي مفصل يك غذاي ساده آماده بخوريد؟و در عوض چه ثوابها كه نصيب خود مي كنيد و موضوع ديگر اينكه هميشه در نماز به جان امام امت دعا نماييد.ديگر عرضي ندارم.ضمناً از قول من سلام كليه اقوام و آشنايان را برسانيد و فعلاً چون مكان مشخصي نداريم از جواب دادن به نامه خودداري نماييد. در آخر شما را به خداي بزرگ مي سپارم.

    والسلام 4/12/60  نوذري

     

     

     
    ادامه مطلب
    بسم رب الشهداء

     

    وصيتنامه اينجانب يدالله نوذري فرزند عبدالله شماره شناسنامه 6.

    به نام پروردگاري كه به من جان داد و به من شعور داد تا هميشه بهترين راه را انتخاب نمايم و در آن دنيا بهانه اي مبني بر اينكه نمي دانستم؛نداشته باشم سخنم را با آيه اي از قرآن كريم آغاز مي كنم كه مي فرمايد:«اينما يدرككم الموت لو كنتم في بروج مشيده.»«مرگ در هركجا كه باشيد شما را فرا مي گيرد حتي در برجهاي محكم و استوار.» بنابراين من با ديد و آگاهي كامل راهم را انتخاب نموده ام و نه زوري از جانب كسي در كار بوده و نه وعده قدرتي. وصيت من به شما پدر و مادر عزيزم همان پدر و مادري كه باندازه دنيا براي من خوبي كردند و برگردن من حق دارند ومن باندازه يك سر سوزن هم جواب آنها را نداده ام اين است كه در شهادت من گريه نكنند البته اصلاً نمي شود كه گريه نكرد زيرا هر چه باشد پدر و مادر هستيد و من فرزند و طبيعتاً براي پدر و مادر مرگ فرزند ناگوار و دلخراش است. ولي به هرحال سعي كنيد كمتر گريه كنيد. و موضوع ديگر اينكه بعد از من خداي نكرده از روي ناراحتي يك صحبتي برخلاف شرع از زبانتان خارج نشودكه مساوي است با كفر.قرآن نيز يكي از صفات مردم مؤمن را همين موضوع قرار داده يعني اينكه در مقابل سختي ها ومصائب به ياد خدا باشند و خدا را از ياد نبرند.و بدانند كه تنها خداي تبارك و تعالي ازلي و ابديست.وصيت من به برادرانم اينست كه قدر امام امت را بدانند.و همچنين قدر پدر و مادر خود را نيز بدانند.و وصيتم به خواهرانم اين است كه حجاب را به عنوان بزرگترين سنگر حفظ نمايند.و در آخر از شما مي خواهم به جاي من كه 13 روز ماه مبارك رمضان امسال را بخاطر اينكه در جبهه بودم نتوانستم بگيرم يكماه روزه را بگيريد. و از شما خواهش مي كنم كه از فرزندان مرحوم نظر يعني قاسم و صغري ومحمود خوب نگهداري كنيد؛تا شايد چند نفر لااله الا الله گوي ديگر در جهان اسلام به وجود بيايد و ديگر اينكه بازخواهش مي كنم كه در مراسم فاتحه و عزاداري من تا سرحد امكان از مخارج بيخودي و اضافي بپرهيزيد.وضمناً قبر مرا نيز در قبرستان بوشهر (امام جعفر صادق(ع) )در كنار برادر شهيد شير علي جعفري قرار بدهيد.و در آخر نيز به عنوان يك برادر از ديگر برادران كه در سنگر مدرسه هستند،تقاضايم اين است كه اين سنگر را محكم نگاه دارند.و همچنين از برادران حزب اللهي مي خواهم كه با موضوع بي حجابي تا سر حد امكان چه از طريق ارشاد و چه از طريق عملياتي،مبارزه نمايند.

    11/10/1360 يدا... نوذري

     
    ادامه مطلب
    بسم رب الشهداء

    مصاحبه با مادر شهيد يدا... نوذري :

    به نام خدا هاجر نوذري مادر شهيد يدا... نوذري هستم. فرزندم در سال 1343 چشم به جهان گشود تحصيلات خود را تا ديپلم ادامه داد به خواندن كتابهاي مذهبي خيلي علاقه مند بود.از لحاظ اخلاقي فردي مومن با تقوا بود بسيار خوشرو بود به همه اقوام احترام مي گذاشت هرچه از خوبي هاي ايشان بگويم باز هم كم گفته ام تا اينكه ايشان راهي جبهه شد واز طرف بسيج خبر شهادت فرزندم را به من اطلاع دادند.

     
    ادامه مطلب
    درباره آن شهيد والامقام پدرش مي گويد:

    دراوائل انقلاب خيلي فعال بود به نحوي كه ما نمي دانستيم چه مي خورد،وكي مي خوابد و يا كي مي رود.و شبها اعلاميه منافقين را پاك و اعلاميه هاي امام را مي چسباند.يادم است با چند نفر از دوستانش به كنار پايگاه هوايي رفته بود واقدام به پرتاب سنگ كرده بود.يك روز جلوي يك ماشين ارتشي را مي گيرند و آن را واژگون مي كنند و راننده مي گريزد.هميشه كه بدون خبر مي رفت سالم برمي گشت اما اين دفعه كه از همه خداحافظي كرده بود، شهيد شد.بعد از عمليات كه براي استراحت به عقب برمي گردد،چون بي سيم چي گردان ديگر شهيد شده بود،و احتياج به بي سيم چي داشتند.و چون شهيد بي سيم چي بوده است داوطلبانه به آن گردان مي رود.بعد از رفتن به خط،در پشت سر فرمانده در كانالي حركت مي كند.فرمانده لحظاتي بعد پشت سر خود را نگاه مي كند مي بيند كه وي افتاده و شهيد شده است.و مي گفت:«بي سيم را از شهيد جدا كرده،پشت شانه ام زدم هنوز پنج قدم نرفته بودم كه بي سيم را زدند.»خاطره اي كه از خود شهيد دارم اين بود كه مي گفت:«روزي يكي از دوستان صدايم زد و از سنگر بيرون آمده ونزد او رفتم.ناگهان خمپاره اي آمد و سنگر را خراب كرد و آتش گرفت،و من به لطف الهي از آن جان سالم به در بردم.»

     

     

     

    اودر بين ما حضوردارد

    در خوابهايمان هميشه او را خندان مي بينيم.يكي از زنهاي همسايه مريض بود (مادر شهيد هم مريض بود) او مي گفت:«در خواب شهيد را در خواب ديده با يك پيشاني بند سبز و گفته كه براي مادرم و زن برادرم دارو آورده ام.» در روز عيد من به بچه ها عيدي مي دادم،گفت:«بابا با اين پولها يك چادر بخريد و بدهيد به جبهه ثوابش بيشتر است و هر وقت اين مطلب يادم مي آيد گريه ام مي گيرد.»

     

    مادر:

    فقط روزهاي پنج شنبه و روزهاي جمعه پهلوي ما بود و در منزل خواهرش در بوشهر بود و هميشه ما را نصحيت مي كرد.و مي گفت:«مال دنيا فناپذير است،عبادات خدا را بجا آوريد.»و به بزرگتر ها بخصوص به پدر و خواهرش احترام مي گذاشت.وقتي خواست به جبهه برود شوهر خواهرش از دنيا رفته بود؛گفتند:«بمان و اين يتيمان را سرپرستي كن.»گفت:«اگر به آنچه كه مي خواهم نرسيدم،برمي گردم، و آنان را سرپرستي مي كنم.»وقتي مي خواست به جبهه برگردد با اصرار پدر روبرو شدگفت:«كه شما نمي دانيد بعثي ها با كودكان و زنان چه مي كنند پس مسلماني كي به درد مي خورد.»يك بار كه مي خواست برود جبهه پيراهنش كهنه بود برادرش به وي پول داد و گفت پيراهن بخرگفت من پيراهن نمي خواهم و چادر براي جبهه خريد و رفت.

     

    اززبان برادر شهيد :

    آخرين باري كه مي خواست به جبهه برود،ساك نداشت، من رفتم ساكي از همسايه گرفتم وقتي آن را به او دادم.پرچم آمريكا را كه براي تبليغ روي ساك بود با خودكار آن قدر خط زد كه ناپديد شد و دو تا پلاستيك برداشت و لباسهايش را در آن گذاشت و رفت.ايشان علاقه زيادي به نماز و مخصوصاً به نماز جمعه داشت وي مي گفت:«دشمن از نماز جماعت مي ترسد.»او علاقه خاصي به رهبري داشت و مي گفت:«قدرش را بدانيد و در مورد آقاي خامنه اي مي گفت كه از ذخائر انقلاب است و از نوجوانان مي خواهم كه شهيدان را الگوي خود قرار دهند.»
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربرازجان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x