مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید اصغر عدالت

1015
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام اصغر
نام خانوادگی عدالت
نام پدر عباس
تاریخ تولد 1339/02/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/10/20
محل شهادت شلمچه
مسئولیت فرمانده گروهان
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات دانشجو
مدفن دالكي
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • شهید اصغر عدالت متولد یک اردیبهشت سال ۱۳۳۹ شهر دالکی شهرستان دشتستان استان بوشهر در تاریخ ۲۰ دی‌ماه ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید و در دالکی خاکسپاری شد.

    شهيد اصغر عدالت از نظر اخلاق و رفتار از زمان كودكي تا موقعي كه شهيد شد نمونه بود و دوستان زيادي داشت.وي در ماه مبارك رمضان از صبح تا ظهر -  آن هم در تابستان - با وجودي كه روزه بود در باغ كار   مي كرد و عصر به زمين فوتبال مي رفت.پس از اين كه بازي تمام مي شد خودش را به مسجد مي رساند اذان مي گفت،نماز مغرب و عشاء را به جماعت مي خواند بعداً به خانه مي آمد و افطار مي كرد و بعد براي نگهباني به بسيج مي رفت و از شب تا صبح نمي خوابيد.بعضي وقت ها دو تا سه روز هم به خانه نمي آمد و در بسيج مي ماند يا به گشت زني در شهر مي پرداخت.البته ايشان يك فرد عادي نبود كه دنبال گرسنگي يا تشنگي باشد . اگر تا دو روز هم غذا نمي خورد در او اثر نمي كردايشان فردي آرام و راستگو و درست كار بود و به تنگ دستان كمك مي كرد و چيزي را در برابر دوست و آشنا قابل نمي دانست.هر چيزي داشت در دست ديگران بود . در كودكي بچه هوشيار و زرنگي بود از درس گرفته تا كارهاي ديگر.اين بود كه پدرم تصميم گرفت در سن6 سالگي قبل از مدرسه او را به مكتب بگذارد و توانست قرآن را ختم كند و شيريني ختم قرآن را كه آجيل و شيريني بود مادرم در دستمالي بست و به دست او داد تا به مكتب خانه ببرد و بين بچه هاي مكتب تقسيم نمايد. هر چند كه در همان دوران كودكي هم از لحاط جسمي  ضعيف بود ولي محكم و استوار بود . در بازي هايش پر قدرت و چابك بود حتي با من كه كشتي         مي گرفت حريف او نبودم و هم زور من بود. به همه احترام مي گذاشت مؤدب بود.ما با هم بزرگ شده بوديم و حتي در يك رختخواب           مي خوابيديم . تا دير موقع خواب نمي رفتيم و با هم صحبت مي كرديم.

    وقتي كه به سپاه پاسداران برازجان رفت كم تر به خانه مي آمد تا موقعي كه وارد دانشگاه شد و در شيراز ادامه تحصيل داد . به جبهه     مي رفت و از همان راه به شيراز برمي گشت. گاهي در سخنانش شوخي هاي بامزه مي كرد . با صوت بسيار زيبايي دعاي كميل را مي خواند. يك شب بعد از عمليات والفجر8 به دالكي آمده بود و ما دو شهيد داشتيم به نام هاي غلامرضا صادقي كه مفقودالاثر بود و سيدحسين موسوي نژاد كه شهيد شده بود و هنوز جسد آن ها را نياورده بودند و دعاي كميل در مسجد امام خميني دالكي به ياد آن ها برگزار شده بود . اصغر با لهجه شيرين خود وبا زيباترين صوت اين دعا را مي خواند. او شمعي بودكه بين ما سوخت و رفت .

    اميدوارم كه بتوانيم از روشنائيش بهرة كافي ببريم هر موقعي كه بر سر قبر مادرم در جنت الشهداء مي آمد سلام بر او مي فرستاد و مي گفت: السلام عليك يا بنت صفر يعني سلام بر تو اي دختر صفر و مادر خوبم. پس از اين كه سلام به مادرش مي داد قرآن را از جيبش بيرون مي آورد و با صوت خوشش قرآن مي خواند. با موتورسيكلت زمين خورده بود ، زخمي بود ولي احساس درد نمي كرد مي گفت تركش كه نخورده ام كه احساس درد كنم. وقتي كه برادر كوچكترم حسين را از دست داديم اصغر خيلي نگران بود . هيچ نمي گفت . فقط مي ديدم كه از گوشه هاي چشمش اشك جاري شده است و به عكس او مي نگرد.

    ستاره هاي صبوري كه روح ايثارند     به دشت تيره شب بذر نور مي كارند

    شكوفه هاي طلوعند در پگاه يقين      كه با سپيده گل آفـتاب مي كـارنــد

    به باغ لاله برآيند با ظهور نسيــم                به لب تـرانه نـوراني سـحـر دارنـد

    به آب نور بگيرند با فرشته وضـو        نماز عشق به محراب عرش بگذارند

    گذشت نعره تكبيرشان زبام سپهـر     به كهكشان شهادت شهاب خون بارند

    براي شعله بخوانند شعــر بيداري     كه از نبيره محــرابيــان بــردارنــد

    به روز رزم خروشان چو رعد آتشناك     امـير عـرصه ايثار و مــرد پيكــارند

    سوار اسب زمينند بر فراز زمـــان     به چشم خــفته عالـم هميشه بيدارند

    حسيني
    ادامه مطلب
    الهي دلي ده كه جــاي تـو باشد         زباني كه در پي ثناي تو باشد

    الهي چنان كن كه اين عبد مسكين         براي تو خواهد براي تو باشد

    به نام خدايي كه از اويم،به سوي اويم،دنبال اويم . جانم از اوست،مالم از اوست،اميدم به اوست.اوست كه اوست.روحم از اوست،خونم از اوست،دمم از اوست،نفس از اوست،خوردم از اوست،حركتم از اوست،وجودم از اوست،جسمم از اوست،موتم از اوست،حياتم از اوست،مماتم از اوست،درستيم با اوست،معامله ام با اوست،معبودم اوست،ربم اوست،خدايم اوست.

    الهي تو آني كه من از آنم،من از آنم كه تو از آني.آني كه من از آنم،آنم كه تو از آني.آني كه وجودم از آن است.و وجودم از آن است كه تو آني.

    به نام مولايم،به نام ربم،به نام رجايم،و به نام پاسدار حرمت خون شهداء.بله پاسداري يك شغل نيست يك تعهد است.يك پاسدار يك حقوق بگير نيست يك حق بگير است.جاه طلب نيست،اصلاح طلب است.هنگامي كه يك بنده حقير خداوند با تمام رجايش دست از دودمان و اوطان خود مي شويد و هنگامي كه تشعشع و تلألو نور هدايت پرده ظلماني و تيره طاغوت را مي زدايد و خورشيد درخشان آسمان ندبه از پشت ابرهاي ظلمت و گَرد ناپاكي ها و گناهان متجلي مي شود، انسان به واسطه اين فضيلت متبرك مي شود و مصمم مي گردد.كه در اين صورت يا بايد بماند و با درياي بلا و شدايد متلاطم شود و يا بايد هجرت كند كه اين راه نكويي است.و هنگامي كه يك تنه از سوي سراي خود عازم جبهه هاي نور عليه ظلمت مي شود تا با دشمنان و خصمان دون همت و ذليل حق ستيز نمايد،اين براي او يك سعادت است كه خداوند آن را نصيب همه كس نمي كند.ولي هنگامي هم كه آمد بايد حقيقي بيايد ، صبور بيايد،رئوف بيايد و شرور نيايد . كه اين براي او بس ناگوار و ناخوشايند است . بله حالا كه نشسته ام و اين چند وصيت خلاصه را حك          مي كنم،در جبهه فاو هستم.البته بارها و بارها به جبهه آمده ام تا امتحان فينالي را كه خداوند قرار است از من بگيرد پس دهم.ولي اين طور كه آزمايش شده مثل اين كه در اين گزينش الهي مردود شده ام.اما اين بار نيز آمده ام تا بار ديگر خود را آزمايش كنم و اگر صلاح خداوند چنان باشد،ان شاءالله قبول خواهم شد . و گرنه آن قدر به درگاهش استغاثه      مي كنم كه رضايش را جلب كنم.

    و اما پدر عزيزم،همان طور كه مستحضر هستيد من يك امانت بودم از جانب خداوند كه در موقع ولادت خداوند اين بنده روسياه را به شما امانت داد و مي بايست آن را به صاحب اصلي اش پس مي داديد .پس چه بهتر كه آن را زودتر به صاحبش پس بدهيد.و در ضمن اي برادران و اي خواهران به من ناكام نگوييد چون كه من با طعم شيرين شهادت به كام خود رسيدم و تنها آرزويم همين بود.و لهذا خودم از خداوند مكرراً استدعا نمودم كه من را ناكام از دار دنيا ببرد. و آن هم به واسطه شهادت  در راهش.همان گونه كه شاعر مي فرمايد:

    دوست دارم شمع باشم در دل شب ها بسوزم ........روشني بخشم به جمعي و خودم تنها بسوزم

    از امت حزب الله  به خصوص برادران بسيجي اين توقع را دارم كه تا زنده ايد دست از چراغ نور  و هدايت - كه همان رهبري و ولايت فقيه است ، نكشيد كه در غير اين صورت به چاه ظلمات فرو خواهيد رفت و نه دنيايي داريد و نه آخرتي . و ضمناً لازم است كه راه شهيدان اسلام را ادامه دهيد.و نگذاريد خون آنها كه نهال انقلاب است ازبين برود.و تا آن جايي كه ممكن است برايم دعا كنيد. و زيادي طلب مغفرت كنيد و زياد فاتحه بخوانيد كه خيلي محتاجم و گدايم.و آن هم گداي معنوي كه هيچ چيز بدتر از فقر معنوي نيست.در آخر يكي از برادرانم را وصي خود مي كنم و از وصي خود مي خواهم كه نصف مقدار موجودي من را به عنوان رد مظالم بدهد.و در ضمن 18 روز روزه بدهكار هستم ،ادا كنيد.مع الوصف وصيت نامه ام رايكي از برادرانم بخواند.و از خواهرانم مي خواهم تا آن جا كه ممكن است گريه كنيد.كه شايد خدا به خاطر اشك شما مرا عفو كند.

    والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته

    اصغر عدالت
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    خاطره اي از  برادر شهيد اصغر عدالت توسط برادر بسيجي مصطفي خجسته فر:

    ما در سال1365 در عمليات كربلاي5 در شلمچه و در شهرك دريمي بوديم . اين برادر عزيز به بنده يك وصيت كرد.وصيت اين بود كه: اگر تو شهيد شدي بالاي سر قبرت مي آيم و مي گويم كه اسلام پيروز است. و اگر من شهيد شدم تو بالاي سر قبرم بيا و بگو كه اسلام پيروز شده است . يعني اين كه شهداء هدف بزرگشان پيروزي اسلام و پيروي از ولايت بود و ...
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاردالكي
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x