مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید سیدمحمود جعفری

699
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام سيدمحمود
نام خانوادگی جعفري
نام پدر سيدمحمدجواد
تاریخ تولد 1343/01/02
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/09/13
محل شهادت فاو
مسئولیت مسئول قبضه خمپاره
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن برازجان
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    شهيد سيد محمود جعفري در سال 1343 در روستاي چاهخاني از توابع برازجان در خانواده روحاني متولد شد تا سن 6 سالگي درآن روستا زندگي را سپري نموده وسپس به برازجان مراجعت نمودند پس از قريب يكسال يكسال سكونت در برازجان مادرش را از دست داد واز محبت ودر كنار مادر محروم شد شهيددوران ابتدايي را در دبستان ابن سينا به پايان رسانيد ولي بر اثر مشكلات ونداشتن سرپرستي مادر از ادامه تحصيل محروم مانده وخود سرپرستي خانواده را بعهده گرفت ومشغول بكار آزاد گرديد در سال 1362 به خدمت مقدس سربازي اعزام ومدت يكسال ونيم در جبهه هاي حق عليه باطل خدمت نمود پس از به پايان رساندن دوران سربازي بلافاصه راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت گرديد وبمدت 3 ماه بعنوان پاسدار افتخاري در كنار ساير برادران رزمنده خود مشغول نبرد با بعثيون كافر گرديد شهيد سيد محمود جعفري با احتساب به آخرين عزيمتش به ميدان نبرد عليه كفر دوبار رهسپار جبهه ها گرديد كه بار دوم پس از حماسه آفرينها واز خود گذشتيهاي بي نظيري كه از خود نشان داد در راستاي انقلاب خونبار اسلاميان به نداي سروش آساي امام امت لبيك گفته ودر تاريخ 13/9/65 در منطقه فاو به خيل شهداي گلگون كفن اسلام عزيز پيوست .يادش ونامش بربرگ برگ تاريخ خونين اسلام زنده باد .

     

     
    ادامه مطلب
    وصيت نامه بسيجي شهيد سيد محمود جعفري :

    وصيتنامه اينجانب سيد محمود جعفري ساكن برازجان محله حسين آباد، اينجانب فردي مسلمان ومومن به انقلاب اسلامي ايران واز پيروان خط امام خميني مي باشم وبه همين دليل در اين موقعيت حساس دفاع از مقدسات محترم اسلام وفداكار ي در راه آنرا برخورد واجب دانستم بنابراين جهت اعزام به سوي جبهه حق عليه باطل با كمال شوق وعلاقه را به مسئولين محترم معرفي مي نمايم تا آرزوي با شركت در سپاهيان اسلام بدعوت امام امت لبيك بگويم واز تمام برادران جوانان ونوجوانان ايران تقاضا دارم بدعوت امام لبيك باد خميني بگويند وبسوي جبهه حق عليه باطل بشتابند ودر پايان پدرم با برادرانم را بدست خدا ميسپارم ورفتن واعزام به جبهه حق دارم .والسلام عليكم ورحمه ا… بركاته .

    نصر من الله وفتحا قريب

    به اميد پيروزي نهايي رزمندگان اسلام وسركوبي كفار بعثي عراق .

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب

    خاطره اي از برادرزاده شهيد سيد محمود جعفري:


    او كه از كودكي با يتيمي بزرگ شده بود چند سالي پيش خاهر وچند سالي هم پيش برادر بيسر برده بود. او از كودكي به اذان گفتن عشق علاقه زيادي داشت و موقع اذان كه ميشد ميرفت بالاي پشت بام و دست به گوش خود مي نمود و با صداي بلند وبچه گانه اي كه داشت اذان را سر ميداد. سيد محمود از نظر علاقه به والدين خيلي خوب بود . ايشان از نظر رفت و آمد روي فاميل خيلي حساس بود هميشه رفت وآمد (صلحه رحم) روي فاميل را قطع نمي كرد. او هميشه در مورد عفت و عزت ويا حفظ حجاب اسلامي صحبت ميكرد و ميگفت خواهرانم هميشه حجاب وعفت خود را رعايت كنيد. مبادا روزي دشمن به روي ما بخندد. شهيد بزرگوار در مورد روزهايي كه در جبهه بود سخن مي گفت: او كه خيلي علاقه داشت از جبهه وجنگ صحبت بكند شروع مي داد به تعريف دادن. او ميگفت وقتي كه ما در فاو بوديم وقتي دشمن مي خواست به وسله هلي كپتر هايي كه داشت به ما حمله كند يكي از فرمانده هاي ما مي گفت آنها را نزنيد اما اكثر بچه ها كه در آنجا بودند جنوبي بودند كه واقعا خون گرم بودند. ميگفت انگار آن فرمانده ضد انقلابي بود. اما وقتي كه ما يكي از هلي كپترها را زديم شروع كرد به سرو صدا كردن و نگذاشت بقيه را بزنيم و آنها برگشتن.ايشان ميگفتند كه وقتي ما به آبادان رسيديم عراقي ها را تا توانستيم رانديم.خودش ميگفت مثل ميش آنها را رانديم. همه برادراني كه آنجا بدند همه جنوبي بودند. او ميگفت جنوبي ها واقعا خونگرم هستند. آنقدر پشت خاكريزها فعاليت ميكردند كه انگار نه انگار كه در جبهه هستند چيزي كه او را زياد مي خندانيد اين بود كه مي گفت روزي از روزها من دوربين را به طرف عراقي ها در فاو مي انداختم ديدم كه دو نفر از عراقي ها روي يك منبع آبي چهار گوش نشسته بودندو خياطي ميكردند تعدادي از بچه ها ميگفتند بزنيم تعدادي هم مخالفت ميكرند.

    وقتي كه به مرخصي آمده بود (آخرين مرخصي) مي گفت چند روز ديگر بيشتر نمانده كه به كربلا برسيم وقتي به منطقه رفت نامه اش كه  آمده بود نوشته بود كه ما سعادت كربلا رفتن را داريم اما اجازه رفتن را به ما نمي دهند.

    ايشان چهار ماه در جبهه بود كه به درجه درفيع شهادت رسيد.

    سيد محمود هميشه در آخر نامه هايش مي نوشت بيشتر از اين سرتان را درد نمي آورم چون قرص سردرد كپني شده وكم ياب است.

    آخرين خاطره اي كه از سيد محمود دارم وقتي كه بچه بوديم آخرين باري بود كه با سيد محمود بوديم به خانه ما آمد و موقع رفتن همه ما دنبال آن گريه كرديم. يكي شلوار و يكي ديگر دسته كليد و يكي ديگر كفش هايش را برداشتيم و او به ما گفت آخرين باري است كه من را مي بينيد. بعد ما گفتيم چرا؟ گفت بيا با هم به برازجان برويم تا در لحضات آخر با هم باشيم. ما هم حركت كرديم وبا او آمديم. به برازجان كه رسيديم گفت مي خواهم شلوارم را به اتو بخار بدهم. ما گفتيم كه جبهه رفتن نمي خواهد لباسهايت رااتو بزنيد. گفت:مي خواهم برم كربلا پس بايد تميز وپاكيزه و طاهر باشم تا بتوانم سعادت كربلا نسيبم شود و اين آخرين ديدار ما باسيد محمود بود كه به درجه رفيع شهادت رسيدند.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربرازجان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x