مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عبدالمهدی قادریانی جمالی

850
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عبدالمهدي
نام خانوادگی قادريان
نام پدر حسين
تاریخ تولد 1348/11/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/12/25
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • چگونه مي شود غروب چشمهاي تو را باور كرد در حالي كه فقط شانزده سال داشتي؟ اي كاش بودي و مي‌ديدي كه چگونه افتخار مي كنم به تو، تويي كه عشق را به من آموختي . اگر نرفته بودي حالا مردي بودي ؛ ولي نه، همان زمان كه براي دفاع از كشورت ، ميهنت و ناموست شتافتي مرد شده بودي ، تو مرد كوچك پدر بودي.

    شهيد « عبدالمهدي قادرياني » در سال 1349 در شهرستان « بوشهر » و در خانواده اي اصيل ، مذهبي و معتقد به ارزش هاي اسلامي و اخلاقي به دنيا آمد. كودكي او در شهر « بوشهر » و در محله ي « بنمانع » سپري گرديد.

    از جمله خصوصيات بارز مهدي ، انس و علاقه ي محسوسش به نماز و تعاليم و دستورات ديني بود . دوران تحصيلات ابتدايي او ، در دبستان « شهيد عاشوري » محله ي « بنمانع » در حالي طي شد كه با مبارزات و فعاليت‌هاي دوران انقلاب اسلامي همزمان بود . مهدي به واسطه جنب و جوش انقلابي و صداقت رفتاري كه داشت ، خيلي زود مورد توجه مبارزين و انقلابيون محلي قرار گرفت . مهدي هر شب تا دير هنگام به اين امر مبادرت مي‌ورزيد. او براي اين منظور، تعدادي از جوانان هم سن و سال خود را بسيج كرده و گروهي را تشكيل داده بود و جالب اينكه ، بسياري از اين فعاليت ها ، حتي از ديد خانواده نيز پنهان بود.

    خصوصيات ديني و اخلاقي مهدي ، برگرفته از روح اصيل ، دينداري و اعتقادات راسخ خانواده و از همه مهم تر ، مجالست او با علماي عظام بود. از آن جايي كه خانه ي پدري او،  محل و خانه‌ي امن تردد مبارزان و علمايي هم چون، « ميرزا احمـد دشتي»، « شيخ حسن كردواني» و « شيخ علي بحريني»

    بود، او از اين موقعيت در جهت تحكم پايه‌هاي ديني و اخلاقي خود استفاده  نمود و هنگام حضور علما در منزل ايشان، در ميان آنان حاضر مي‌شد و سئوالاتي مي‌كرد كه به نقل از خود آقايان، حكايت از آينده‌ي روشن ديني و اخلاقي مهدي داشت.

    « شهيد قادرياني» در دوران مبارزات انقلاب، همگام با ساير جوانان، در راهپيمايي‌ها و تظاهرات، شركت نمود و تا پيروزي انقلاب، دست از اين كار بر نداشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، تحصيلات راهنمايي را در مدرسه‌ي «شهيد زاهدي» «بوشهر» گذراند. اودر دوران راهنمايي تحصيلي نيز به واسطه اخلاق و رفتار بسيار پسنديده‌اي كه داشت، محور و مركز فعاليت‌هاي دوستان و هم كلاسي‌ها بود.

    با شروع جنگ تحميلي، در سال 1359، او پس از عضويت در پايگاه مقاومت بسيج محل (پايگاه امام صادق (ع) ) و استمرار فعاليت هاي انقلابي و اسلامي خود، نوك پيكان تلاش و مبارزه خود را متوجه جنگ كرد. مهدي علاقه ي بسياري براي رفتن به جبهه داشت . اوتوانست به پادگان آموزشي اعزام شود. بنابراين ايشان پس از يك ماه دوره آموزشي در پادگان « شهيد صدوقيِ بوشهر» براي اولين بار در سال 1364 در حالي كه تنها 15 سال داشت، به جبهه نبرد اعزام گرديد. مهدي دوبار به جبهه اعزام شد. در مرحله اول حدود 4 ماه در جبهه ماند. سپس براي استراحت كوتاهي به منزل بازگشت  امّا شوق بازگشت به جبهه، او را مجدداً به جبهه كشاند. اين بار، موسم عمليات «والفجر8 » بود، در عمليات مذكور ، مسئول حراست از منطقه «ام القصر» بودند. مهدي پس از چند روز نبرد سخت و مقابله با پاتك‌هاي سنگين دشمن بعـثي، بر اثر اصـابت تركـش ناشـي از بمـباران هـوايي متـجاوزين، در تاريـخ 25/12/61 به درجه رفيع شهادت نايل گرديد و پيكر پاكش همانند مولايش «اباعبدالله الحسين (ع) » بدون سر ، به آغوش خانواده و دوستان بازگشت. روحش شاد و راهش مستدام باد.
    ادامه مطلب
    ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم

    همانا اگر شما یاری کنید خدا ، خداوند نیز شما را نصرت عطا میکند.

    با سلام به یگانه منجی عالم بشریت و نائب بر حقش امام امامت خمینی بت شکن و با سلام و درود به شهیدان صدر اسلام تاکنون وبا سلام به رزمندگان کفر ستیز جبهه نور علیه ظلمت و با سلام به امت شهید پرور و همیشه در صحنه سرزمنیهای ایران. اینجانب  مهدی قادریانی ، بنا به وظیفه و تکلیف شرعی خود ، خود را موظف به دفاع از میهن اسلامیم میدانم یک بسیجی و سرباز امام زمان به سوی دیار عاشقان نو رهسپار شدم و برای خدمت به اسلامی وتمامی مستضعفان و برای حمایت از دین مبین اسلام و احکام سعات بخش قرآن به این دیار عاشقان هجرت نمودم .

    ای امت حزب اله و مسئولین مملکتی بعنوان برادر حقیرتان از شما میخواهم که به منافقان کور دل وا یادی استکبار اجازه هیچگونه دسیسه و خرابکاری را ندهید وبا جدیت در مقابل این کوردلان تاریخ ایستادگی کنید و ریشه این جنایت کاران را ریشه کن کرده تا بتوانیم به مدد خداوند تمامی دشمنان اسلام را نابود کرده و تمام مستضعان جهان را زند مستکبران آزاد نمائیم . انشاءاله. از امت شهید پرور خواستارم که قدر این انقلاب اسلامی و رهبر کبیر را بدانید واز رهنمودها و پیامهای ایشان استفاده لازم را نموده و در زندگی خود پیاده نمائید تا در زندگی موفق باشید.

    و از دسیسه های شیاطین داخلی وخارجی در امان باشید .  واز پدر ومادرم که از سالهای متمادی برای من رنج کشیدند و زحمات زیادی را متحمل شدند میخواهم که مرا حلال کنند و با اینکه من آنها را بارهای بار ناراحت و عصبانی کرده ام خواستارم که مرا ببخشید . ای پدرو مادرم نمیدانم چگونه و با چه زبانی از زحماتتان قدردانی و سپاسگذاری نمایم و نمیدانم چگونه آن همه خلافهائی که ازم سر زده را جبران کنم. تنها میدانم که بگویم مرا حلال کنید و از برادران و خواهرانم عذر میخواهم که نتوانستم حق برادری را به درستی در حق ایشان اداء کنم و امیدوارم که مرا حلال کرده و ببخشایند. بار الها  به حرمت خون شهیدان و به حرمت مادران بزرگوار ایشان تمامی گناهان مرا بنده گناهکارت ببخش.

    والسلام

    مهدی قادریانی

     
    ادامه مطلب
    مصاحبه با پدر شهيد:

    «مبارزات انقلابي شهيد»

    شهيد علاقه ي بسياري به انقلاب و مسائل عبادي و ديني داشت. او جوان روشن و خوش آتيه اي بود. در آن زمان آقايان اهل علم و روحانيون بنام و سرشناس منطقه ، به دليل نو پا بودن انقلاب و نياز به حضورشان در مبارزات مردمي ، به منزل ما تردد داشتند . مهدي با آن سن و سال كم در بين آنان حضورمي يافت و از گوهر وجود آنان فيض مي برد . سئوالات اين جوان، براي خود آقايان نيز شگفت انگيز بود . او همواره خارج از حيطه ي فكري و سن و سالش مي انديشيد.

    هنگام مبارزات انقلاب اسلامي ، مهدي اعلاميه ها را از بزرگترها مي‌گرفت و با كمك دوستانش ، شجاعانه ، در ميان مردم و در سطح شهر پخش مي كرد. او در راه رسيدن به اين هدف ، هسته هاي كوچكي سازماندهي كرده بود كه با وجود سن و سال كم اعضا ، كارايي و خاصيت بالايي داشتند. وظيفه اين هسته ها ، پخش اعلاميه ها و بعضي كارهاي اطلاعاتي بود. من با وجود اينكه پدر او بودم، از بسياري از اين فعاليت ها بي خبر بودم.

    هم زمان با اوج گيري مبارزات مردمي، مهدي در راهپيمايي ها نيز شركت مي كرد و با وجود سن كم در حفاظت و حراست از منزل كه مركز تجمع و تصميم گيري بعضي علماي سرشناس منطقه بود، مرا ياري مي داد و حتي، سلاح در دست مي گرفت. اين در حالي بود كه در همسايگي ما انتظامات شاهنشاهي، قرار داشت. با اين وجود، مهدي هيچ گاه خوف به دل راه نمي داد.

     

    «فعاليت و عضويت در نهادهاي انقلابي»

    بعد از پيروزي انقلاب ، مهدي رسماً عضو بسيج شد و در پايگاه مقاومت «امام جعفر صادق (ع)» شروع به فعاليت كرد. اوايل، به صورت شبانه روزي، به گشت و نگهباني در سطح شهر مشغول بود ولي كم كم حوزه فعاليت او، به خارج از شهر نيز كشيده شد و در ساير فعاليت هاي مردمي نظير هلال احمر و جهاد سازندگي نيز مشاركت كرد.

    همان طوري كه گفتم ، اوايل انقلاب، در حالي كه حدوداً 9 يا 10 ساله بود. به شكلي كاملاً سازمان يافته يا به عبارتي، زير زميني، وارد فعايت شد. طوري كه اعلاميه ها را مستقيماً از رابط اصلي مي گرفت و مخفيانه، ميان دوستان و مردم محل تقسيم مي كرد. فردي كه اعلاميه ها را به مهدي مي داد، خود، آن ها را از بيرون شهر و از محل چاپ تحويل مي گرفت. خلاصه اينكه، مهدي و دوستانش يك شبكه پخش اطلاعيه تشكيل داده بودند كه از شهرباني سابق هم خبر و اطلاعات كسب مي كردند.

    يادم مي آيد، يك روز كه طبق روال معمول به منظور تشكيل جلسه، تعدادي از معتمدين محل را به وسيله ي خودروي شخصي خود، به سمت مسجد « جامع عطار» مي بردم، مهدي به من گفت: «شما لو رفته ايد و گزارش داده اند كه شما با خود سلاح حمل مي كنيد.» ( در آن زمان من يك سلاح كمـري داشـتم) او ادامه داد:« بهتر اسـت كه ديگـر اين سلاح را با خود، بيرون نبريد و درون اتومبيل هم نگذاريد . زيرا خبر دار شده ام شهرباني شما را تحت نظر گرفته و قصد بازداشت شما را دارد.» او اين خبر را از شبكه ي خودشان كسب كرده بود و اين براي من خيلي جالب بود.

     

     «اعزام به جبهه و شهادت»

    با شروع جنگ تحميلي،مهدي بسيار علاقه مند بود كه به جبهه اعزام شود و دوست داشت دامن فعاليت هاي خود را به آن سمت هم بكشاند. در مرحله ي اول ، حدود 4 يا 5 ماه در جبهه بود . او در اين مدت نسبتاً طولاني، حتي يك بار هم مرخصي نگرفت و به منزل نيامد . زماني كه براي بار اول بازگشت . به حدي رنگ چهره و رخسارش تغيير كرده بود كه اصلاً او را نشناختم. فكر مي كردم كه با اين اوضاع و احوال، براي بار دوم به جبهه نرود و يا اينكه، حداقل، مدتي در شهر بماند ولي وقتي فهميدم كه مجدداً به جبهه اعزام شده ( آن هم به فاصله ي چند روز بعد از بازگشتش ) پي بردم كه من در اشتباه بودم و متوجه شدم كه مهدي براي فداكاري و شهادت ساخته شده بود. زماني براي بار دوم به جبهه اعزام شد كه من خارج از استان به سر مي بردم؛ در مسافرت بودم كه خبر اعزام مهدي را به من دادند . وقتي برگشتم، چند روزي نگذشته بود كه خبر شهادت را نيز آوردند.

    قبل از اينكه فرزندم، شهيد شود، در برابر خانواده شهدا، خيلي احساس شرم مي‌كردم و سعي مي كردم، غير از مواقع ضروري ، كمتر آن ها را ملاقات نمايم. اما بعد از اين حادثه، درك كردم كه خدا اين موهبت را به من نيز ارزاني داشته و من دين خود را نسبت به جامعه و خانواده شهدا ، ادا كرده‌ام.

     

     «رفتار پسنديده، اكتسابي از علماي مذهبي»

    مهدي ، دانش آموز كوشا و درس خواني بود . رفتار او در منزل با برادران و خواهرانش بسيار پسنديده و نيكو بود و اين نعمت  اخلاقي را بر اثر تربيت خانوادگي و مجاورت و محاورت با علماي بزرگي چون «‌ حاج ميراز احمد دشتي » ، « شيخ حسن كردواني » و « شيخ علي بحريني » و ديگران كه در ايام انقلاب به منزل ما رفت و آمد داشتند ، كسب كرده بود.

     شهادت مثل مولايش حسين

    در منطقه ي عملياتي «فاو» ( عمليات والفجر 8 ) ايشان در زمره ي نيروهاي تازه نفس و كمكي، بعد از نيروهاي خط شكن وارد عمل شدند. زماني كه شروع به پدافند كردند، پاتك هاي سهمگين رژيم بعث شروع  شد و به شدت جزيره را به زير آتش توپ ، خمپاره و هواپيما كشاند. مهدي به اتفاق چند تن از دوستانش در يك خط پدافندي، در سنگر بوده اند كه بر اثر اصابت موشك هوايي، همگي به درجه ي رفيع شهادت نايل گرديدند. زماني كه پيكر مهدي ر ا براي ما آوردند ، سر در بدن نداشت. او مثل سرور و مولايش حسين (ع) به شهادت رسيده بود.

    «توصيه به تحصيل و مقررات الهي»

    من هيچ گاه، با اعزام او به جبهه مخالفت نكردم و فقط او را به ادامه‌ي تحصيل توصيه مي كردم. نه من و نه مادرش هيچ مانعي براي او ايجاد نكرديم. من خود نيز به جبهه رفته‌ام و به مهدي مي‌گفتم: « من مي‌روم ولي شما بمانيد و درس بخوانيد» اما نظر خدا اين بود كه او برود و شهيد شود.

    «خواب پدر شهيد»

    هنوز جنگ باقي بود كه خوابي ديدم؛ در خواب، مهدي به نزد من آمد و از من خواست كه با او بروم. من كه در عالم خواب مي دانستم كه او شهيد شده است، مسافتي را دنبال او رفتم تا به نزديكي دريا رسيديم . دوباره اصرار كرد كه « بابا! بيا برويم! » با اشاره به او گفتم كه ديگر نمي توانم بيايم و بهانه آوردم كه به مردم بدهكار هستم و بايد بدهي مردم را پس بدهم . ولي مهدي اصرار داشت كه با او بروم . او مي رفت ولي دوباره باز مي گشت. چندين بار رفت و دوباره باز گشت و اصرار كرد . وقتي نااميد از همراهي من شد، خداحافظي كرد و به صورت طي الارض از روي آب به سمت افق و عرش الهي، حركت كرد و رفت. زماني كه از خواب بيدار شدم ، اولين سخني كه بر زبانم جاري شد، اين بود كه « من لياقت شهادت را ندارم.
    ادامه مطلب
    خاطرات پدر شهيد ( حاج حسين قادرياني جمالي ) از جبهه :

    من نيز دوبار به جبهه رفتم . مرحله ي اول، به اهواز اعزام شدم و مرحله دوم در عمليات « فتح المبين » شركت  كردم كه البته در همان عمليات، مجروح شدم. در آن عمليات ، من آرپي جي زن بودم. يك روز كه آتش سنگيني بر ما مي‌باريد، بچه‌ها به من گفتند: «حاجي آتش سنگين روي ما مي‌ريزند. چند «آر پي چي» بزن شايد آتش را كمتر كنند.» گفتم: « آرپي‌جي فايده ندارد، شما سلاح « ژ3 » به من بدهيد تا به سمت آن‌ها نشانه روم.» اما سلاح سبك به من ندادند.

    آن‌ها رفتند و چيزي نگذشته بود كه برگشتند و گفتند:«حاجي! سنگر مورد نظر را پيدا كرديم.از همان جا ما را به آتش بسته‌اند» آرپي‌جي را برداشتم و به جلو رفتم و با قامـت بلند، ايسـتادم، يك آر‌پي‌جي به سوي سنگر نشانه رفتم. انفجار مهيبي شكل گرفت و به دنبال آن، صداي  «الله‌اكبر» بچه‌ها بلند شد . من كه قدرت دويدن نداشتم ، همانجا ماندم  ولي بچه‌ها بعد از انفجار به سمت جلو دويدند. در همان زمان چند عراقي از سنگر بيرون آمدند و پا به فرار گذاشتند. بعد از چند دقيقه، يكي از بچه‌ها، همراه يك اسير عراقي با قد و وزني ، دو برابر قد و وزن خود، به من رسيد. همين كه مرا ديد، خواست دست من را ببوسد، كه من نگذاشتم. او گفت: «تو كاري كردي كه ما هم از آتش خلاص شديم و هم اين اسير را كه از فرماندهان ارتش عراق است به دام بياندازيم.»

    در همان منطقه ، من از ناحيه دست، مجروح شدم و همراه يكي از همرزمانم، جهت معالجه به عقب رفتم و در يك موقعيت توپخانه ي خودي كه محل استقرار نيروهاي ارتش بود،پياده شديم. من از آن ها در مورد وضعيت جبهه سئوال كردم. يكي از ارتشي ها گفت : « با شكستي كه امروز ، رژيم عراق خورد . ديگر نبايد سر بلند كند . او بعد از اينكه سئوالاتي در مورد محل زندگي و سن و سال من پرسيد ، گفت : « بعد از 6 ماه كه اينجا هستم، 15 روز به من مرخصي داده اند.حال كه شما را مي بينم كه با شهامت بسيار، به اينجا آمده‌ايد تا به ما كه ارتشي هستيم و وظيفه ي جنگ داريم، كمك كنيد . شرم مي‌كنم به مرخصي بروم . اين 15 روز را هم نمي روم. سپس برگ مرخصي‌اش را پاره كرد و به زمين انداخت.»

     

    نماز عشق، نمازي به ياد ماندني

    در همان منطقه ي عملياتي « فتح المبين » بعد از نماز صبح، دستم را رو به خدا بلند كردم و گفتم: « خدايا با اين قدرت و توان براي ياري و كمك به دين و رزمندگانت آمده ام . تو خود به بهترين وجه از ما بپذير!» خدا مي‌داند كه همان دو ركعت نماز، لذت بخش ترين نماز زندگي ام بوده و تا به حال نمازي به آن لذت بخشي نخوانده ام. من در منطقه، براي بچه ها اذان مي گفتم و وقتي حال و هواي آن ها را هنگام نماز و راز و نياز مي ديدم، به حال آن ها غبطه مي خوردم.»
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x