مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عباس رنجبر

1515
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عباس
نام خانوادگی رنجبر
نام پدر بهروز
تاریخ تولد 1339/04/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/10/19
محل شهادت شلمچه
مسئولیت فرمانده گروهان
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن خارگ
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • عباس در تاريخ اول تيرماه 1339 در روستاي محمد شاهي از توابع شهرستان گناوه در خانواده اي فقير و مذهبي چشم به دنيا گشود پدرش بهروز با سختي زياد و مشقت فراوان هزينه معاش خانواده را تامين مي كرد و مجبور بود براي گذران زندگي به خارگ سفر كند. مادرش نيز در روستاي خود كارهاي سنگين  مزرعه و باغ را انجام مي داد. به هر صورت خدا خواسته بود روح و جسم اين كودك در ميان شدايد و سختي‌هاي زندگي ساخته و پرورده شود تا در روزي كه نداي «هل من ناصر ينصرني» حسين زمان بلند ميشود چون «عباس(ع)» جانباز ولايت باشد. و سر و دست را به آستان جانان تقديم نمايد. عباس شش ساله بود كه به اتفاق خانواده به خارگ مهاجرت نمود تا زندگي، درس و تلاش و مراحل پيشرفت را در آنجا ادامه دهد.

    او در كنار درس خواندن به فعاليت و كار و تلاش مي پرداخت. و تا سال دوم راهنمايي در جزيره خارگ به تحصيل ادامه داد. همزمان با اوج گيري انقلاب شكوهمند اسلامي فعالانه در راهپيمايي ها شركت داشت و فعاليت هايش را از مساجد شروع كرد . با روحانيت هميشه در ارتباط بود پس از پيروزي انقلاب اسلامي براي حفظ نظم و آرامش جامعه و حفظ انقلاب و پاسداري از دستاوردهاي آن به طور افتخاري با دوستان خود در شهر و اطراف تأسيسات نفتي به گشت زني و نگهباني مشغول بود.

    در بدو تاسيس نهاد مقدس سپاه پاسداران در شهريور 1358 به عضويت آن درآمد و از همان ابتدا انگار كه گمشده اش را يافته باشد روز و شب را نمي شناخت. او خود را وقف انقلاب نموده بود.

    عباس با دوستان خود كه برخي از آنها اكنون در كنارش آرميده اند با تشكيل بسيج مستضعفين در جزيره خارگ به امر آموزش نظامي مردم اعم از افراد بومي و غير بومي پرداخت.

    هنوز صداي پرطنين او در آموزش‌هاي رزمي شنيده مي شود. ميدان تيري كه بعدها به نام شهيد عباس رنجبر نامگذاري شده است يادآور آن روزها و شور و شوق هاست. وقتي كه فرمانده خستگي ناپذير فرمان مي داد و مي گفت: هدف سيبل مقابل، آتش اسلحه زير خال سياه، صداي برپا دادن و برجا دادن او جوانان رزمنده را به وجد مي‌آورد.

     او پس از ديدن آموزش ويژه و فرماندهي در پادگان شهيد باقري تهران به طور مداوم به جبهه‌ها مي رفت و در اولين اعزام به جبهه آبادان رفت در آنجا معاون گردان شهيد قاسم بن حسن(ع) لشكر 19 فجر شيراز بود.

    ايشان با شجاعت و شايستگي مثال زدني خود در عمليات هاي مختلف شركت داشت از عمليات ثامن الائمه و شكست حصر آبادان گرفته تا آزادسازي خرمشهر در عمليات بيت المقدس، او همچنين در عمليات هاي مختلفي در غرب كشور از جمله آزادسازي شهر بوكان شركت داشت.

    عباس در عمليات والفجر 8 در منطقه فاو و در عمليات كربلاي چهار در منطقه شلمچه به عنوان فرمانده گردان عمل كننده و خط شكن رشادت ها و شجاعت هاي بي شماري از خود نشان داد. و يكي از بهترين فرماندهان جنگ محسوب مي شد.

     عباس در همه مسؤوليت‌هايي كه بر عهده مي گرفت بسيار موفق و دقيق بود و با مديريت مثال زدني خود مسؤوليت‌هاي محوله را به نحو احسن انجام مي داد. ايشان در حفظ بيت المال بسيار حساس بود بطوري‌كه در زمان مسؤوليت تداركات سپاه خارگ، هميشه در هر ماه قسمتي از حقوق خود را براي احتياط به سپاه اختصاص مي‌داد.

    او خودش را از جبهه مي دانست و مأمن و كاشانه اش سنگر بود و نمي توانست از آنجا دل بكند ـ عباس در طول سالهاي حضور در جبهه چند بار مجروح گرديد و در شهرهاي مختلف بستري گرديد. وقتي در عمليات والفجر مقدماتي مجروح شد در «بيمارستان سيناي» تهران و بار ديگر نيز كه به شدت مجروح شده بود در يكي از بيمارستان هاي شهر مشهد بستري گرديد.در «عمليات والفجر 8» هم كه در منطقه «فاو» مجروح شيميايي شده بود براي درمان به بيمارستان سعدي شيراز منتقل و در آنجا بستري گرديد. اما پس از اندكي بهبودي مجدداً به جبهه بر گشت.

    گاهي هم كه به مرخصي مي آمد جايش در بسيج بود و در جمع آوري كمك‌هاي مردمي در سطح شهر به دوستان خود كمك مي‌نمود.

    شهيد عباس رنجبر در حقيقت چون ستاره اي درخشان در جزيره خارگ مي درخشيد. همه مردم او را دوست داشتند. عباس عاشق و دلباخته ائمه اطهار عليهم السلام بود ـ روحيه بسيار معنوي و مذهبي او باعث جذب جوانان، به مسجد و فعاليت‌هاي مذهبي مي‌شد. او مراسم عزاداري در ماه محرم و صفر را باشكوه برگزار مي نمود. آقاي بهروز گشتاب زاده يكي از دوستان شهيد در خصوص سجاياي اخلاقي شهيد از لحاظ معنوي و عرفاني چنين مي گويد: «در دعاهاي توسل ،زيارت عاشورا،دعاي كميل شركت مي كردند. هميشه نماز شب مي خواند. او با قرآن مانوس بود و در اكثر اوقات ذكر و آيات قرآن بر لب داشت. و تا آنجا كه امكان داشت در نماز جماعت شركت مي كرد.»

    آري عباس كه ديگر جهت وصال دوست لحظه شماري مي كرد آخرين وداع خود را با شور و حالي وصف ناشدني با خانواده و ياران انجام داد. گويي او مي دانست كه زمان عروج و قرار گرفتن در جوار قرب الهي نزديك است به همين جهت اين وداع و خداحافظي ، رنگ و بوي ديگري داشت حتي به بعضي از دوستان خود گفته بود كه اين آخرين سفر اوست.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    با خاطرات سبز او

    آقاي حاج حسين رنجبر برادر بزرگ و همرزم آن شهيد نقل مي‌كند: «يكي از خاطراتي كه هميشه به يادم است اين است كه روزي، تنها كنار سنگر نشسته بودم. «عباس» هم رفته بود با آقاي «حاج محمدي» كه از فرماندهان ارشد ما بود راجع به وضعيت نيروها صحبت كند.وقتي برمي گشت تنها بود ،من هم در افكار خود غرق بودم و با خودم صحبت مي كردم. گفتم من مطمئن هستم عباس آسماني شده و شهيد مي شود ،بگذار از دور كه مي‌آيد از ديدنش سير شوم و او را خوب تماشا كنم. از همان جا من چشم از عباس برنداشتم تا اينكه پيش من آمد. وقتي از نزديك مرا در چنين حالتي ديد لبخندي زد و گفت خسته نباشي برادر .

    حاج حسين برادر شهيد رنجبر آخرين وداع خود را با برادرش عباس اينگونه نقل مي كند:«بار آخر كه مي خواست به جبهه برود براي خداحافظي پيش من به مغازه آمد و گفت:كه فردا مي خواهم به جبهه بروم. من هم مثل هميشه پس از كمي خوش و بش گفتم برو به سلامت. با خودم مي گفتم انشاء اله مي رود و بعد از مدتي بر مي‌گردد. ديدم او هنوز ايستاده است انگار مي دانست آخرين ديدارمان است. دلش نمي‌خواست اين خداحافظي مثل دفعه‌هاي قبل باشد. عباس گفت نمي خواهي بيايي با من خداحافظي كني؟! يكباره مثل اينكه يك چيزي من را بلند كرده باشد،رفتم پيش او ،او را در آغوش گرفتم و روبوسي كردم خلاصه هيچ وقت به اندازه آن روز گرم و صميمي خداحافظي نكرده بودم. مدتي نگذشته بود كه در عمليات كربلاي چهار در جبهه شلمچه به درجه رفيع شهادت و آرزوي ديرين خود نايل آمد.

    آقاي يداله فخرالديني دوست و همرزم شهيد نقل مي كند:عباس در يكي از عمليات ها مجروح شده بود و پس از معالجه جهت استراحت به خارگ آمده بود شبي جهت عيادت او به ديدنش رفتم از عباس پرسيدم كي مي خواهي به جبهه برگردي؟! شهيد رنجبر گفتند: اين سفرآخر من است و ديگر بر نمي گردم و شهيد مي شوم و همين طور هم شد.

    آقاي فخرالديني به خاطره ديگري اشاره دارد «روزي با دوستان در بسيج بوديم. درست چند روز قبل از رفتن او به جبهه، چند ماهي مي‌شد كه خداوند لطفش را شامل حال او كرده بود و به او فرزند دختري داده بود. او را خيلي دوست مي داشت. وقتي به بسيج آمد فرزند خود را همراه آورده بود. من شروع كردم با او شوخي كردن و صحبت كردن. از او سؤال كردم چرا امروز اين بچه را به بسيج آورده ايد؟ در جواب من گفت:مي خواهم او را از همين حالا با اصول بسيج آشنا كنم و به او ياد بدهم. بعد نگاهي به ما كرد و گفت:بچه‌ها من خودم مي دانم اين سفري كه مي روم سفر آخر من است و من ديگر شما را نمي بينم بعد با همه ما به گرمي خداحافظي كرد و از يكايك دوستان حلاليت طلبيد و به جبهه اعزام شد و سرانجام پس از عمري مجاهدت و تلاش خستگي ناپذير در عمليات كربلاي 4 به آرزوي ديرينه خود رسيد.

    مادر شهيد نقل مي كند«پس از شهادت عباس روزي يك سيدي به خانه ما آمد و رو به من كرد و گفت:شما مادر عباس رنجبر هستيد؟ گفتم:بله ، او تعريف كرد شبي مي خواستيم جهت عمليات به خط مقدم اعزام شويم. عباس بلند شد و گفت بچه ها هر كسي كه دوست دارد همراه من بيايد و هر كس دوست ندارد نيايد. من چون خودم فرمانده هستم نمي خواهم كسي را جلوي خودم قرار دهم كه بگويد به زور آمده‌ام.»

    سرانجام در عمليات كربلاي چهار در منطقه شلمچه در تاريخ 19/10/1365 در حالي كه پاهاي استوارش بر اثر تركش جراحات زيادي برداشته بود، گلوله اي به قلب نازنينش اصابت كرد و او را از تپش انداخت.

    پيكر مطهرش در تاريخ25/10/1365 با شكوه تمام تشييع شد در ميان حزن و اندوه فراوان تمام دوستان و آشنايان و مردم داغديده خارگ بدرقه شد و در كنار ساير دوستان شهيدش در جوار بقعه امامزاده ميرمحمد در خارگ آرميد و روح بلند و ملكوتي وي به اعلي عليين پر گشود.

    يادگار شهيد، از بابا چنين مي گويد:

    «پدرم وسايلش را جمع كرده بود تا دوباره راهي جبهه شود. آن شب براي خداحافظي با دوستانش به سپاه رفت و من را هم با خودش برد. دلش نمي خواست لحظات با هم بودن را از دست بدهد. او با مهرباني با من بازي  مي كرد و صداي خنده هاي كودكانه ام فضا را پر كرده بود ـ اما من چند لحظه بعد بدون هيچ علتي به گريه افتادم. كسي نمي دانست براي چه مي گريم شايد من هم فهميده بودم كه ...

    پدرم رو به دوستانش كرد و گفت «فاطمه ي من هم بايد مانند رقيه(ع) طعم خوشي و تلخي زندگي را بچشد.»

    مادربزرگم مثل هميشه او را زير قرآن عبور داد و پشت سرش كاسه آب زلالي از چشمانش نثار خاك نمود. پدر برگشت و مرا در آغوش كشيد و بوسيد و به مادرم سپرد و سپس خداحافظي كرد و رفت.

    پدرم عباس رفت تا همچون مقتدايش عباس بن علي(ع) جان را فداي حسين زمان كند و فاطمه اش ماند تا همچون زينب پيام آور عاشوراي ديگر باشد.

    پدر جان تو همچون شمع هستي با اين تفاوت كه شمع ها را         مي سازند تا بسوزند اما شما شهيدان مي سوزيد تا بسازيد. و در آخر دوستت دارم . . . . .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارخارگ
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x