مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید ابراهیم زارعی

1101
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام ابراهيم
نام خانوادگی زارعي
نام پدر علي
تاریخ تولد 1350/01/03
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367/02/22
محل شهادت شلمچه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل آموزش وپرورش
تحصیلات دانشجو
مدفن درازي
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله واولئك هم الفائزون

    سبوي كربلا هماره دست به دست مي گشت و از خيل عاشقان پروانه ي مست ، دوباره دلباخته اي را لايق شايستگي مدال پر افتخار الهي پيدا كرده بود , گلچين كرد . ابراهيم جان چه زيبا بود موعد ديدارت با معشوق .  همان زمان كه براي صحبت با دلدار با زبان خاكي آماده شدي , آن چنان دلسوخته گشتي كه ديگر ملكوت طاقت ماندن تو را در پهنه خاكيان نداشت و روح بزرگ و متلاطم تو موجي عظيم زد و قفس محدود تن را در هم شكست و به سوي معبود سراسيمه پرواز كرد .از وعده وصل عشاق چه مي توان گفت كه عزيز جانشان و مراد دلشان اين گونه فرمود :

    محبوبيت نزد بارگاه احدي را كلام فيلسوف توانا يا عارف و عالمي بزرگ مي تواند درك كند تا از آن سخن گويد .

    شهيد ابراهيم زارعي در تاريخ 21/2/1350 در محيطي مصفا  از مهر حسين و خانواده اي پرورش يافته در مكتب حسين ،‌ در روستاي درازي چشم به جهان گشود . دوران ابتدايي   را در دبستان شهيد فربود روستاي محل سكونت خود آغاز كرد .

    از ابتدا شوق به تحصيل و استعدادي شكوفا در او مشاهده مي شد . قرآن كريم را به خوبي نزد برادر آموخت . دوران راهنمايي را نيز با موفقيت در مدرسه شهيد پريچه روستا به پايان رسانيد و براي ادامه تحصيل در كنكور دانشسراي تربيت معلم شركت كرد و به دانشسرا راه يافت .

    اين بود كه رفتن به مجمع عاشوراييان  را بر ماندن در كوي ناسوتيان بر مي گزيند   روانه ميدان نبرد حق عليه باطل مي گردد . آفرين بر روح ظريف و پرمهرتان , مرحبا بر اين جان بركفان كه اين گونه نداي سيد مظلومان ، حسين بن علي (ع) آن زمان كه در پهنه خونبار نبرد عاشوراييان با يزيديان فرياد برمي آورد كه ((هل من ناصرٍ ينصرني )) به جان و دل لبيك گفتند .

    شهيد زارعي براي بار اول پنج ماه متوالي در جبهه مي ماند . سپس براي تكميل سال تحصيلي به شهرستان برمي گردد ولي اين بار مواجه مي شود با پيام سراسر شورانگيز پير خمين ، آن زمان كه فرمود : حسينيان امروز ديگر وقت درنگ نيست . آتش غيرتش زبانه مي كشد و او را سراسيمه به جمع ياران برمي گرداند . ولي اين بار با چهره اي فروزان تر , اراده اي مصمم تر و آتش عشقي سوزان تر به پدر و مادر پيام مي دهد كه عزيزانم بدانيد اين رفتن , رفتن آخر من است و اين گونه خود را در آستانه وصل دلدار مي بيند   بالاخره در تاريخ 22/2/67   هنگامي كه براي اداي نماز صبح وضو مي ساخت همچون عموي بزرگوارش شهيد حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ ابوتراب عاشوري آتش خصم دون زبانه كشيد و گل زيباي وجودش را پرپر نمود و حسين ديگري را به بزم عاشورائيان پذيرفتند . اينك ماييم و صلابت گفته مادر كه بدرقه راه جگرگوشه اش مي كند : فرزندم تو را براي بازگشايي راه بسته شده حرم با صفاي حسين (ع) فرستادم ولي چه كنم كه تو خود رفتي و به ديدار مولا نائل گشتي , سلام مرا هم خدمت مولايم حسين برسان و بلندي گفته پدر كه گفت :

    فرزندم تو را به راه علي اكبر حسين فرستادم خدا را شكر مي كنم كه فرزندي چون تو را لايق من ساخت و ماييم و پيام خونبار تو كه ندا بر مي آورد : امت اسلام نكند تجربه تلخ خون دل خوردن رهبر جامعه اسلامي تكرار گردد و نكند كه سنگر سربازان آقا امام زمان (ع) خالي بماند كه خون شهداء حجت را برهمه تمام نمود .

    آري ابراهيم رفت و اينك ماييم و كوله باري سنگين از مسئوليت تداوم خون او .

     

    سجايای اخلاقی

    در دوران كودكي   با الهام از محيط خانواده   در مجالس حسيني شركت فعال داشت .  در بين دوستان در تقيد به فرائض ديني ، حسن خلق و متانت   مشهور بود . عشق به حسين و محافل حسيني در وجودش مالامال بود . جوانان ما محبت حسين را   آن زمان كه مادر درمصيبت فاطمه اشك مي ريخت و به فرزند خود شير مي داد در وجود خود جاي دادند   علاوه بر اين ابراهيم از تبار ذاكران دلسوخته اي بود كه يكي را بر منبر وعظ سر بريدند و بزرگ ديگرش را در ماه محرم به ضرب گلوله شهيد نمودند .

    معرفي پدر و مادر شهيد


    شيخ علي زارعي متولد سال 1313 در روستاي درازي فرزند زاير عباس آخوند ملا علي است . آخوند ملا علي كه قريب به اجتهاد بوده از نجف براي تبليغات ديني به روستاي درازي مي آيد و به پيشنهاد كدخداي وقت در روستا اقامت مي گزيند و اقدام به تأسيس مكتب ديني مي نمايد . شيخ علي نيز قرآن را نــــــزد پدر مي آموزد . به سن جواني كه مي رسد براي كار و كسب درآمد به كشورهاي حاشيه خليج فارس مي رود و سال هاي متمادي در آنجا مشغول به كار مي شود .حاصل ازدواج آنها شش پسر و چهار دختـر بود كه شهيد ابراهيم زارعي فرزند پنجم خانواده مي باشد .

    فاطمه عاشوري فرزند شيخ حسين عاشوري متولد 1324 در روستاي چارك مي باشد كه مادر ايشان بي بي زبيده شهرياري از سادات با كرامت منطقه بوده اند .اجداد پدري ايشان كه مشهور به آل عاشور هستند و پدر بزرگ ايشان شيخ علي عاشوري اولين شاعر شعر محلي دشتي است كه به علم و فضيلت شهره خاص و عام بوده و هستند . پدر وي از واعظين شهير منطقه بوده و بسياري از واعظين منطقه از محضر وي تلمذ نموده اند  آيت الله حاج ميرزا احمد دشتي توجه ويژه اي به منبر ايشان داشته اند . فاطمه عاشوري حدود سال 1338 با شيخ علي زارعي ساكن روستاي درازي ازدواج مي نمايد .
    ادامه مطلب
    و قاتلوهم حتي لا تكون فتنه

    با سلام و درود به محبوب قلبم حضرت صاحب الزمان و امام امت اين بزرگ مرد اسلام و سلام بر شهيدان انقلاب اسلامي و جميع خادمين اسلام و قرآن وصيت نامه ام را آغاز مي كنم :

    خداي را سپاس و شكرگذارم كه مرا در چنين ميهني آفريد و مرا توفيق خدمتگذاري به اسلام و مسلمين كرد . بارالها تو شاهدي كه من براي خدمتگزاري به اسلام و ياري كردن قرآن عزيز پا به جبهه نور عليه ظلمت مي گذارم اگر چه لياقت خدمت به اسلام را ندارم. بنده بنا به وظيفه شرعي خود كه وظيفه شرعي يك مسلمان است به جبهه مي روم تا شايد بتوانم خدمتي به اسلام عزيز كرده باشم و در چنين موقعيتي قطره اي در تكامل درياي بيكران باشم كه به سوي جبهه روان است .

    خدايا ! بار گناهانم مانند كوهي بر بدنم سنگيني مي كند . من بنده گنهكارم , خداوندا تو به لطف و مرحمتت مرا مورد عفو و بخشش قرار   بده زيرا اين بدن ضعيف و رنجور من تاب مقاومت آتش جهنم را ندارد .خداوندا ! توفيق شهادت را بر من عطا كن كه تنها آرزويم شهادت در راه في سبيل الله است .

    در پايان چند كلمه اي با خانواده و اقوام و آشنايان به عنوان برادري حقير   عرضه مي دارم :

    مادرم ، تو بسيار براي من رنج كشيده اي چه شبها و چه روزها كه بر بالين من نشسته اي , مرا حلال كن كه من نمي توانم زحمات بيكران تو را جبران نمايم . پدرم ، تو هم براي من زحمت كشيده اي مرا ببخش و حلال كن .

    برادران و خواهرانم , اگرچه برادر خوبي براي شما نبودم , واز من بدي  ديده ايد . پيرو خط امام و در خط اسلام باشيد و عبادت و طاعت خداوندي را فراموش نكنيد و به پندهاي پيامبرگونه حضرت امام گوش فرادهيد .از كليه آشنايان و بستگان و اهل ولايت , هركسي از من بدي ديده مرا ببخشيد و حلال كنيد .

    اي مردم هميشه در صحنه در چنين لحظات حساس نبايد به خود اجازه دهيد تا دشمن نفسي تازه كند و خود را قوي گرداند . با شركت فعال خود در ميادين نبرد با ايماني راسخ و امدادهاي غيبي آخرين رمق هاي دشمنان اسلام را به نيستي مبدل نماييد و راه كربلاي حسيني را براي عاشقان اباعبدالله باز نماييد .

    سربازكوچك امام زمان ابراهيم زارعي
    ادامه مطلب
    مصاحبه با مادر شهيد

    درزمان بارداري احساس آرامشي همواره همراه من بود . به راز و نياز و عبادت با خداوند بيش از پيش توجــــــــه مي كردم . در خوردن غذا دقت مي كردم و به فقراء , مستمندان و يتيمان كمك مي نمودم . تولد ابراهيم مصادف با سيزدهم رجب ، ميلاد با سعادت مولاي متقيان امير مومنان عليه السلام بود و پدر بزرگوارشان با مراجعه به قرآن نام ابراهيم را براي ايشان برگزيدند .از دوران كودكي نماز را نزد خودم فراگرفت و قرآن را نيز نزد برادر بزرگ خود آموخت و برخي از سوره هاي قرآن را نيز حفظ كرد . از همان اوان كودكي به همراه پدر خود به مسجد مي رفت و در كنار برادر بزرگش در عزاداري ها و مراسم مذهبي ، در پايگاه مقاومت روستا شركت مي كرد . از صداي خوبي برخوردار بود و هميشه صداي ‌‌‌‌اذان , دعا و قرآنش از بلندگوي مسجد به گوش مي رسيد .

    به پدر و مادر خود علاقه بسيار داشت و براي ما احترام خاصي قائل بود و با خواهران و برادران خود همبازي بود . در منزل هميشه فردي فعال بود و سعي مي كرد در كارهاي بقيه به آنها كمك نمايد. ابراهيم همانطور كه به تفريح , سرگرمي و ورزش علاقه بسيار زيادي داشت ( مخصوصاً ورزش فوتبال كه علاقه خاصي به آن داشت )براي تحصيل و فراگيري دانش نيز اهميت ويژه اي قايل بود و تا پايان تحصيلات راهنمايي ، كه در روستا گذراند ،  همواره جزو شاگردان ممتاز مدرسه به شمار مي رفت . پس از موفقيت در كنكور تحصيلات خود را دردانشسراي تربيت معلم ادامه داد .

    در آخرين نامه اش نوشته بود : اين آخرين نامه من است و ديگر منتظر نامه من نباشيد  . چند روز پس از آن نامه خبر شهادتش را براي ما آوردند و وقتي كه بالاي سر جسد مطهر ايشان رسيدم براي لحظه اي چشمهايش را گشود و براي هميشه بست .
    ادامه مطلب
    خاطره [1]

    خسته و كوفته ، اسلحه به دوش در حالي كه بي خوابي و بي قراري ، 7 ساعت نگهباني در سنگر كمين را به دوش مي كشيدم راهي سنگر استراحت   شدم . هنوز به انتهاي كانال سنگرهاي كمين و خاكريز نرسيده بودم كه صداي ضجه و زاري برادري من را به خود آورد . صدا از جانب سنگر فرماندهي گروهان بود . صاحب صدا را مي شناختم . اندكي تأمل و تحمل , سپس دوان دوان جانب صدا دويدم . گريه بزرگ مردي كوچك بود . آري صداي دوستم شهيد ابراهيم زارعي بود . بدون درنگ پرسيدم مگر چه شده كه اين طور گريه مي كني ؟ هق هق گريه هايش امان از او بريده بود .

    با اشاره به پشت سرم مرا متوجه واقعه نمود . بلي ،‌ پيكر خون آلود شهيد دوراهكي كه براثر تير مستقيم دشمن به فيض عظماي شهادت نائل آمده بود ، بر روي دستان دوستان همسنگرش به سوي سنگر آورده مي شد . اندكي بعد در پتويي پيچيده شد تا طومار سياه و بي پايان ظلم و جور مهاجمان كافركيش سياه تر گردد و تا ابد باز بماند .پس از انتقال جسد شريف شهيد براي دلجويي در كنار دوستم نشستم .

    واز باب دلجويي و دلداري حادثه را امري عادي براي او ترسيم نمودم . اندكي پس از بيان اين مطلب (شهيد ابراهيم زارعي) دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و از درگاه خداوند  اين دعا را مسألت نمود كه بنده زميني از راز و نياز آن موقع شهيد هيچ نفهميدم :(( خدايا ايشان را نيز به درد من مبتلا كن ))

    حقيقتاً از اين دعا هيچ نفهميدم . يك شب بعد از شهادت شهيد دوراهكي بنده به همراه چند تن از دوستان بر اثر تركش خمپاره اي مجروح و به بهداري سيدالشهداء منتقل و پس از آن راهي دياري كه به آن دل بسته بوديم شديم .

    چند روز پس از گذشت اين ماجرا برادري كه در تعاون سپاه دشتي خدمت مي كرد براي عيادتم به منزلمان آمد و از شهادت ابراهيم زارعي مرا با خبر ساخت , باور نمي كردم , چندين بار به جد از آن برادر سؤال كردم آيا مي خواهي مرا به شوخي بگيري و ...         و ابراهيم با شهادتش دعاي آن شبش را برايم تفسير كرد .

     

     

     

     

     

    شعــــــر

    به ياد شهيد ابراهيم زارعي

    در معبد آيينه جا بود و نبودي

    نامت نيايش با خدا بود و نبودي

    در تعزيت هاي نگاهم مي سرودم

    دستان تو از من جدا بود و نبودي

    بي روي تو درد دلم آوا نمي كرد

    چون گوهر اشكت دوا بود و نبودي

    در جاده وحشت هراسان مي گذشتم

    بر گردنم طوق خط بود و نبودي

    بر وسعت احساس من غم بانگ مي زد

    غمباد بر جانم صدا بود و نبودي

    آري شكوه صحنه هاي مادرانه

    با ظلمت شب آشنا بود و نبودي

    دل مي كند هر دم برايت بي قراري

    بي روي تو دل بي صفا بود و نبودي

    هرگز فراموشش نخواهد شد شكيبا

    آن شب كه تكبيرش رسا بود و نبودي

     

    شعرازجناب آقای حميد زارعي (شكيبا)برادربزرگوارشهيد

    15- نقل خاطره ازبرادريعقوب مقاتلی,هم رزم شهید زارعی
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاردرازي
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      2 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      قدیمی‌ترین
      تازه‌ترین بیشترین رأی
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      مهدیه
      مهدیه
      11 روز قبل

      من در مدرسه ی درس می خوانم که نام شما و برادر بزرگوار شما نامیده شده است و من از این بلوا خوشحالم.

      2
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x