مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید اسدالله خدام

834
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام اسدالله
نام خانوادگی خدام
نام پدر اسماعيل
تاریخ تولد 1346/01/01
محل تولد بوشهر - ديلم
تاریخ شهادت 1364/11/21
محل شهادت آبادان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن امام حسن
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • شهيد والا مقام در سال 1346 در يك خانواده مذهبي و متدين در امامزاده حسن از توابع شهرستان ديلم چشم به جهان گشود.در سن 6 سالگي براي كسب علم و دانش پا به مدرسه گذاشت و موفق شد تا كلاس پنجم ابتدایي تحصيل نمايد . .شهيد براي كمك و ياري خانواده اش به شغل كارگري پرداخت .اسدالله 13 سال بيشتر نداشت كه جنگ آغاز شد. با وجود داشتن سن و سالي نه چندان زياد اهميت دفاع مقدس از ناموس و آب و خاك را به خوبي دريافت و در همان اولين ماههاي جنگ به عضويت بسيج درآمدو براي رفتن به خط مقدم جبهه اعلام آمادگي نمود. نوجوان بسيجي به مناطق عملياتي به آبادان اعزام شد. فضاي معنوي و آكنده از جبهه ها آن چنان او را مجذوب ساخت كه پس از هر بار بازگشت به خانه با روحيه اي عاشقانه تر از پيش راهي مناطق عملياتي مي شد و دليل خود را  از رفتن به منطقه اين چنين عنوان می كرد :من در اينجا كاري ندارم كار اصلي من در جبهه است.سرانجام در 21 بهمن ماه سال 1364  در عمليات والفجر8 و در منطقه ی آبادان بر اثر اصابت تركش خمپاره به بدنش به درجه ی رفيع شهادت نائل گرديد. تشييع جنازه شهيد خدام مصادف با ايام دهه ی فجر بود .تمام فضاي شهر بوي پيروزي مي داد و بوي خوش شهيد....

    پیکر مقدس ایشان در گلزار شهدای  امامزاده حسن به خاک سپرده شد.  مادر این شهید با روحیه ای زینبی که برای همه درس بود در این مراسم شرکت کرد و خداوند را شاکر بود که فیض عظیم شهادت را به فرزندش عطا کرده است .

    روحش شاد و راهش پر رهرو و مستدام باد .
    ادامه مطلب
    گزيده اي از وصيتنامه بسيجي شهيد اسدالله خدام :

    اي ملت ايران ، خداي ناكرده نكند دست از مبارزه برداريد كه تازه انقلاب در آستانه پيروزي بزرگ قرار گرفته است و نياز به فداكاري و سرمايه گذاري بيشتري دارد . از خدا بخواهيد انشاءالله روزي نيايد كه زرق و برق و مال اندك دنيا و يا همسر و فرزند و راحتي دنيا ، شما را فريب دهد ، كه پشت آن عذاب خداست . دفاع از اسلام را بر هر چيزي كه برايتان عزيز است ، مقدم شماريد . با هم قدر دفاع را بدانيد كه اگر اسلام برود و يا شكست بخورد ، ناموس همه ما و شما تا قيامت از خطر كفار در امان نخواهد بود . والسلام .

     

                                           روحشان شاد و راهشان پر رهرو


     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    جبهه :

    در همان اوايل جنگ تحميلي اسداله به عضو يت بسيج در آمد و به رفتن در جبهه و خط مقدم اعلام آمادگي كرد و در فرم تعهدي كه پر كرده بود از او سئوال شده بود كه انگيزه شما از رفتن به جبهه چيست ؟ و او در جواب گفته بود خدمت كردن به اسلام و ميهن عزيزم .

    ايشان طي سه مرحله به جبهه اعزام شدند . محل خدمت ايشان آبادان بود .در پايان هر سه مرحله به مرخصي مي آمد قبل از اين كه مدت مرخصي اش به پايان بيايد باز آماده رفتن  به جبهه مي شد و دائم مي گفت : من  در اينجا كاري ندارم و كار اصلي من در جبهه مي باشد . در مرحله سوم كه ايشان به مرخصي آمدند از تمام دوستان و آشنايان خدا حافظي كردند و در تاريخ 21/11/64 در عمليات والفجر 8 به فيض عظيم شهادت نائل آمدند .

    همرزمان شهيد : حاج سيد ماندني موسوي – مـــحمد ريحاني – صفر زنگباري – موسي ليراوي و سيد جو اد موسوي مي باشد

    تشيع جنازه شهيد خدام مصادف با ايام الله دهه فجر بود ، تمام فضاي شهر بوي پيروزي مي داد ،پيروزيي كه با خون عزيزانشان به دست آمده بود . در همين ايام بود كه پيكر پاك اسداله به ديارش آمد و مردم براي قدرداني از اين عزيز با شكوهي هر چه تمام تر در مراسم تشيع او شركت كردند . مادرش نيز با روحيه ‌ اي زينبي كه براي همه درس بود در اين مراسم شركت كرد . و خداوند را شاكر بود كه خدا وند فيض عظيم شهادت را به فرزندش عطا كرده است .

     

    ويژگيهاي مديريت و فرماندهي :

    اسداله فردي دلسوز و مسئوليت پذير بود و از روحيه بالايي برخوردار بود و حضور در جبهه را براي خود و ديگران يك مسئوليت بزرگ مي دانست .او بسيار ساده زيست بود و زندگي ائمه را  سر لوح خود قرار مي داد و در كـــار هاي منزل به مادرش كمك مي كرد و هميشه دستگيري براي پدرش بود. در بين همه به امانتداري معروف بود .

     

    خاطراتي از زبان برادر شهيد :

    برادر شهيدم براي همة ما نمونه بود . او در سن كم وقتي كه پدرم به ما كه از او بزرگ تر بوديم نماز ياد مي داد و ما را سفارش به نماز مي كرد او قبل از ما به نماز مي ايستاد و خيلي سريع نماز خواندن را ياد گرفت به طوري كه در پنج سالگي شروع به خواندن نماز كرد . اسدالله هر كاري را كه مي خواست انجام بدهد با ما مشورت مي نمود . او احترام خاصي به پدر و مادر داشت ، بسيار صميمي و خون گرم بود و با همه خيلي زود دوست مي شد .

    برادرش مي گويد زماني كه من و اسدالله همرزم بوديم ، يك روز قبل از شهادتش او مشغول غواصي در سد دز بود من به دنبال او تمام منطقه را گشتم ولي او را پيدا نكردم و بعد فهميدم كه او هم براي ديدن من به پادگان آمده است ولي ما همديگر را نديديم و اسداله همان شب شهيد شده بود و مــن بي خبر از شهادت او بودم شب كه در آسايشگاه پادگان خوابيده بودم خواب ديدم كه اسداله پيش من آمد و يك دسته گل با يك اسلحه به من داد و بعد با لبي خندان از من جدا شد و من بعد از اين خواب فهميدم كه اسداله شهيد شده است .

     

    خاطره اي از همرزم شهيد(( صفر زنگبا ري))

    اسدله يك بسيجي مخلصي بود كه جز رضاي خدا و رسيدن به معشقول حقيقي به چيزي ديگر نمي انديشيد . در زمان جنگ وقتي ما در جبهه رسيديم

    شنيديم كه شركت نفت مورد حمله هوايي قرارگرفته ، من و مصطفي محمدي به اسداله خدام گفتيم كه بيا مرخصي بگيريم و به امام حسن برويم تا به خانواده هايمان سر بزنيم . اسداله گفت : اينجا مهم تر است و بيشتر به ما احتياج دارند .من بايد اين جا بمانم و در خط مقدم باشم . او نمونة بارزي از يك بسيجي بود كه تمام فكرش فقط جبهه و جنگ وخدمت به اسلام و ايران بود او عاشق امام بود و هيچ كس و هيچ چيز نمي توانست به عقيده و ايمان او خللي وارد كند .

     

     

    خا طراتي از همرزم شهيد (( غلامرضا زنگباري ))

    با عرض سلام و ادب بي انتها به تمامي شهيدان هميشه جاويد به پيروان سيـــد الشهدا و ذولفقاران ولايت سلام به رهبر عزيزمان سيد علي خامنه اي  امير قافله صبر و بصيرت .

    نمي دانم خاطره شيرين و زنده و به ياد ماندني دوران مقدس را چگونه و با چه زباني توصيف كنم ، زبــان و قـــلم از گوياي رشادتها و ايثار گريهاي دريا دلان عاجز مي ماند .

    با شروع جنگ من و اسداله به نداي رهبر لبيك گفتيم و از پايگاه مقاومت سيـد الشهدا  امام حسن به جبهه اعزام شديم و به پادگان آموزشي ماهشهر جهت تاكتيك هاي نظامي و آموزشي لازم  معرفي شديم . به مدت دوازده روز در آن جا به حالت آماده باش بوديم ، من به علت كاري كه برايم پيش آمده بود براي 24 ساعت مرخصي گرفتم وقتي به پادگان برگشتم همة بچه ها به خطوط مقدم جبهه جهت عمليات اعزام شده بودند و بنده ناراحت بودم كه من تنها مانده ام و در اين فكر بودم كه چگونه خود را به ديگران برسانم ساعت ده صبح همان روز پس از تلاش فراوان موفق شدم با هماهنگي لازم توسط كاميون مهمات خودم را به آنها برسانم به جبهه نهر قصر كه رسيدم‌ در آن جا هوا بسيار گرم و سوزان بود . سراغ اسداله را كه گرفتم آنها از او اطلاعي نداشتند و بعد يكي از برادران كه با او آشنايي داشتم آدرس آنها را به من داد و پس از استراحتي كوتاه به دنبال آنها رفتم صداي خمپاره و تيربار سكوت شب را مي شكست به آنجا كه رسيدم بچه ها هنوز بيدار بودند و اسداله از آمدن من خبر نداشت ولي در همان سنگر پشت به من نشسته بود يكي از برادرها با صداي بلند گفت كه يك نيروي جديد برايمان آمده است همگي دور يك چراغ فانوس جمع شديم ناگهان اسداله با ديدن مـــــن از جا يش پريد و با چهره اي نوراني و آغوش باز مرا در بغل گرفت و اشك شوق مي ريخت ، و اين خاطره اي براي ما شد .

    روزي ديگر من و اسداله براي استراحت به يكي از روستا هاي همان منطقه رفتيم با هم قدم كه مي زديم بوته هاي و درختچه هاي زيادي ديده مي شد ما با هم تقريباٌ يك كيلو خار را جمع كرديم و بعد در يك قوطي نارنجك آنها را خورد كرده و ريختيم ، شب كه با همة بچه ها دور هم نشسته بوديم اسداله كه بسيار شوخ طبع بود او را داماد كرديم ،اين حرف اسداله يادم نمي رود كه گفت : دامادي ما همين است و دست و پاي او را حنا گذاشتيم و دور او جمع شديم و همه شاد بوديم كه ناگهان با تركش مستقيم دشمن يك از دوستانمان به نام عباس ليراوي به شهادت رسيد و بعد از شاهادتش اسداله گفت : خوشا به حالت كه تو در همين لحظه داماد شدي  . در آخرين بار كه اسداله به جبهه مي رفت من به دليل مشكلات خانوادگي سعادت همراهي با او را نداشتم ولي روز آخر او را در بازار ملاقات كردم آن روز شهيد خدام چهره اي بشاش و نوراني داشت و مي رفت تا اين بار او نيز داماد شهيد سنگر در عمليات والفجر 8 باشد .

     

    دامادی :

    یک شب همگی در چادر به دور فانوس حلقه زدیم و اسدالله را داماد کردیم ؛ او چشمانی درخشان داشت و در حالی که لبخند می زد ؛ گفت : « دامادی ماهمین است » ؛ ناگهان ترکش خمپاره دشمن، بدن یکی از دوستانمان به نام عباس لیراوی را نشانه رفت و این هم سنگر عزیزمان در جا شهید شد . اسدالله در حالی که اشک می ریخت رو به شهید کرد و گفت : « خوشا به حالت که تو واقعاً داماد شدی ؛ دامادیت مبارک. گویی نمی دانست که خود نیزداماد شهیدعملیات والفجر8 خواهد بود.                           

    همرزم شهید
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارامام حسن
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x